بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

باز هم داشته‌ی نداشته


دیروز داشتم ناخنهای پام رو می‌گرفتم عینکم رو چشمم نبود و نور خیلی کم. نمی‌تونستم درست نشونه بگیرم. سعی کردم از لامسه استفاده کنم بجای چشم. بالاخره یه جوری انجام شد.


پیش خودم لحظه‌ای رو تصور کردم که چشامو باز کنم و متوجه بشم که کور مطلق هستم. 


چند لحظه سعی کردم با چشم بسته کارهامو بکنم. در کمدو باز کردم که لباسم رو انتخاب کنم، مسواک بزنم، از یخچال سیب بردارم، از پله‌ها پایین و بالا برم، همین کارهایی که همیشه جیک جیک و به سرعت انجام می‌دادم.


با غصه چشمام رو باز کردم و توی آینه بهشون نگاه کردم. چقدر دلم براشون تنگ شده بود توی همین چند دقیقه.


خیلی سال پیش مدت زیادی نفس‌تنگی داشتم. لحظه‌ای که به نفسم رسیدم شادترین لحظه‌ای بود که هیچوقت یادم نمیره. چیه این آدمیزاد؟ واقعا!


بیاییم چیزایی رو که داریم و مال خودمون می‌دونیم حاضرغایب کنیم...



نظرات 10 + ارسال نظر
میم 16 مهر 1390 ساعت 12:47 ب.ظ http://chaharshanbegi.blog.com

اوهوم
خوب بود
منم خیلی روی داشته هام و نبودنشون فک کردم
و خب حس کردم
گاهی سنگین تر از این ها هم می شه
.
مرسی رفیق

سلام و خوش اومدی

زهرا 16 مهر 1390 ساعت 03:41 ب.ظ http://www.ghasedak-flight.blogfa.com

ببخشید...نظر قبلی اشتباهی فرستاده شد


می خواستم بگویم که من هم این کار ها را کرده ام یکبار...حالا قدر ِ چشم هایم را بیشتر می دانم...

سلام، چه جالب! تو هم امتحان کرده بودی؟ پس قشنگ گرفتی چی گفتم :)

خودم 16 مهر 1390 ساعت 04:11 ب.ظ http://porpot.blogsky.com

روش خوبیه. سعی میکنم از امروز چند دقیقه هر چند روز یه برا براش وقت بذارم.

من یه مدت ویلچرم امتحان کردم!

ماه 16 مهر 1390 ساعت 04:29 ب.ظ

راست میگی فکر خوبیه!
اونوقته که ادم یه ذره میفهمه که خدا چقدر نعمت داده!

آره یه ذره‌شو ممکنه حالیش بشه...

زهرا 16 مهر 1390 ساعت 04:44 ب.ظ http://www.ghasedak-flight.blogfa.com

اوهوم...درکش کردم ...

خیلی خوبه

عابر 17 مهر 1390 ساعت 09:05 ق.ظ http://photonote.blogsky.com

من آخرین باری که این تجربه رو کردم این از توش دراومد:
انسان موجود قدرتمندیه
حتی اگه از کل جسمش فقط مغز و قبلش کار کنن (تازه قلب با باطری هم میشه)

خیلی از داشته ها ما رو از خلاق بودن دور میکنن
تا وقتی بشه دید، لمس و چشیدن و بوییدن میرن ته صف
در حالیکه اون حسا خیلی قدرتمندتر از دیدن هستن

میتونم در این زمینه یه سال حرف بزنم :)

حرفت درسته انسان به گفته‌ی تو بسیار قدرتمنده و می‌تونه بدون هر کدوم از تواناییهاش گلیمش رو از آب بگیره.

اما به هر حال هر توانایی کوچکی رو که داریم به شدت برامون عزیزه چه رسد به حواس اصلی و کلی.

داشته‌های پنهان. حسهای نامحسوس.

عابر 17 مهر 1390 ساعت 09:05 ق.ظ http://photonote.blogsky.com

راستی این چند وقت که نتونستن بهتون سر بزنم چقد پستای قشنگی گذاشتین

لذت بردم

:)

اقلیما 17 مهر 1390 ساعت 07:34 ب.ظ

من وقتایی که مریض میشم زیاد بهش فکر می کنم.مثلا موقع هایی که عصبی ام و معده درد میشم.به خودم میگم تا دودقیقه پیش اصلا نمی دونستم معده دارما ولی الان با تک تک سلول هام حسش می کنم. با همه ی ابعاد و ویژگی ها و کارکرداش.بعد دستما میذارم روی معده ام و بهش میگم:ببخشید که وقتی سالمی و همه کار برام می کنی اصلا یادم نیست که هستی و حواسم بهت نیست!

آفرین :)

بــاران 18 مهر 1390 ساعت 01:22 ق.ظ

من اومدم بگم که دلم برای اینجا تنگ شده بود . . .

خوش اومدی

سنجاب 18 مهر 1390 ساعت 02:17 ق.ظ http://sanjab222.blogfa.com

چی بگم والا! !

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد