بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

کمال‌گرا


تازه فهمیدم اینجانب یک عدد «کمال‌گرا» ی پرو مکس می‌باشم .


همیشه فکر میکردم آدم کمال‌گرا عجب چیز باحالی باید باشه، کسی که سعی می‌کنه بهترین کارها رو بکنه و بی‌نقص‌ترین‌ها.


تازه فهمیدم آدم کمال‌گرا نه‌تنها چیز جالبی نیست بلکه خیلی هم چیز مزخرف و به‌دردنخوریه. وقتی مشخصاتش رو با خودم تطبیق دادم دیدم فتوکپی مطابق با اصلش هستم حتی مهر دادگستری ضمیمه‌شم دارم!


بیا اگه حوصله نداری بگردی ببینی چقدر بار منفی داره اینجاها رو یه نگاهی بنداز: ویکی‌پدیا و خارجکیش .


اینجا نوشته که مشخصات آدم کمال‌گرا اینطوریاست که :


کمال‌گراها، نمی توانند کاری را انجام دهند، مگر اینکه بدانند می توانند آن را به بهترین نحو انجام دهند. بنابراین در صورتی که احتمال شکستشان وجود داشته باشد، کار را شروع نمی کنند.

آن ها ترجیح می دهند کارها را نیمه کاره رها کنند تا اینکه در آن شکست بخورند.

در نظر آن ها، محصول نهایی، مهمترین بخش هر مسیر است. در نتیجه، تمرکز کمتری بر فرآیند یادگیری یا تکمیل آن دارند. (اینجاشو قبول ندارم من عاشقانه به یادگیری کاری که بهش دست زدم علاقه دارم)

برای کمال‌گراها، تا زمانی که نتیجه مطابق با استانداردهای آن ها حاصل نشود، کار را تمام شده نمی بینند.

از آن جا که مایلند همواره کارها را در بهترین حالت و تنها در صورت موفقیت انجام دهند، ممکن است به طور مداوم کارها راه به تعویق بی اندازند تا زمان مناسب فرا رسد.

کمال‌گراها، وقت زیادی، بیشتر از آنچه عموما لازم است را صرف انجام کارها می کنند تا بتوانند به بهترین شکل انجامشان دهند.

انتقادگری از ویژگی های اصلی کمال‌گراها است. آن ها همواره دیگران و فعالیت هایشان را مورد نقد قرار می دهند، زیرا هیچ کاری از نظرشان، کامل و بی نقص نیست.

این انتقادها همچنین شامل خودشان نیز می شود. زیرا انتظار بسیار زیادی از خود دارند و اغلب نیز ممکن است نتوانند آن ها را برآورده کنند.

در نظر آن‌ها، هیچ کاری، ارزش انجام دادن ندارد، مگر اینکه کامل و بی نقص باشد.

آن ها به جای اینکه به پیشرفت، یادگیری یا سخت کوشی خود ببالند، ممکن است دائم خود را با دیگران مقایسه کنند و نتایج آن ها را مطلوب تر بدانند.

کمال‌گراها، حتی هنگامی که به نتایج دلخواه خود می رسند، باز هم ممکن است ناراضی باشند. زیرا احساس کنند که اگر واقعا کامل بودند، دیگر مجبور نبودند برای رسیدن به اهدافشان اینقدر سخت تلاش کنند!

آن‌ها بیشتر از آن که بر نقاط قوت و نتایج مثبت تمرکز کنند، بر نتایج منفی و نقاط ضعف متمرکز می شوند و از این رو احساس ناامیدی بسیاری دارند.

و خیلی‌تا حالات دیگه که مثلاً مثلاً افسردگی و سرخوردگی الکی، گرم کردن سرت با چیزای خیلی خیلی بیخود، فرض کن جابجا کردن آیکن‌های دسک‌تاپ یا سرچ‌های خیلی نامربوط توی وب  وقتایی که میخوای کارتو شروع کنی و دست و دلت به کار نمیره چون اشراف کامل کامل روی سوژه کارت نداری، نگرانی از نگرانی دیگران برای تو که همه‌ش داری از کادر خارج میشی و از کارهات طفره میری و و خیلی «و»های دنباله‌دار.

