بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

جزیره


کار ندارم هر آدمی توش چه خبره، چقدر خوبه یا بد، چقدر باحاله یا مزخرف. این به خودش مربوطه که دنیای درونیش رو چطوری ساخته و پرداخته و داره ازش استفاده می‌کنه.


اگه هر آدمی بره برای خودش توی یه جزیره‌ی اختصاصی و جدای از اجتماع زندگی کنه به واقع همون که هست وسیع می‌شه و مساحت جزیره رو می‌کنه جزئی از خودش، با همه‌ی سلایق و علایقش. 


اما آدمها توی یه اجتماع شلوغ به حال عادی جزیره‌شون محدوده به شخصی‌ترین محیط زندگیشون. جزیره‌ی بعضیها تن خودشونه بعضیها اتاقشونو هم شخصی می‌کنن عین اونکه دوست دارن اما بعضیها حتی اتاق و لباس خودشونو تحت اثر آدمهای اطرافشون عوض می‌کنن. بعضیها از این هم فراتر می‌رن و خونه و خونواده‌ی خودشونو به رنگ خودشون در میارن و بعضیها اونقدر قوی و مؤثرن که هرکی باهاشون در ارتباطه ناخودآگاه به رنگ اونها درمیان. هرکس به فراخور وجود و نفوذش.


دنیای ما از بی‌شمار رشته‌ی ارتباطی تشکیل شده بین آدم و دیگران، آدم و خانواده، آدم و دوستان و فک و فامیل، آدم و اجتماع. به نظر من این رشته‌ها هستن که آدمو تکمیل می‌کنن وگرنه تو قلمرو شخصیت هرچی می‌خوای باش. اصلا مهم نیست. تو از منظر بیرونی فقط اون رشته‌هایی.


خوب که چی؟


که چیش برای اونکه فقط به خودش فکر می‌کنه واقعا مهم نیست همون که چی. یکی می‌گفت به ترکی به بز می‌گن کچی! من که بلد نیستم. 


اما برای دیگران این یه چراغ کوچولو داره که بد نیست روشن شه. واقعیت ملموس بیرونی اینه که تو برای دیگران فقط اون رشته‌های ارتباطی هستی نه اونکه واقعا هستی. مزخرفه نه؟ اما اینطوره.


من نوعی بسیار آدم مهربون و دوست‌داشتنیی هستم. دل‌دون دل‌سوز نجیب و و و. اما اگر کسی بتونه بیاد توی جزیره‌م و منو با تمام این مشخصات ببینه. هیچکس به اونجا راهی نداره جز اونچه که ازم می‌بینه.


وقتی نمی‌تونم واقعیت خودمو ابراز کنم در واقع اون واقعیت فقط یه دروغ محضه. ابراز کردن هم برای خیلیها از مشکلترین کارهای دنیاست. تا حالا از هیچکس شنیدی که واقعیت تو فقط یه دروغه؟ به نظر من هست. واقعیت تو از منظر بیرونی جنس رشته‌های ارتباطیه با دیگران.


یکیو با تمام وجودت دوست داری، همه‌چیزتو برای اون می‌خوای، برات مهمه، که چی؟ وقتی نمی‌تونی یا نمی‌خوای اونو تو ارتباطت باهاش ثابت کنی. جور دیگه باش تا می‌کنی. رشته‌ی بین تو و اون چیز دیگه‌ای می‌گه و اون همینو می‌دونه و بس. برعکسش هم همینطور.


به آینده‌ی شغلت بسیار امیدواری دلت می‌خواد یه آدم بسیار تأثیرگذار و مفید باشی توی حرفه‌ت، که چی؟ وقتی با همه‌ی علاقمندی بی‌تفاوت و سرد نشون می‌دی.


اگه می‌خوای تو و بیرونتو یه رنگ کنی طعم پوست و گوشتت مثل پرتقال دوجور نباشه باید بتونی درونتو یه جور مناسبی ابراز کنی. ابراز کردن خیلی سخته بخصوص برای آدمهای مغرور. اولیش خودم. متأسفم.


یه حرفی کنج ذهنمو شلوغ کرده درگیرم کرده که مجبور شدم اینا رو بگم و نمی‌دونم تونستم انتقال بدم یا خیر. تمام روی حرفم به خودمه. بعضی حرفها هست تا آدم بلند نزنه باورش نمی‌شه که اعتقادش اینه.



نظرات 7 + ارسال نظر
مهتاب 21 مهر 1390 ساعت 10:28 ب.ظ

سلام. از مطلبتون یاد این پست جادوگر افتادم. تمرین جالبی بود برای آشتی با درون. البته درسش از قسمت اول نیمه ی تاریک شروع میشه. ولی اگر حوصله نداشته باشین، همین جمع بندیشم کفایت می کنه.
http://thewitch150.blogfa.com/cat-40.aspx

سلام و ممنون ، میرم نگاش میکنم

رعنا 22 مهر 1390 ساعت 10:59 ق.ظ http://sedayekhamush.blogsky.com

حرفات مثل چراغ گوشه های تاریک ذهنمو روشن کرد!
چه تعبیر جالبی!....جزیره!
بزرگترین مشکل من اینه که نمیدونم جزیره دارم واسه خودم یا نه،شایدم تو جزیره خودم گم شدم و ابعادش رو فراموش کردم!
از اینکه آدما فقط با این رشته ها شناخته میشن لجم می گیره! و از اینکه گاهی حتی ابراز کردن واقعیت خودمون تقریبا غیر ممکن میشه!
جور دیگه حرف میزنیم،جور دیگه تا می کنیم،جور دیگه...
انقدر گسل ایجاد میشه که واقعیتت یه گوشه پرت میشه و دیگه نمیشه ابرازش کرد!

