بدشانسی آوردم.
شاید فقط یک قدم مانده بود به یک جای امن و مطمئن. خدا نخواست، باز به مغز افتادم همان دور و برهایی که بودم.
در وبلاگ را که مجدد باز کردم اشتباها خودم را رسیده میدیدم. آمدم که از تجربهام بنویسم و از اینکه بالاخره رسیدم.
گلایهای نیست. کسی که تا آنجا مرا رساند یکبار، باز هم میتواند.
پیر شدی
اصلا پستت بوی پیری میده...
اوهوم. یهویی خیلی سال...
سنسور دارم
در چه حالی خیلی نامید بودم فکر کردم واقعا تموم کردی حالا بعد از سقوط جا افتادی؟
معلوم میشه! سنسورتم خیلى قویه :)
دارم روغن ول میدم فعلا در قابلممو گذاشتن شعله رو هم کم کردن!!
:)
سلام
شما که دستت به خدا میرسه،سلام برسون.
سلام.
امشب که خونشون دعوت بودیم نشد بریم حالا فردا قراره با هم بریم کوه! یادم بمونه چشم :)
سلام... بعد از سقوطی که داشتی خوشحالم که رو پاهات به زمین رسیدی...
.
.
هی منم دارم سعی می کنم رو پاهام بند شم!
سلام ، خوش اومدى. خیلى وقت بود ازت خبرى نداشتم.