بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

خوابی که گذشت


پ.نون: بر و بچه‌هایی که دلشون می‌خواد هنوز تو همنوشت شرکت کنن تا شنبه یکشنبه بجنبن قطار رفت :)




فکر کن از خواب پا می‌شی یه روز صبح و می‌بینی هرچی تا حالا زندگی کردی خوابی بوده که دیشب دیدی. هرچی ها! هیچکدومش واقعیت نداشته. همه‌ش یه خواب طولانی بوده و الآن توی دنیای واقعی خودت بیدار شدی.


الآن که بیدار شدی کی هستی؟ با چه مشخصاتی؟ کجایی؟ چه سالیه؟ چند سالته؟ مردی یا زن؟


اگه دوست داشتی یه کم فکر کن در موردش و هرچی به ذهنت رسید بنویس.



پ.نون: فکر کنم این سوژه‌ی یه هم‌نوشت قدیمی بوده اما هرچی بوده که پاک شده!




میشکا:

خیلی خیلی خوشحالم همش خواب بوده  اون خوده تو خوابیم دوست ندارم
ولی نکنه این بیداریم بدتر از خوابم باشه.... نمیتونم چیزی تصور کنم

آه از این حسه تلخ بدبینیم




پ.نون:

این دفعه چندمه که اینطور خوابها می‌بینم؟ خدا می‌دونه! اگه تکرار شه باید خودمو به پروفسور حتما نشون بدم! پارسال پیارسال بود خواب می‌دیدم یکی از فراعنه هستم چقدر زندگی سختی داشتم. فکر کنم اون شب خیلی سنگین خورده بودم. چقدر مملکت‌داری سخته واقعا! همه‌ش باید مواظب خودم می‌بودم که نکشنم. چند بار پیشمرگم مسموم شد مرد خدا می‌دونه. همین هفته پیش یه شب خواب دیدم یه بچه‌موشم از وقتی که با همه خواهربرادرام از شکم مامان‌موشم شیر می‌خوردیم تا وقتی که گربهه داشت کارمو می‌ساختو یه کله دیدم. وحشتناک بود زندگی موشی! چه دندونایی داشت گربهه...

این دفعه هم که یه پسر بچه‌ی شیطون شدم تو یکی از کشورای خاورمیانه فکر کنم ایران بود. تا بزرگ شدم و برا خودم کسی شدم، چقدر طولانی بود کاش زودتر از خواب پا شده بودم دیگه داشت خیلی تکراری می‌شد.

واقعا همین که هستم خیلی خوبه راضیم :) زندگی آسونی دارم من و برادرا و پدرمادرم زندگی شادی داریم. هری قراره بیاد اینجا و من الآن باید به مادرم تو درست کردن کیک تولدش کمک کنم. رون رفته دنبالش و پدر امروزو از وزارت سحر و جادو مرخصی گرفته و داره توی انباری حیاط پشتی روی یه وسیله بخصوص کار می‌کنه! هیشکیو توی انباری خودش راه نمی‌ده اما من می‌دونم بالاخره یه کاری دست خودش می‌ده خدا کنه به خیر بگذره.

چقدر این هری بامزه‌س باید یه کمم به خودم برسم. این چوب من کجاست؟ کسی اونو ندیده؟

چند روز دیگه باید باز بریم هاگوارتز، سال تحصیلی جدید داره شروع می‌شه. خیلی دلم برای بچه‌های گریفیندور تنگ شده.

فعلا برم. خدا کنه این دفتر یادداشتم گیر این داداشای شیطون نیفته که حسابی دست می‌گیرن. باید غیبش کنم اینطوری بهتره.




یه‌نفر:

برمی گردم به دوم دبیرستان.میرم رشته انسانی.بعدشم میرم تهران جامعه شناسی یاروزنامه نگاری می خونم.
چون خیلی بچه هارودوست دارم توموسسه هایی که واسه توانمندسازی و آموزش به کودکان کاره فعالیت می کنم.
یه کافی شاپ هم بدم نمی یادداشته باشم........


پ.نون: خوب اینم یه جورشه. اصلاح مسیر زندگی فعلی به نحو دلخواه.




