بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

جوونه پررو


هر سال این فصل و حدود که می‌رسه انتظار بهارو می‌کشم. انگار زمین و زمون انتظار می‌کشه.


حساب گل یخ جداست. وسط سرمای سیاه زمستون انگار که به سرمای منهای ده درجه دهن‌کجی می‌کنه و گل می‌ده گلستون. بچه‌ی خیلی باحالیه، عین این لوطیای بی‌ادعا. شبها برای خودش و اطرافش یک عطری راه می‌اندازه که هوش از سرت می‌پرونه.


اما دار و درخت مرده رو می‌بینم که ذره ذره برجستگیهای سبزی رو امتحانی نشون می‌دن. بیدمشک، بادوم، اونای دیگه.


آدم می‌مونه واقعا. این بوته‌ی فسقلی که انگار فوتش کنی یخه رو زده همینطور پررو پررو سرشو آورده بیرون و فضولی می‌کنه.


همیشه اسفندو از فروردین بیشتر دوست داشتم. اسفند مثل عصر پنجشنبه‌ست و فروردین مثل جمعه. اسفند وقت شور و حرکته و فروردین موقع رخوت و سستی. 


هر کار می‌کنم یه جوونه از یه گوشه‌م بزنم بیرون نمی‌شه. اه!



پ.نون: به این می‌گن یه پست الکی زورزورکی!


نظرات 9 + ارسال نظر
لیدا 17 بهمن 1390 ساعت 12:34 ب.ظ http://setare-baran.blogsky.com/

سلام

درسته که اسفند ماه خیلی پر هیجان و با شوق زیاده ولی این هیجان و به قول شما این شور و حرکت فقط به خاطر بهار و ماه زیبایش فروردینه اگه هیجان بهار نباشه در اسفند شور و حرکتی هم نیست راستی که گفته فروردین موقع رخوت و سستی مگه بو و رایحه دلنشین فروردین و نسیم ملایم و جوانه ها و شکوفه های سفید و صورتی روی درختها و سبز شدن و جون گرفتن دوباره زمین میذاره رخوت و سستی ایجاد بشه دوست خوبم فروردین ماه سلامه دوباره زمین و گلها و درختها و حتی پرنده های خوش آواز به تمام آدمهاست
پس ما هم به این ماه زیبا سلام میگیم و آمدنش را جشن گرفته به همه تبریک میگم
در پناه خدا باشید

سلام
ممنون که سر زدى
حرفتو قبول دارم اما نمیدونم چرا بهارا گیج و گولم. کساى دیگه رو هم شنیدم که بهارا خوابالو میشن با اونکه نباید :)

ماه 17 بهمن 1390 ساعت 03:08 ب.ظ

الان که گفتی فهمیدم منم همیشه اسفند رو بیشتر از فروردین دوست داشتم.ولی الان هرچی فکر میکنم نه اسفند رو دوست دارم ته فروردین رو نه هفته رو نه ماه ...

دوست داشتن دلیل میخواد، دوست داشتن بهونه میخواد، دوست داشتن انگیزه میخواد.

آدم به چیزایى دل میبنده که یه قسمت از خودشو توشون میبینه. خاطره، گذشته، کودکى، همشکلى، همجنسى یا هر همسانى دیگه اى که بین آدم و واقعیتهاى اطرافش باشه.

بعضى وقتا آدم خواسته و نخواسته خودشو از تمام اطرافش مجزا و قطع میکنه یا اینطور فرض میکنه. کم کم به هیچى علاقه نداره.

فکر میکنم راهشم اینه که بتونى خودتو، خود قدیمتو توى هر واقعیتى پیدا کنى. مثلا حس کلاس چهار ابتدائیتو تو شباى عید به خاطر بیارى. که البته شبیه سازیش واقعا سخته براى من و تو.

تو 17 بهمن 1390 ساعت 06:59 ب.ظ http://chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com/

زمستون خوبه...
حداقل من حالم توی زمستون بهتره...

