تویی که درگیر روزمره هایی دیگه چرا وقت و مجالت نیس؟!!! یعنی آخر خود روزمرگی به رگ غیرتش برخورد خواست واست کاری بکنه؟؟ به به.. میبینم که دوستدارش هم هستی اساسی:)
واقعا تو بازی با کلمات مهارت داری ... خوشم اومد خیلی ... نه اینکه توش از خون و این حرف ها صحبت شده بود ... با رشته و کار و بار ما سنخیت داره ... از اون جهت عرض کردم ... جهنم و ضرر ... تو وبلاگم میذارم ( راجع به کنترل پنل های آدم ) بیا بخون ... اینم بانی خیرش ... دیگه چی ؟ البته انتظار نداشته باشی با یکی دو پست ، سر و ته اش هم بیاد ... طول میکشه خیلی ...
چه تلخ! شبیه این نامه های احترام امیزه که مجبوری واسه یه مقامی که دوست داری سر به تنش نباشه،اما کارت پیشش گیره بنویسی! مهم اینه که فکرت دچار روزمرگی نشه...اونموقع میشه کابوس!
بهش عادت نکرده بودی؟
عادت باعث میشه آدم حالیش نشه
تویی که درگیر روزمره هایی دیگه چرا وقت و مجالت نیس؟!!!
یعنی آخر خود روزمرگی به رگ غیرتش برخورد خواست واست کاری بکنه؟؟
به به.. میبینم که دوستدارش هم هستی اساسی:)
یه بار دیگه دقیقتر بخونش
هوراااااااااااااااا
هووووووووووووررررررررااااااااااااااا
روزمرگی راباامانتش عودت دادین؟
نه :( مگه آدم میتونه روزمرگیشو پس بده؟
واقعا تو بازی با کلمات مهارت داری ... خوشم اومد خیلی ... نه اینکه توش از خون و این حرف ها صحبت شده بود ... با رشته و کار و بار ما سنخیت داره ... از اون جهت عرض کردم ...
جهنم و ضرر ... تو وبلاگم میذارم ( راجع به کنترل پنل های آدم ) بیا بخون ... اینم بانی خیرش ... دیگه چی ؟ البته انتظار نداشته باشی با یکی دو پست ، سر و ته اش هم بیاد ... طول میکشه خیلی ...
ممنون، لطف کردى. حتما استفاده میکنم.
فکر کنم یه متن خیلی غم انگیز بود.......که من معنیشو نفهمیدم!!! سلام
یه تعبیر سنگین و نیمه مستتر از کشنده بودن روزمرگیمون که حالیمونم نیست. معلومه که زیادى استعارى و گنگ نوشتم چون تقریباً کسى نگرفت.
اوه اوضاع خطری شده؟!!!!
چیز جدیدى نیست اما به هرحال خوب نیست، مثل همیشه.
توی روح روزمرگی...
اوهوم
ببخشید اگر مجالی نشد تیغهاش را از خون سینهام پاک کنم...
بهترین چیزی بود که میشد گفت .
ممنون
بابا متوجه شدم که با چاقو خواسته بکشتت!
من با کلمات بازی نمودم:)
آخه آخر قصت نوشتی: دوستدار شما- پ.نون
و اینکه خود روزمرگی چاقوشو بهت قرض داده که خودتو بکشی از دستش راحت شی! یعنی آخر خودش دست به کار شده... نه جون من اشتباه گفتم؟؟!
پس من یه بار دیگه بخونم :)
روزمرگی آدمو دیوونه میکنه...
اما یه بار شنیدم یه روانشاسه میگفت آدم تو همین روزمرگی ها رشد میکنه!
چه میدونیم
همینطوره اگه روزمرگی آدم مفید و دلخواه باشه رشد میده اگه نه میکشه
چه تلخ!
شبیه این نامه های احترام امیزه که مجبوری واسه یه مقامی که دوست داری سر به تنش نباشه،اما کارت پیشش گیره بنویسی!
مهم اینه که فکرت دچار روزمرگی نشه...اونموقع میشه کابوس!
همچین چیزیه
:(
مثل نامه های بابا لنگ دراز بود به شخصی که ندیدیش ولی میشناسیش
البته اون طنز آمیز بود و این اشک آمیز
اوهوم
حسابی سرگرم آقای روزمرگی هستین سری هم به اینجا نمیزنین!!
مجالى نیست ، حالى نیست...
اگر روزى به شام آید چنان کز وحشت فردا
نچاکد سینه آرامش شب ، تیغه ى "آیا"
نمیخواهم دگر زین تیغ باران روز و شب چیزى
بجز یک خواب بى انجام و بى فردا و بى رؤیا
ببخشید کی مراسم شب هفتتونه دور از جون؟
سرویس ایاب ذهاب با خودتونه؟
بى خبرت نمیذارم حالا. عجله نکن :)
سر فرصت!! تا لیموزین درب منزل آماده نشه که نمیشه.
به نظرم با موبایل که طلوع میکنى خسوف میشه نه؟
:)
«مجالى نیست ، حالى نیست...
اگر روزى به شام آید چنان کز وحشت فردا
نچاکد سینه آرامش شب ، تیغه ى "آیا"
نمیخواهم دگر زین تیغ باران روز و شب چیزى
بجز یک خواب بى انجام و بى فردا و بى رؤیا»
با اجازهتون ما با خوندن این تیکه د ِگــَر حالی پیدا کردیم.
والا منم نفهمیدم این یهویى از کجا پیداش شد. ممنون.