بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

مدینه فاضله


آدمیزاده دیگه


یه وقت دیدی بودش با بایدها و شایدهاش غریب شد...


یه وقت میبینی باهاشون قهر کرد. نزدیکن ولی پشتشون به همه!!


یه وقتم میبینی زده هرچی باید و شاید و لابد و اگر رو با هم ترکونده خیر سرش! گوششم بدهکار نیست. دوتا پاشو کرده تو یه بتوچه مرغشم یه پا داره!


حرف مرغ یک پا شد، یادم اومد چند روزها دوتا مرغ خریدم و به شاگرد مرغ فروش گفتم قطعه قطعش کنه. وقتی رفتم خونه دیدم یکی از مرغها یه پا داره! گمونم یارو بایدهاشو با همون تیغ گردون بریده!! به قیافشم نمیومدها! اما این روزا هر کسی یه جوری سر این حشو و زوائدو شیره میماله و کار خودشو رواج میده.


کلا چه عرض کنم.


ارادتمند پ. نون

سیستم عزیز ما


از همه کارمندهای ادارات عذر میخوام.

تو یه اداره کاری داری. خیر سرمون اتوماسیون اداری داریم، همه چی رو رواله، همه کشور به هم وصلیم، خوشبختیم دیگه!!!

چیز بسیار مهمی داریم که بسیار لق و ناپایداره و به جون همه وصله که همیشه قطعه و باعث تفریح و سرگرمی دوستان میشه.

آقا چرا نشستی فال ورق میگیری؟

مگه نمیبینی سیستم قطعه می‌خوای چیکار کنم بیام وسط لزگی برقصم؟؟

سیستم مهمان جدید زندگی اداری ماست که به هر علت ارضی و سماوی مثل گاز گرفتن کوسه در دریای سیاه، برگزاری انتخابات، اجلاس دول در کشور نمیدونم چیچی، نفخ متصدی مانیتورینگ، دعوای بین امور مالی اداره و آی‌اس‌پی، مرخصی زایمان خانم پرورش یا هرچی که فکرشو بکنی بزش میره سر کوه و دیگه حتی آبدارچی هم سماورش از کار میفته.

خانوم این پرونده من به جریان افتاد؟

خانومه نشسته داره تند تند با دوتا انگشت سبابه و جابجا کردن ماوس و کلیک و گاز گرفتن لبهاش فعالیت میکنه فلذا جوابی نمیاد.

فضولتا سرک میکشی رو مانیتورش میبینی هی یه جا رو کلیک میکنه هی پنجره باز میشه هی یه چیز ثابتو تایپ میکنه هی یه پیغام خطای خرچنگ قورباغه میگیره هی ضربدر گوشه پنجره رو میزنه نقطه سر خط. حالا دویست بار. تازه عبرت هم نمیگیره که با اصرار و تکرار مشکلی حل نمیشه! کجای کارای ما شده که این بشه؟ سیستم ما نرم افزار بسیار انعطاف پذیری داره به شرط اینکه همه چی عین اون چیزی باشه که شرکت تهیه کننده نرم افزار فرض کرده، سخت افزار، سیستم عامل، تنظیمات رجیستری چی چی...

کاری که روی روال اداری معلومه قطعا باید رو این مراتب انجام شه، اتوماسیون هم شده یه پرونده‌س باید این مسئولین معلوم روش اقدام کنن اگه شما یه هفته پا جفت وانستی التماس نکنی قربونت برم عزیزم نگی از خونه اول یه قدم جلو نمیره هیچ، کل پروندت همچین گم میشه که فقط یه ماه باید دنبالش بدوی از تو کدوم سوراخ درش بیاری. چرا از اول پرونده تشکیل نمیدی؟ چون قبض رسید همه پرداختات لای پرونده اولیه دیگه تازه سیستم هم دیگه بهت اجازه نمیده!!

آخر کارم یهو بعد اینهمه دوندگی یکی یادش میاد به موجب فلان بند قانون شما اصلا حق نداشتی اقدام کنی! چرا اول اینو بهت نگفتن؟ چون هیشکی نمیدونسته! تنها کسیم که میدونه اون آخریه‌س...