یه جایی خوندم که ۸۰٪ کیفیت توی ۲۰٪ وقت به دست میاد و ۲۰٪ کیفیت با صرف ۸۰٪ وقت تأمین میشه. همین بیست‌درصده که نه همون پنج‌درصد آخریه دهن مهن منو آسفالت کرده ۱ .

چارتا دونه گلدون دارم دوهزارتا مقاله برا نگهداریشون دانلود کردم از ده دوازده نفر این‌کاره هم سؤال کردم. یه دونه ترازو گرفتم که تا یک‌صدم گرم دقت داره. چند جور کود گرفتم با دقت صدم گرم تو آب حل می‌کنم رو فرمول آبیاریشون می‌کنم، اینطور مه‌پاشی، اون‌طور پاک‌سازی برگ، این‌جور اصلاح خاک، اون‌جور ضد قارچ و تأمین نور فیلترشده، خلاصه فککن!! چارتا گلدون فسقل! اونوقت این احمقا همینطوری ببوگلابی نشستن هیچ هنری هم نمی‌کنن! اونوقت می‌بینی یکی هم هست گلدوناشو گذاشته بر آفتاب یا تو اتاق بی‌نور، چند روز یه بار هم اگه لطف کنه یه پارچ آب خالی می‌کنه پاشون گلاشم خوش و خوشحال مرتب براش گل میدن و رشد می‌کنن. خو آدم جرش می‌گیره دیگه! اصلاً جر می‌خوره.

حالا این یه مثال بود مثلاً! تازه برای کاری که بهش دست زدم. کارهایی که سمتشون نمیرم مبادا بهترین نباشه پیشکش.

۱ : یاد فیلم مادر ساخته علی حاتمی افتادم اونجا که دااش بزرگه، آممدابرام با بازی آممدعلی کشاورز می‌گفت «دهن مهن، کولون مولون» ای وای می‌بینی؟ هر دو نفر به رحمت خدارفتن دیروز هم خوندم که ماه‌منیرخانوم (فریماه فرجامی) هم رفته به کما! الان یادم افتاد امین تارخ و رقیه چهره‌آزاد و حمیده خیرآبادی هم فوت شدن :( می‌بینی تو رو خدا؟ 

نتیجه غیر اخلاقی: کمال‌گرا خر است.

نتیجه ضمنی: اول برو دستتو سبز کن بعد بیا سمت کشاورزی و گل‌پروری.

نتیجه دیدی گفتمی: جای اینکه بری سر کار و زندگیت نشستی پست میذاری.

پ.نون: هواگرم است.

پ.نون: هوا همچنان گرم است.

پ.نون: شکلات بگیرن این سرعت مهیب نت را ! 

فعلاً باقی بقایت



باز هم ثبت در تاریخ باز هم هی....هی.....هیییییییی......


سلام به همه


اگه یکی یه سالی یهویی از این گوشه دنیا گذشت.....


خودمم اسم بلاگ‌سکای به گوشم خورد گفتم سری به خود خودم بزنم تو این سولاخی خاک‌گرفته.


این سال‌ها راش‌های وحشتناکی از خاطرات رو برامون به جا گذاشته. همه‌مون خبر داریم اما بازم اینجا میذارم. امیدوارم  درد و رنج‌هاش فراموش شده باشه و فقط اینجا بشه اثری ازش پیدا کرد. فقط امیدوارم!!



بیماری اومد                       خیلیامون مردیم                    خیلیامون بد درد کشیدیم                خیلیامون بد نگرانی کشیدیم              خیلیامون بد و بدهای دیگه.....


دنیا رنگش عوض شد. میگم دنیا یعنی دنیا!ها! نه دنیای دورمون. هنوزم بدرنگه اما اون‌وقتا همه همیشه می‌ترسیدیم. بدتر از اون همه از همدیگه می‌ترسیدیم. همه از خودمون می‌ترسیدیم.


