کوچیک بودم نُه سالم بود و برادرم شیشساله بود و ما طبق یه قانون ازلی و ابدی که بچههای پشت هم باید همیشه در حال کتککاری و دعوا باشن ضمن اینکه بهترین دوستهای هم هستن و همهی بازیها و شرارتهاشونو با هم میکنن اون روز یه دعوا و کتککاری مفصل کرده بودیم و من چون داداش بزرگه بودم و زورم بیشتر بود اونو زده بودم و اونم رو دستورالعملی که باید عادتا تکرار میشد عر زنون رفته بود پیش بابامامان اونام اونو ناز و نوازشش کرده بودن و بنده از ترس بازخواست یا تنبیه احتمالی به گوشهی اتاقخواب متواری شده بودم ضمنا داشتم روی تشک فنری تختخواب جفت جفت بالا پایین میپریدم و غصه میخوردم که الآن چی میخواد سرم بیاد.
یکـی از بـزرگترها وارد اتاق شد و ازم پرسید چی شده چیکار کردی بــاز؟ منم بـغـضم تــرکید و در حالی کـه کماکان مشغــول بـــالاپایین پریدن بودم و هـمزمان اشــک میریختم بـه اون بــزرگتــر گفتم : "نُه ســـــــــــال این بچه خون به جگر من کرده!!!"
اوشون هم پخ زد زیر خنده و در حالی که غشغش میخندید از در رفت بیرون!!
من مبهوت از این عکسالعمل عجیب پیش خودم حساب کردم چی شد یهو؟ قرار بود داستان تراژیک باشه کمدی شد؟؟!!
هیچی دیگه یادم اومد اخوی ما جمعا دو سال و اندی داره با من کتککاری میکنه و ما ضایع کردیم جسارتا!
هنوز هم که هنوزه عادت دارم گناه هرچی اتفاق ناخوشآینده رو به یه جاهای الکیی بندازم که چه عرض کنم. آدمیزاده دیگه.
یکی بود میگفت نفهمیدم چرا هرکی هرچی گم میکنه میاد صاف یقهی منو میگیره و عجیب اینکه هر دفعه هم پیش خودم پیدا میشه!!!!
این حکایت آخری ضمن اینکه هیچ ارتباطی با قضیهی بالا نداشت کاملا مرتبط بود! یه بار نیای بپرسی چه ربطی داشت حالا؟
پیکان عشق جانان تا پر نشسته بر جان
هـرگز چنین خدنگی ننشسته بـر نشانی
میرزعباس فروغی
منم میگم نه ساله که...
اصلا همش تقصیر این بچه کوچیکتراست...
آفرین بازم تو :)
بگردم اون حالت حزن غصه خوردنتو ! یعنی تو منو مردی با این اندوه وصف ناشدنیت که با بپربپر رو تشک بروز میدادی ! حالا میفهمم ریشه این جفتک پرانیهای بزرگسالیت کجاست ! الانا هم یه جورایی وقتی ناراحتی میای اینجا بالا پائین میپری دقت کردی؟
امضا قزن روانکاوزاده ی مخ لص !
:))))))))))))
آرهههههه! دقت نکرده بودم!
فقط مواظب باش اینجور وقتا دم پر من نیای! منم بد کینه! یه جفت جفتک میام وسط صورتت ؛)
Less :))
سلام...
این کیه که مث من یادش میره کیه؟!
دلم برا اینجا تنگ شده بود...
یکی از دوستان ثابت همینجا که بنا به دلایلی که داشت نت رو ترک کرد چند وقت پیشا ، حالا برگشته اما نمیدونم چرا دلش نمیخواد اسمشو بنویسه.
حالا تو پرسیدی شاید خودش بیاد بگه :)
ممنون ماه مهربون. ماهم جای کامنتای ماهو خالی میدیدیم.
کلا دلم میخواد بدونم کودکیت چه شکلی بودی...
خوردنی ؛)
:)
چقد بده که وقتی به نقشم در کودکی خودم و برادرانم نگاه میکنم هزار تا معذرت بهشون بدهکارم!
با ازدواج همه بچگی تموم میشه
جای همه بی شیله پیلگی های صاف و قشنگ خواهر برادری یه احترام بزرگ میشینه که به بزرگی خودش فاصله رو هم بزرگ میکنه
همکارانم میتونن شهادت بدن که اخیرا چقدر به این مساله فکر کردم!
جالب بود
جدی تو هم بلند بلند فکر میکنی؟
ممنون
ممنون:)
اوووووووووووووووووووووووووووووووووووووف!
کلن هرجا که روم آسمان همین رنگ است انگار........
هیچکس من را نمی فهمد!!!
(حالا نمیشه ماه لطفنی یه مدت اسمش یادش بمونه که من اجازه داشته باشم یادم بره؟)
دوست خوب، من که تو این سؤال ماه علامتی از اعتراض یا انحصارطلبی ندیدم. ظاهرا یه کنجکاوی ساده هست که ممکنه برا هرکسی پیش بیاد. علتش هم بیشتر جواب من بود به کامنت اولت. اشتباها فکر کردم ماهه.
هرجور دوست داری کامنت بذار. از نظر من بلامانعه :) هیچکس که نام و نام خانوادگیشو امضا نمیکنه ممکنه امضای تو هم هیچی باشه یا یه اسم دلخواه دیگه. اسم که مهم نیست.
من که ماه هستم البته دور از جون ماه،بعضی وقتا یادم میرفت که اسمم رو تایپ کنم که گویا تنها کسی که یادش میرفت من بودم البته غیر از شما که واقعا بدون اسم میای. من منظورم همون جواب پ نون بود،راحت باش:)
سعی میکنم یادم نره البته قول نمیدم؛-)
:)
منم بلند بلند فکر میکنم
من که گاهی بلند بلند با خودم دعوا میکنم :)