کلا خوبی؟ چه خبر؟



بدو بدو


عزیزی می‌گفت آدمها باید صبح تا غروب بدون بدون بدون که غذایی گیر بیارن بخورن جون بگیرن فرداش بتونن بدون بدون بدون. 


میگی وصف حال ماست؟ جالبه بدونی که اینو از قول کسی تعریف می‌کرد که ساکن امریکا بود. می‌گفت فلانی که برای تجدید دیدار اومده بود می‌گفته زندگی همه‌ی آدمای معمولی اونجا اینطوریاست! 



یک بحث خسته‌کننده‌ی الکی


ارتباطات اجتماعی خیلی ظرایف داره که قلقش به دست نمیاد مگر با تجربه مکرر و تجربه. قضاوت در مورد اخلاق یه آدم، و انتخاب نحوه مناسب برخورد با اون شخص در یک نگاه تقریبا محاله. بله می‌شه تو یه تصمیم‌گیری مقطعی آدم بتونه تقریبا مناسبترین نحوه عکس‌العمل به حرفها و کارهاش رو انتخاب کنه اما نمی‌تونه بگه این آدم قطعا اینجوریه و براش فرمول کلی صادر کنه.


توی تاکسی نشستی. یه راننده‌ی عصبی هست که دم به دقیقه سبقتهای ناجور می‌گیره، هرکی از جلوش میاد چارتا لیچار چارواداری بارش می‌کنه. عابرهای کنار خیابونو می‌ترسونه. به نظرت چقدر آدم بدیه؟ شاید دوتا خیابون پایینتر یه تصادف کرده با آدم دیوونه‌ی بی‌منطقی که پاک زده به سرش. آستانه‌ی تحملشو دریده و هنوز حالش نیومده سر جاش. شاید فرداش اگه ببینیش خیلیم سلیم‌النفس باشه، شاید.


رفتی خرید. زن فروشنده یه اسکناس مچاله‌ی بی‌گوشه‌ی نقاشی‌شده بهت می‌ده بقیه‌ی پولت. با احتیاط بهش می‌گی می‌شه اینو عوضش کنی؟ بلا نسبت مثل هاپو برمی‌گرده طرفت می‌گه من اینو از خونه‌ی ننه‌م که نیاوردم یه مشتری بهم قالبش کرده. عتیقه که جمع نمی‌کنیم همینا رو باید بدیم بره.   بد جونوریه نه؟ نمی‌شه طرفش رفت؟ اولین حدس برای این آدم باید این باشه که دم پریودشه، ولش کنی خرخره‌تو هم می‌جوه. خدا اینطوری براش خواسته و برای بقیه‌ی جامعه‌ی نسوان.


توی اداره، پرونده‌تو خیلی محتاط می‌ذاری رو میز طرف. همینطور که سرش پایینه بازش می‌کنه و یه ورق تندی توش می‌زنه. بعد می‌گه کپی شناسنامه‌ و کارت ملیت کو؟ پاراف مسئول نوسازی چرا نداری؟ تابلو به اون گندگی زدیم توی راهرو که وقت ما و نوبت اونای دیگه رو بیخودی ضایع نکنین شماها. بعد با خشونت پرونده رو به هم می‌کوبه و میندازه جلوت و به نفر پشت سریت می‌گه شما...    بله ممکنه ایشون ذاتا آدم بدجنس و بداخلاقی باشن. شاید هم تو خونه زنی داره که با هم تفاهم ندارن و اون دعوا و مرافعه‌ی توی خونه‌شو همینطوری آورده سر کار. ای‌بسا الآن جای تو داره اونو پیش چشمش می‌بینه با یه صورت به هم‌فشرده و آماده‌ی پارس. یا اینکه صابخونه‌ش به اینجاش رسونده روز و حالشو. نمی‌دونم هزارتا دلیل مختلف.


منو توی یه مهمونی می‌بینی صورتم تو همه. هرچی باهام حرف می‌زنی رومو می‌گردونم یا چرت جوابتو می‌دم یا نیش‌دار و تند. از اون به بعد می‌گی پ.نون آدم مزخرفیه؟ ممکن نیست حدس بزنی چیزی ذهنشو درگیر کرده که الآن اصلا اینجاها نیست؟ شیش‌دنگ حواس و اخلاق و روزگارشو همچین گرفته که نمی‌تونه خودش باشه؟ بخصوص آدمایی که سابقه و استعداد آستانه تحمل پایین و افسردگی دارن. اونا که پاک تغییر ماهیت می‌دن بدون کنترل. افسارشون می‌افته دست یه جونوری که ازش بیزارن.



نظر من اینه که آدم باید احساس اولش نسبت به کسانی که برخورد اجتماعی نامناسبی دارن قبل از بیزاری و دلخوری،‌ دلسوزی باشه. چون اینجور آدمها خیلی بیشتر از لطمه‌ای که به دیگران می‌زنن دارن روح و روحیه‌ی خودشونو متلاشی می‌کنن. 


این عقیده‌ی منه. عقیده‌ای که هیچوقت نتونستم اجراییش کنم. مجلسم تصویبش کرده اما دولتم زیر بار بخشنامه‌ی اجرائیش نمی‌ره هیچ رقمه. مگه وقتی که حالم خوب خوب باشه.


کو اون حال؟



پ.نون: بعضی وقتها یه چیزی غلغلکم می‌ده وبلاگمو پاکش کنم. نمی‌دونم دلیلش چیه اما الآن خیلی داره غلغلکم می‌ده. یکی دوروزی این ورا نیام شاید بهتر بشم. همین الآن مشغول پاک کردن اکانتهای پلاس و فیس‌بوکمم شاید این غریزه نابود‌گریم به وبلاگم لطمه نزنه.


جشن تکلیف


اجتماعات غریبی هستند این شبکه‌های اجتماعی. وارد می‌شوی، خانه‌ای برای خودت کرایه می‌کنی. در و دیوارش را می‌آرایی آنطور که دوست داری بنمائی. خودت را می‌آرائی آنطور که دلت می‌خواهد بشوی. روی کارت ملیت نوشته رحیمه توسلی فرزند جمال سری تکان می‌دهی نگاهی به آینه می‌اندازی و امضا می‌کنی کیان ایرانی. عکس هم که به وفور ریخته است هر جور هم که می‌خواهی باشی عکس هست. قوی‌هیکل، باریک و بلند، چشم و ابرو مشکی، بور و زاغ. خود را دوباره می‌آفرینی، پناه بر خدا.


وارد اجتماع می‌شوی، به هر محفلی سرک می‌کشی با هر کسی دم‌خور می‌شوی لایک می‌کنی فالو می‌شوی. حرفهای مهم می‌زنی. زمین و آسمان را محکوم می‌کنی، چه‌گوارا را روسفید می‌کنی. ویدیوهای کس ندیده رو می‌کنی، عکسهای نایاب به در و دیوار اتاقت می‌آویزی، سری در سرها در می‌آوری. خانه‌ات پایگاه می‌شد. 


دیگر در خانه می‌نشینی که بیایند و تحسینت کنند. کلماتت را در خانه‌هایشان با امضایت منتشر کنند و لبخند رضایتی بر لبهایت بنشانند.


دنیایی داری پر از زرق و برق، پر از خبر و صدا. اسمت ورد زبانهای اجتماع شده است... 

                                                                                                   


رایانه‌ات را خاموش می‌کنی. قدری به دیوار نم‌زده‌ی روبرو خیره می‌شوی. آهی می‌کشی و با صدای بلند داد می‌کشی "اووووومدددددممممم!!!!"


از اتاقت خارج می‌شوی و به مادرت قول می‌دهی از امشب دیگر مشقهایت را قبل از خواب تمام کنی تا خانم ناظمتان شنبه سر صف اسمت را برای مرتبه هزارم نخواند. جشن تکلیف نزدیک است.



آخرین اسکناس


کیف پولش را باز کرد، چیزی جز حیثیتش نیافت.


مردد کیف را بست. حساب می‌کرد چند روز تا آخر ماه مانده...