همه قاتل بودیم بدون اینکه بدونیم. خدا میدونه قاتل چند نفر بودم وقتی که راست راست داشتم راه می‌رفتم و هیچیم نبود. حس اینکه یه بمب گرد سیاه سنگین با فتیله روشن دستته و میدیش دست یکی که یا تو بغلش بترکه یا بده دست یکی که اون بده دست یکی که اون بده دست یکی که آخرش تو دست یکی بترکه.


یه بغلی بگیر بده بغلی کثافت که خدا میدونه گریبان چند نفر رو گرفته..........


زندگی‌ها کوچیک شد، سفره‌ها کوچیک‌تر. صبح پامیشی می‌بینی سفره‌ت نصف شده فرداش می‌بینی همون نصفه سوراخ شده فرداش می‌بینی اون سوراخا زیاد شده فردا صبحش می‌بینین همون نصف سوراخ‌سوراخ باز نصف شده. ما همگی بازیگرای یک تراژدی سیاه سیاه سیاه بودیم..... هستیم. صورت‌های بعضیا حتی با سیلی هم سرخ نموند.


بذارین یه آماری بدم که چند سال بعد اگه اینجا مونده بود و اومدم بشه بهش رجوع کرد. امیدوارم که خنده‌دار باشه اون موقع.


نرخ یک دلار آمریکا معادل پونصدهزار واحد پول ایرانه شونزده هفده برابر شده از ۸ سال پیش وپنجاه برابر۱۲ سال پیش.


نرخ آشغال‌ترین ماشین که با قوطی کنسرو هم رقابت نمی‌کنه (اینجا الآن بهش میگن پراید) سه میلیارد و پونصد میلیون واحد پول ایرانه. یه عدد ده رقمی. چند روز پیشا فیلمشو دیدم که با فرغون تصادف کرده له و لورده شده! اصلنم فیک نیست جدی جدی.

این عدد یعنی یه آدم معمولی با حقوق مصوب اداره کار حدود پنج سال هیچی نخوره هیچی نپوشه هیچ‌کار نکنه فریز بشه تا بتونه یکیشو بخره البته با نرخ امروز! اینم بگم که با نرخ تورم امروز(۵۰٪ اقلاً) نرخ ایشون قاعدتاً بعد از پنج سال باید حدوداً بیست و هفت میلیارد واحد پول شده باشه. یعنی باز فریز شو برو ببینم چی میشه. البته الانشم باید قرعه‌کشی بشن نصف پولشو بدن صبر کنن ببینن چند سال دیگه نوبتشون میشه بتونن بخرنش.


دیگه جونم براتون بگه خرید خونه؟ برا یه جوون؟ یه شوخی لوس شده. دیگه کوچیک‌ترین خونه رو باید چهارده سال فریز بشی که به نرخ امروز بتونی بگیری یه لونه موش! فککن؟؟؟!!!


سه نفر بخوان برن بیرون شام یه چیزی بخورن چهارپنج میلیون واحد پول باید بدن یه چیز معمولی بخورن.....


بقیشو دیگه نمیشه نوشت اینجا. اینایی که نوشتم رو همه میگن جرم نیست. یه چیایی هم هست که بخوام بنویسم تشریفم رو می‌برن جایی.


با این حال زندگی جریان داره. بعضیا میگن میخندن یه وقتایی با هم خوش می‌گذرونن.


آدمیزاد چیز پوست‌کلفتیه.


الآن شکر خدا دوتا دست دارم دوتا پا چارتا چشم چندتا دونه مو. نمیدونم اونوقت که اینو یکی میخونه چه شکلی باشم احتمال زیاد چندتا دونه مو کمتر شده. امیدوارم بقیه کمتر نشده باشه. اگه باشم.... اگه هنوز باشم.


حالمم خوبه. میگم که آدمیزاد پوستش کلفته یه دلیلش همین که الآن گفتم.


کاش یکی بیاد بگه منم حالم خوبه...





کلافه


وقتی می‌بینی اون چیزی که تا الآن بهش مطمئن بودی و پاش وایساده بودی از بیخ اشتباه بوده  




پ.نون: بازم خدا رو شکل که فهمیدم اشتباه می‌کردم...


پ.نون خر میباشد


نه هم نیارید پذیرفته نیست! همین که گفتم! پ.نون خر است خیلی هم!


پ.نون شب‌ها از حدود یازده و خورده‌ای با دمپایی میرود در دستشویی و آنجاها مسواک هم میزند و خودش را در آینه چند جور میبیند بعضی وقتها شکلک هم برای خودش در میاورد. این کارهایش تا حدود یازده و نیم طول میکشد بالاخره. 


بعد میرود که بخوابد. پایش که به تشک میرسد یکهویی میستر هایدش گل میکند اما به روی مبارک نمیاورد و خیلی جدی انگار خیلی کارهای مهمی دارد موبایلش را با دو تا دست میگیرد جلوی دماغش و به هزار سوراخسمبه سرک میکشد. خیلی وقت بعد نگاه میکند به اون ساعته که هست بالای صفحه و میبیند که اون ساعته اخمایش تو هم میباشد و دارد عصبانی روی ساعتش نگاه میکند و نچ نچ میکند! 


پ.نون هم عصبانی میشود و کورمال کورمال سیخ شارژر را پیدا میکند و موبایلش را عنایت مینماید و هی غلت میزند که بخوابد خیر کله اش. 


همیشه خدا هم خدات تا آلارم و زنگ و تله خرسی و شوک الکتریکی را جاخالی میدهد و هی میخوابد...


بعدش هم همه اش کارهایش تمام نمیشود پس عصبانی و غصه دار میشود و همه اش چون کارهایش تمام نشده پولدار نمیشود پس عصبانی و غصه دار میشود و همه اش چون پولدار نشده است چیزهایی که لازم دارد ندارد پس عصبانی و غصه دار میشود و هی از اینها تا شب ساعت یازده اینها.


پ. نون هر روز از وقتی که بیدار میشود تا قبل از ساعت یازده و اینا که میرود داخل دستشویی به خودش میگوید هرکس ساعت یازده و نیم نخوابد خر میباشد و خیلی فحشهای بدبد دیگر. اما تا چشمش به تشک میافتد آقای هایدش هی گل میدهد!


حالا هی بگویید خر نمیباشد!

اصلاً یازده و نیم خر است اصلاً تشک خر است اصلاً موبایل خر است اصلاً تیم کوک هم خر میباشد! اصلاً اکبرگوگل و ماشالا اینستا و مظفر تلگرام هم! اون واتساپ گور به گور شده هم که اسمش یادم نیست هم است!


امضا، خر



هه :) سلام!!


دیروز پریروزها شایدم دیشب پریشبها نمیدونم برای چی و چطوری یهو دلم برای بابونه و دوستان تنگ شد. برای گرگ، برای همنوشت، برای داستانها و چرت و پرتهام از شما چه پنهون مدتیه که تو گلوم قلمبه شده همه مزخرفاتم. اونقدر که با موبایل و جی‌پی‌آراس به هزار مکافات اومدم اینجا. شروع کردم به خوندن پستها یکی دوتا ده تا بیستتا خیلی‌تا! بعد افتادم توی نظرات از این پست به اون پست. اونقدر فاصله گرفتم که باید فکر می‌کردم و یادم میاوردم که چی به چی بود! پیریه دیگه ؛)


اما بعد از این مقدمه حماسی و شورانگیز عرض می‌کنم که آدم وقتی بادش در رفت میشه عین این بادکنکایی که از دیشب موندن. دیدی چطوری دیگه اون پوست براق و گل‌انداخته رو ندارن و اگه بچلونیشون از لای انگشتهای آدم قلمبه قلمبه می‌زنن بیرون؟ آدمم عین بادکنکه! یا شایدم بادکنک عین آدمه نمی‌دونم یکیش.