میدونم. هر چى که بوى انتزاع و انزواى بیشترى داشته باشه به مزاج منزوى خوشتر میاد.

سرما منو اذیت میکنه :(

شاهین 18 بهمن 1390 ساعت 04:08 ق.ظ http://ravani.blogsky.com

الحق که زمستان عصر‌های ۵ شنبه است...

مخلص آقاى سحرخیز :)

نون 18 بهمن 1390 ساعت 03:41 ب.ظ http://www.inky.blogsky.com

منم همیشه اسفندو بیشتر دوست داشتم...
.
ولی هیچ فصلی به پای بهار نمی رسه ...
.
بخاطر هیاهوی گنجشک هاش...
.
و بخاطر طلایی بودن آسمون!
.
.
.
راستی ؛ خوبی؟!

سلام. ممنون.

قزن قلفی 18 بهمن 1390 ساعت 04:49 ب.ظ http://afandook.persianblog.ir

نه اتفاقا پست خوبی بود . این دردم درد حیات بشری شده . اغلب مردم همینطوری شدن . با همه نوشته هات موافقم ولی برای ما خانمها این موقع سال زیاد خوب نیس ! برا اینکه اسم اسفند میاد بیشتر از عید یاد خونه تکونی قبل عید میوفتیم . هرسال هم میگیم واسه کی ماکه هیشکی خونمون نمیاد ولی هرسال هم دم سال تحویل هنوز نردبون وسط هاله و یه اتاق بی پرده اس هنوز !!!
راستی برای پرشین بلاگی ها راحت نظر میذاری ؟ من امروز دهنم یه نمه آسفالت شد چرا ؟

:) یاد قضیه خونه تکونى نبودم!

تو که کلا همیشه یه مشکلات منحصر به فردى علاوه بر مشکلات عادى همه اینترنتاى وطنى دارى، فککنم اینم جزو اونا باشه!

من که عموما وبگردى و وبلاگ بازیم محدود شده به یکى دوتا سایت خبرى و همین بابونه. برا همین ملاک سنجش مناسبى نیستم.

بــاران 20 بهمن 1390 ساعت 03:32 ق.ظ

وای وای ! مُردم تو قسمت همیشه اسفندو بیشتر از ...
احتیاج داشتم یکی اینو بگه . من مُرده ی اسفندم :-)

چه جالب ! پس این یه حس مشترکه :)

فرفری 22 بهمن 1390 ساعت 04:58 ب.ظ http://reminders.blogsky.com

من این پست الکی زورزورکیتو دوس داشتم من این پست الکی زورزورکی رو تونستم هضم کنم
برخلاف خیلی از پست های دیگه ت که نمیگم دوسشون ندارم... نمی فهممشون... نمی فهممت...
گاهی فکر میکنم دنیای من با دنیای تو ، با دنیای خیلی از این آدمایی که برات کامنت میزارن فرق میکنه... و من مث یه موجود فضایی ، که وقتی میام توی دنیات گیج میزنم...
اون وقت میرم...میرم و دیگه پیدام نمیشه.... ولی باز میام ... باز میام و میخونم...شاید دنبال یه حرف مشترک...
:)
سلام پ.نون

خوشحالم که میاى با وجود اینکه ارتباط برقرار نمیکنى، خوشحالترم که ارتباط برقرار نمیکنى.

کسى که ارتباط برقرار میکنه آدمیه که ذهنش به ذهن من نزدیکه. حال ناخوش رو تجربه کرده ، مثل منه تا حدودى. تو باید دو سه سال پیش دوستم میبودى. اونوقت تمام پستهام همونایى بودن که تو دوست داشتى.

یادش به خیر یه پست داشتم در باره نوروز به اسم نوروز یعنى...
یه بندش این بود تا جایى که یادمه: نوروز یعنى دامن گل گلى دختران ، دامن گل گلى دشت.

سلام

فرفری 24 بهمن 1390 ساعت 07:32 ب.ظ http://reminders.blogsky.com

راستش... از اون موقع هاست که نمیدونم چی بگم!

طورى هم نشد :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد