سیاهی هزاره را هزار خوانَدم به غم
ز زخم کهنه خون چکد امان بریده دم بدم
شنیدهایــم جنگ بــود و تیغهـای آختــه
شکافتقلب دوستان شکست حرمتحرم
خروش تیغ و تیرو خون نزاع حزب بیش و کم
هِزار و تو وَ هفت و دو هَزار و من وَ اشک و نم
پ.نون
نگاه کن به کودکی که خفته در بر پدر
درید نیزه غنچه را گذشت از خط ستم
خروش تیغ و تیرو خون نزاع حزب بیش و کم
هِزار و تو وَ هفت و دو هَزار و من وَ اشک و نم...
قشنگ اومدی دنبالشو، ممنون
این شعر (و شعری که عابر گفت) از کیه؟
شعری که من نوشتم خودم ساختمش فکر میکنم عابر هم دنبال شعر منو ساخته.
:)
... همیشه به اونایی که بلدن شعر بگن حسودیم میشه.قشنگ بود
منم همینطور، حاضرم دماغ مصلح و ممد رو گاز بگیرم!!!
عجب سورپریزی!
من از همینجا جسارت به دوبیتی محشر شما رو پس میگیرم
اونی که شما نوشتید کجا اونی که من خط خطی کردم کجا!
اختیار دارید. محشر و جسارت رو بذارید برای وقتی که یه روزی به یاری حق روی مصلحالدین رو کم کردم :)) ( سمایلی آش و صنار سابق!)
لطف کردی کنار سیاه مشق من بیتی گذاشتی.
قشنگ بود.خیلی.هم مال شما،هم عابر.
فقط من اگه بلد بودم شعر بگم به جای اون کلمه ی "شنیده ایم" ترجیح میدادم یه کلمه دیگه باشه،یا اصلا یه طور دیگه نوشته بشه.
ولی به هرحال عالی بود.مرسی.
منظورتو میفهمم. منم قصد اولم این بود که شعرو ادامه بدم و بگم که اینایی که شنیدیم اگه خودمونو توی موقعیت بذاریم شاید به واقعیت نزدیک بشیم وعظمت واقعه رو تا حدی درک کنیم... که خدا نخواست موفق بشم.
ممنون