وقتی جوونه و شادابه، خوشگله تر و تازست پرتحرک و پرجنب و جوشه شوتش کنی می‌پره این‌ور اون‌ور، همه بهش توجه می‌کنن خلاصه از اینا. اما وقتی سنش بالا رفت کم‌کم شادابی و تحرکش کم میشه. حساسیتها و  سر و صدا و جوش و جلاش کم می‌شه. جیغ و ویغ و های و هوش هم به همچنین. شوتشم بکنی میفته همین پیش پات.


حالا کدوم بهتره کدوم بدتر؟ خوب عین هر این و اونی توی دنیا یه چیزایی از این و یه چیزایی از اون دیگه. اون بادکنک نوه باحال و تیز و بزه اما یه خورده فشارش بدی با یه صدای بلندی می‌ترکه و هیچی ازش نمی‌مونه اما بادکنک باد در رفته اصلا بگیر تو مشتت لهش کن حتی تا یه حدودی می‌تونی گازش بگیری هی زیر دست و پات خودشو با فشارها انطباق می‌ده اینجاشو فشار بدی اونجاش می‌زنه بیرون بالاخره یه جوری با شرایط کنار میاد.


آدمم عینا بادکنک یا بادکنک آدم. حالا! تو جوونی پر از هیجان و انرژیه پر از شور و شوق اما وقتی فشار حالا روحی جسمی هرچی از حد تحملش گذشت می‌پکه! بنگ! می‌شه یه تیکه لاستیک سوراخ. اما آدم که جا افتاد قشنگ روغن ول‌داد بادهای اضافیش در رفت، اون جوش و جلاها به نظرش خیلی عجیب میاد. فشار روش بیاد اومده دیگه. یه خورده مقاومت می‌کنه زورش نرسید از لای انگشتای فشاره گوشه‌هاش می‌زنه بیرون همونقدر که نپکه.


مخلص کلوم الآن ما روغن ول‌دادیم همچین دست به هم و نه! بدم نیستیم من حیث المجموع!


شماها چطورین؟ شمایی که اونقدر بامعرفتین که هر از گاهی سری به این گوشه خاک‌گرفته و جاتره بچه نیست می‌زنین؟


خلاصه که ارادتمندیم


پ.نون


پ.نون: راستی اول آدم درست شده یا بادکنک؟ آخرشم نفهمیدیم این مثل اونه یا برعکش p:





بازگشت؟ نمی‌دونم


سلام


عذر تأخیر بسیار


اینهمه مدت نبودم دلیلش بیشتر این بود که نبودم بقیشم مال اینه که خیلی چیزها برام رنگش عوض شده. 


این روزها ایمیلهام رو چک نمی‌کنم. برای کسی ایمیل نمی‌زنم. توی نت سرچ نمی‌کنم. کاری نمی‌کنم. حالم بد نیست اما انگیزه و رنگ خیلی چیزها برام نزدیک به صفر شده. علاقه و احترام دوستان سر جاش به قوت خود باقیه اما حس حرکت دیگه نیست.


سعی می‌کنم کم کم با نت آشتی کنم. تا چه از دستم برآید.


عادتهای آدمها چقدر می‌تونه عوض شه. چقدر...


هیچوقت شده یه سنگ سنگین زمخت بدقواره رو با طناب به دنبال خودت بکشی؟ وزنشم حدود صد و نود و هشت کیلو باشه اقلا!


قول داده بودم غرغر نکنم. اینم غرغر نیست آنچنان وصف‌الحاله تقریبا :)


ارادتمند دوستانی که هنوز گهگداری اینورا سری می‌زنن و نمی‌زنن

                        

                                                                                        پ.نون



هول مطّلع


دیروز مرگ خودم را به چشم دیدم. یک مرگ ساکت و بی‌صدا. لحظه بسته شدن پلکهایم. لحظه توقف خون در رگهایم. لحظه‌ی سکوت مطلق.


من معتاد به فکرم، معتاد به تجسم. این‌بار هم تجسم کردم. همیشه به خودم فرمول‌وار می‌گفتم انسان خواهد رفت، خواهد مرد، برخواهدگشت. می‌گفتم هرکس و هرچیز محکوم به رفتن است اما این رفتن مثل خارج شدن از جلسه امتحان است. حالتی به حالتی و بودنی به بودنی جابجا خواهد شد. سعی کردم شروع این جابجایی را بازسازی کنم. 


نمی‌دانم چقدر موفق بودم. همینقدر می‌دانم منی که در مورد این عبور بسیار منطقی حرف می‌زدم تمام وجودم را وحشت فراگرفت.


شخصا آدمی هستم که با تغییرات ناگزیر بسیار به راحتی برخورد می‌کنم و از تغییرات خودخواسته به شدت می‌گریزم. اتفاقی که افتاد افتاد اما اتفاقات را سعی می‌کنم پایه نگذارم. اما همه اتفاقات یک‌طرف، هول مطّلع یک‌طرف!


خودم را دیدم که تمام زندگیم را به باری و به هرجهت گذرانده‌ام و برهنه در مقابل چشمانی پرسشگر قرار دارم.


یاد کلاس چهارم ابتدائیم افتادم، ثلث سوم، امتحان خط! من چپ‌دست بدخط ناچار بودم قلم نی را با دست چپ نگه دارم و بازویم را طوری بتابانم که جای بازوی راست قرار گیرد و به وحشتناکترین حالتی مشق امتحان را بنویسم. خانم معلم که مرا بسیار دوست داشت بالای سرم که رسید با حال حسرت باری به من گفت عزیزم، طوری بنویس که بتوانم به تو نمره‌ای بدهم که دوست دارم!  و من نتوانستم. اما خانم معلم مهربان نمره‌اش را داد و به خیر گذشت. 


این‌بار هم امیدوارم...



بز نر شیرده


میدونى چیه؟


نمیتونم!!  نمیتونم!!!!  میگى مرد خرس گنده غلط میکنه نمیتونه، میگى مشکل خودته به من چه، میگى بچه سوسول مالش نبودى و نیستى، میگى به درک سیاه میخوام صدسال نتونى، میگى حقته، میگى چه بهتر، میگى آخى، میگى کاش بشه، میگى برات دعا میکنم بتونى، میگى میتونى سعى کن . هرچى میگى درست میگى.


نتیجه ش برا من یکیه، نون زیر نِ میم ى زیر مى ت واو بر تو نون میم سر نَم    نِ-مى-تو-نَم.



گردن شکستنیست! بپا!!


اگر به بهترینها رسیدی، به خودت نگاه کن.

 

اگر بهترین نیستی آماده باش که به سر سقوط نکنی. 


سقوط حتمیست.



غریق


در یک آب مواج و متلاطم سالها شنا می‌کنی، دست و پا می‌زنی. گاه غرق می‌شوی و نجات پیدا می‌کنی. تجربه می‌کنی که از موجها چگونه به نفع خودت استفاده کنی. موفق می‌شوی و سرانجام به ساحل می‌رسی.


خودت را روی شنهای گرم ساحلی رها می‌کنی و از تماس موجکهای آرام ساحلی با پوستت لذت می‌بری. بلند می‌شوی و اطرافت را می‌پایی.


اطرافت را شناسایی می‌کنی و می‌بینی تمام این سالها در حوضچه‌ی تفریحی کوچکی درگیر خودت بوده‌ای. تابیده‌ای و پیچیده‌ای. در تمام این مدت دور خودت چرخیده‌ای و دنیای هولناکی را برای خودت ساخته‌ای به دلیل خود خودت.


آنقدر خودمان را کوچک و مشکلاتمان را بزرگ می‌کنیم که یک عمر در یک هیچ می‌گذرانیم و نامش را تلاش برای بقا می‌گذاریم.