دوش به خـــــــــواب دیدهام روی ندیدهی تو را وز مـــــژه آب دادهام بــــــاغ نچیدهی تو را
قــــطـره خــون تـــازهای از تـــو رســیده بر دلم بــــه که به دیده جا دهم تازه رسیدهی تو را
بـــا دل چـــون کــــبوترم انس گرفته چــشم تو رام بــــه خود نمــــودهام باز رمیدهی تو را
من که به گوش خویشتن از تو شنیدهام سخن چون شنوم ز دیگران حرف شنیدهی تو را
تــــــیر و کمان عــــشق را هر که ندیده گو ببین پشت خمیدهی مرا چشم کشیدهی تو را
قـــامتم از خمیدگی صـــــورت چنگ شد ولی چـــــنگ نمیتوان زدن زلف خمیدهی تو را
شــــام نمیشود دگر صبح کسی که هر سحر زان خــــــم طـــره بنگرد صبح دمیدهی تو را
خـــــــستهی طـــــــرهی تو را چاره نکرد لعل تو مـــــــهره نداد خاصیت مـــــارگزیدهی تو را
ای که به عشق او زدی خنده به چاک سینهام شکر خدا که دوختم جیب دریدهی تو را
دست مکش به مــوی او مات مشو به روی او تا نکشد به خون دل دامن دیدهی تو را
بــــــاز فروغی از درت روی طلب کجا بـــــــــرد زان که کسی نمیخرد هـیچ خریدهی تو را
فروغی بسطامی
چند وقت پیش با میرزعباس آشنا شدم خونهی بر و بچههای اهل دل دیدمش از همهی بر و بچ جوونتره، البته غیر از من! خیلی خاکی و با صفا. بهش گفتم چرا سر و صدایی نداری مرد! نه تو قرارای آببازی شرکت میکنی نه با اینا که کیش رفتن میری صفا؟ میگه ایآقا! کو دل و دماغ؟ منم و قلمدوات و این چارتا برگ کاغذ امشبم اگه اصرار طاهر نبود الآن داشتم تو خونه حسابکتاب چک و قسطمو میکردم. دلم براش سوخت دیدم این بچهها هرکدوم کلی سنوسالشون بیشتر اما دلشون عین جوونا شر و شور داره و این مثل من افتاده گیر روزمرگی.
برای اینکه یادش کرده باشم این قطعه شعرشو میذارم. شعرای خیلی خوشگلی داره. شاید بازم ازش گذاشتم.
پ.نون: هنوز هستم شکر خدا
مرسی :)
جدی خیلی قشنگ بود.مرسی.
خوشحالم که هنوز هستید.
پاتوق این برو بچز کجاست، زنها رو هم راه میدن؟
دفعه بعد دیدیش بگو من سلام رسوندم
نشون به این نشون:
خوشا شبی که به آرامگاه من باشی
من آسمان تو باشم، تو ماه من باشی
کمان نهم به کمان زلف ز نیروی عشق
تو گر نشانهی تیر نگاه من باشی
تو را دو زلف شب آسا برای آن دادند
که واقف از من و روز سیاه من باشی
من از دو نرگس مست تو چشم آن دارم
که آگه از نگه گاه گاه من باشی
به حکم عشق و تقاضای حسن میباید
که من گدای تو باشم، تو شاه من باشی
پس از هلاک به خاکم بیا که میترسم
علی الصباح جزا عذرخواه من باشی
اگر چه هیچ امید از تو بر نمیآید
همین بس است که امیدگاه من باشی
بتان کج کله آنجا که در میان آیند
تو در میان بت کج کلاه من باشی
چو نیست قسمت من عافیت همان بهتر
که آفت من و حال تباه من باشی
از آن به چشم خود ای اشک مسکنت دادم
که در بیان محبت گواه من باشی
به گریه گفتمش آیا گذر کنی بر من
به خنده گفت اگر خاک راه من باشی
فروغی از پی آن زلف و چهره تا نروی
چگونه با خبر از اشک و آه من باشی
چه جالب! تا الآن مطمئن بودم "عابر" مذکره. چراشم نمیدونم!
ظاهراً نسخه ویرایش نشده ى شعرشو اشتباهاً بجاى فاینال ریلیز برات فرستاده، اگه به روش بیارى سکته رو زده...
آدرس پاتوق اینا یه جا که نیست با اس ام اس قرار میذارن میرن یه ورى ، منم بیشتر تو رفاقتم با ابول تو اینا بر خوردم. ولى آى سر خوشن اینا آى حال و حول میکنن بخصوص این مصلح که خیلیم شیطونه...
ممنون بابت شعر
پس به روش نیارید تا من ریلیزش کنم :)
فک کن! من :)
برای منم جالب بود چون دقیقا من هم از اولین باری که خوندمتون تا مدتها فکر میکردم مونث اید
من معمولا دوستان مذکرم رو شما خطاب میکنم و فعل جمع استفاده میکنم اگه اولین کامنتهامو بخونید میبینید که مفرد مینوشتم :)
خیلی برام جالب شد
اگه پستای اخیرتو دیده بودم متوجه میشدم اما حال و هوای پستای قبلیت تعیین کننده نبود مضاف بر اینکه خودم هم وقتی جایی به صورت عبوری کامنت میذاشتم امضام "عابر" بوده! و اینکه یه وبلاگ یه روزی داشتم که اونجا "رهگذر" بودم.
چی بگم
هممون آدمیم دیگه
با شباهتهایی که بعضی وقتها دلخوشیه بعضی وقتا تکراری بعضی وقتا روی اعصاب :)
از این سوء تفاهم با مزه یه مدتی سرخوش میشم :)
:)