شناختن محدوده‌ی جزیره کار مشکلی نیست. ببین نزدیکانت از چه فاصله‌ای نمیتونن بهت نزدیکتر بشن. مثلاً بهشون تا چه حد اجازه میدی تو کارات اعمال سلیقه کنن و تو کاملاً قبول کنی.

البته اینم بگم جزیره خیلی مطلق نیست. ممکنه اشخاصی بتونن تا حدی به داخلش رسوخ کنن، آدمهای نافذ و اونایی که دوستشون داریم اما برای اونها هم حدی هست. جزیره‌ هیچوقت حذف نخواهد شد.

درست میگی، معمولاً خود حقیقی به صورت یه ادعا و خالی‌بندی حذف میشه و فقط ارتباطات هستن که حرف میزنن. مردشی ارتباطاتت رو مثل خودت کن!

وکیل الرعایا 22 مهر 1390 ساعت 01:33 ب.ظ http://razeman.blogsky.com

در مورد این موضوع ساعت های زیادی فکر کردم ... اینکه اصلا لازمه انسان اثر گذاری باشم یا نه ؟ اصلا لزومی داره که وقتی یه جا میرم دهانم و باز کنم و شروع کنم به حرف زدن که این درسته یا اون غلط یا باید اینجور باشه و بهمان طور ؟...
نهایتا به این نتیجه رسیدم که: همین که بتونی نوع اثر گذاری ت رو خودت انتخاب کنی و اعمالت فقط عکس العمل نباشند و قدرت این رو داشته باشی که در لحظه ُ تصمیم بگیری که چی کار کنی ( امیدوارم منظورم رو رسونده باشم ) یعنی انسان اثر گذاری هستی ...
البته این موضوع با بحث محدوده ی امن مرتبطه ... می دونی که چیه؟

در جمع توانایی اثرگذار بودن هرچه بیشترش طبعاً بهتره اما کاربرد این توانایی در کنترل دیگرانه که میتونه مورد سؤال باشه.

بله اگه آدم جاه‌طلبی نباشیم بهتره که تا حد امکان به جزیره‌ی دیگران تجاوز نکنیم. چرا که اثر هم مثل هر سوخت فسیلی دیگه مصرفی و برگشت ناپذیره، درسته که میتونه مقدارش خیلی باشه اما میشه این مصرفی بودن رو توی رفتار بزرگترهایی که زیادی داد و بیداد میکنن ببینی که به چه راحتی اثرش کم و کمتر میشه و در مقابل، آدمهای مقتدر عادتاً ساکتن و سنجیده ازش استفاده میکنن.

شاید به این حالتی که میگی بشه گفت اثرگذاری دفاعی یا درونگرا! :)

تو 22 مهر 1390 ساعت 06:08 ب.ظ http://chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com/

...

ممکنه

اقلیما 22 مهر 1390 ساعت 06:47 ب.ظ

من:شدیدا اعصاب داغون!
این پست:شدیدا سنگین!!
کامنتهایش:شدیدا سنگین تر!!!
(حالا شاید هم به نظر من اومده به خاطر این حال خراب،شما جدی نگیرید...)
ایدئولوژی من در این مورد درباره خودم لااقل همونیه که نادر ابراهیمی میگه:زیستن با جماعت را عاشق بود؛اما به کسانی که خلوتش را می شکافتند دل نمی سپرد...
من تا جایی می تونم با یه نفر همراه بشم که قصد ورود به خط قرمزما نداشته باشه!
ولی در مورد اون رشته ها...همیشه باید حالم از این جمله تکراری بد بشه که وای ی ی ی ی...چقدر تو با اونی که ما فکر می کردیم فرق داری!!خودخواهیه،ولی دوست دارم دیگران در موردم یه کم گیج بزنن.
به این پست ربط داشت حرفام؟

بله کاملاً مربوط بود. هیچکس دوست نداره کسی پا رو دمش بذاره منتها بعضیا دمشونو جمع میکنن میذارن تو جیبشون و راحتتر میگردن بعضیام دلشون میخواد دمشونو افشون کنن دورشون خوب تا یکی بهشون یه ریزه نزدیک بشه تمام چینیهای نازک تنهاییشون دچار حادثه میشه. این برمیگرده به سیاست هر شخص تو معاشرتهاش.

لُبّ کلام اصلا چیز پیچیده‌ای نیست، شاید من بیخودی یه مطلب ساده رو پیچوندم و خسته کننده و ثقیلش کردم. ببخشید دیگه.

آل.... 22 مهر 1390 ساعت 08:07 ب.ظ

منم با سه خط اول اقلیما موافقم! مخصوصا خط اول ل ل! سلام

سخت نگیر، سلام

سنجاب 23 مهر 1390 ساعت 02:15 ق.ظ http://sanjab222.blogfa.com

فکر کنم درک میکنم...ولی از جمله افرادی هستم که اعتقاد دارم درون آدمها رو از بیرونشون میشه شناخت...فقط باید عمیق نگاه کنی مخصوصا توی چشمهاشون!

چشم یه آینه‌ی خیلی خوبه که معمولاً حال همون لحظه‌ی آدم توش عکس میندازه، خوشحاله ، عصبیه، علاقمنده یا هرچی به شرطی که طرف نتونه کنترل کنه و تو هم حرفه ای باشی.
اما آیا جزئیات حقیقت شخصیت یه نفر رو هم میشه؟ شاید، برای افرادی که روح قوی و مسلطی دارن، نه همه‌ی آدما.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد