در یک آب مواج و متلاطم سالها شنا میکنی، دست و پا میزنی. گاه غرق میشوی و نجات پیدا میکنی. تجربه میکنی که از موجها چگونه به نفع خودت استفاده کنی. موفق میشوی و سرانجام به ساحل میرسی.
خودت را روی شنهای گرم ساحلی رها میکنی و از تماس موجکهای آرام ساحلی با پوستت لذت میبری. بلند میشوی و اطرافت را میپایی.
اطرافت را شناسایی میکنی و میبینی تمام این سالها در حوضچهی تفریحی کوچکی درگیر خودت بودهای. تابیدهای و پیچیدهای. در تمام این مدت دور خودت چرخیدهای و دنیای هولناکی را برای خودت ساختهای به دلیل خود خودت.
آنقدر خودمان را کوچک و مشکلاتمان را بزرگ میکنیم که یک عمر در یک هیچ میگذرانیم و نامش را تلاش برای بقا میگذاریم.
ع ا د ت.
ض ع ف .
خوب چه کار کنیم؟؟!! سلام
آدم باید با چشم باز زندگی کنه و واقعیتها رو ببینه نه اون چیزیو که برا خودش از زندگی تفسیر میکنه. چطوریشو اگه فهمیدی به منم بگو. سلام.
در جواب خودم باید بگم همون مختصر و مفید شما جوابگوست!! کلی حال کردم باهاش
:) یحتمل
تلاش برای بقا... حاکم شدن قانون جنگل... همان که خودم گفتم:
آدما رو باید خشک کرد و با سنجاق چسبوندشون به قاب!
این جوری بهتره فکر کنم!
در بهترین شرایط :)
بعضیام بعد از تحمل این همه مرارت و رنج به ساحل هم نمیرسن!
بازم؛ اونی که رسیده!
همینطوره، خوش شانساش میرسن.
چقدر یعنی آدم پست تکراری بذاره :)
همون پست قبلیت هم که عین همین بود :))
فقط اینجا کمی فارسی را پاس داشتی
لابد حرفام تموم شده که به حرف مزخرف تکراری افتادم. ببخشید.
هرکدوم یه جور بدبختن ... هم اونی که نمیرسه / هم اونی که میرسه و دنیاش آوار میشه رو سرش ...
بقای به هیـــچ ! ماندن برای هیچ و پوچ ... که نفسی بیاد و بره و نگن مُرده .
همینطوره
ای بابا ما یه چرتی گفتیم
قصدم این بود که هیچ ربطی به پست " پست مدرن " قبلیت نداشت
ولی نظر خودم دقیقاً همینه.
ولی به نظر من حرفات تکراری نیست، شاید که از یه درددل سرچشمه بگیرن ولی هر دفعه یه جور تازه بیان میشه،حتی اون مختصر ومفیدت:)
همشون از یه دید باز بیان میشن که یه جورایی به دل میشینه
متشکرم ماه عزیز.
اون مختصر و مفید بیشتر به دلدرد مربوط میشه تا درد دل :)
گاهی هم دقیقا عکسش اتفاق میفته متاسفانه..
یه لگن رو به خیالت خودت پر از آب گرم کردی و نشستی توش که هموروئیدت آروم بگیره بعد می بینی که موجهای کوچیک داره می خوره به پاهات محل نمی ذاری و در واقع فکر می کنی قدرت تخیلت اینقدر قوی شده که احساساتت برات ملموس شدن . کم کم بدون اینکه حالیت بشه آبهای متلاطم مواج می بلعنت و تازه می فهمی افتاذه بودی توی یه اقیانوس
و از بس آب بالا پایینت کرده از حال رفتی و خواب لگن می بینی ..
خیلی وقتها می شه که مسائل دور و برمون رو اونقدر جدی نمی گیریم تا آب ببرتمون.
همینطوره، مزاج آدمها مختلفه مرضهاشونم به تبع متشتته . اینجورشم مخصوص بیخیالهاست.
یه بار تو گوگل پلاس نوشتم : آنقدر در خودم غرق شده ام ...
و شهرزاد جواب داد :
گم شدم در راه سودا رهنمایا ره نمای
صبرم از پای اندر آمد دستگیرا دست گیر
"سعدی"
دست مصلح خان و شهرزاد و تو درد نکنه جالب بود :)
آفرین ... واقعا لذت بردم از طرز گفتاری ت ...
ما آدم ها این بازی رو دوست داریم ... تلاش برای رسیدن ، رسیدن ، خراب کردن آنچه ساخته ای ! دوباره از نو ...
یک بازی بی پایان . ترکیبی از بازی های دیگران را راضی نگه دار و کامل باش ...
بازیهای زیادی داریم، دیگران را خراب کن و پله بساز، تنها غرق نشو چند نفر را همراه خودت نابود کن، بمان به هر قیمت، بازیهای سنتی ما آدمها...
ممنون
میگم نکنه رفتی تبلیغ؟
نیستی چند روزه.
کم هستم، اثر مشترکی از نت احمقانه ی احمقانه ی کند قطع و سر شلوغ پ.نونانه و مورال لو....
خواهش میکنم
دقیقا:))
:)
فقط از این نیست که مشکلاتمونو بزرگ میکنیم... این کارو میکنیم ها، درسته... ولی قبلش دنیامونو کوچیک میکنیم.
راست میگی اینم درسته.
سلام و خوش اومدی