پسرعمو:

ساعت 7 و ربعه ! ربع ساعته که همه کارمندام اومدن سر کار . این رآکتور لامصب بازم این ایراداش رفع نمیشه . آخه شوخی نیست اگر  واقعا همه جاش خوب کار نکنه ممکنه نصف کشورمون بره رو هوا ! تمام مسئولیتش هم با من بیچاره است که رییسش هستم !
نمیدونم جواب وزیر و از همه بدتر این مارمولک (البرادعی) رو چی بدیم !! 
اگرتاآخر این ماه همه چیش روبراه نشد 100% میرم استعفا میدم !
اصلا کاش از خواب بیدار نشده بودم و همون ... توی خواب بودم واقعا !!!




آل...:

وقتی  بیدار میشم از اینکه اتفاقای بد توی زندگیم همش خواب  بودن خیلی خوشحال میشم ولی خوباش رو اصلا حاضر نیستم حتی تصور کنم  که یه جور دیگه باشن من همونی هستم که تو خو اب بودم  زندگیمم همونه البته بدون بدیها و سختیهاشششش!!!



ب.ا.م:

از خواب که می پرم یه مدت گیج و هاج و واجم . اینقدر خواب طولانی و سنگین و درهمی دیدم که نمی تونم از واقعیت سواش کنم و هویت خودم رو به یاد بیارم.... 
من چطور تونستم اندازه ی یک عمر زندگیه یه ( آدم ) رو خواب ببینم؟؟؟ اونم اینقدر پر هیاهو و زیر و بم ؟ یارو عجب موجودی بود ! اگه آدم بودم هم نمی خواستم جای اون باشم ....

در اثر سنگینی خواب به سختی نفس می کشم . آروم می غلطم تا دور و برم رو بر انداز کنم تا شاید هوشیاریم رو به دست بیارم . نرمی و خنکی ابری که روش خوابیدم و سر وصدای چند تا پرنده ی کوچیک کاملا بیدارم می کنه :)
من یک اسطوره هستم یک اسطوره ی یونان باستان . یک خدا . خدای تنبلی !!! (( لیزیوس )) تمام طول تاریخ اینجا لم دادم و تنها عاملی که گاهی به خاطرش خودم رو تو زحمت میندازم این آفرودایت پدر سوختست که موهاش رو افشون می کنه و لوندی می کنه !!!

واقعا چی باعث شده همچین کابوسی ببینم ؟؟؟


پ.نون: این افی کارش همینه اما دختر بدی نیست خونه دیانا اینا که بودیم از نزدیک دیدمش خیلی خونگرمه!  :)



الی‌پلی:

آخیش... همش خواب بود... برمیگردم کوچول را از خوب بیدار میکنم و میگم کوچول پاشو... خواب بد دیدم... بعد با کوچول صبحانه میخوریم و خوابمو براش تعریف میکنم... بعد لبخند میزنیم.. و میگیم.. آخیش خواب بود... حالا با خیال راحت پیش کوچول هستم و قدر زندگیمونو میدونم...




بیسکوئیت:

عجب خواب طولانی یی بود ...روی صندلی زیر چتر لب ساحل از خواب می پرم.احتمالا  هاواییم یا یک جایی مثل مناطق استوایی نزدیک سی سالمه پیرهن گل گلی دارم و کلاه حصیری و دو تا بچه بور و سفید شش هفت ساله که دنبال هم دارن می دوند. سفر زیاد می ریم چون شوهر بیداریم ناخدائه وقتی ایتالیا آمده بود من رو توی رستوران پدرم در ونیز دید و با هم ازدواج کردیم.بعد از اون بیشتر عمرم رو روی آب های اقیانوس گذروندم ...


پ.نون: خوش به حالت :)




تو:

یه نوزاد دختر کوچولو که توی بغل مامانم هستم... 
چه لوسم... :)




همه شما خوانندگان این پست دعوت هستید که  در مورد سوژه بحث

برای من در همین پست کامنت بذارید و من نظر شما رو همینجا درج می‌کنم

در مورد هم‌نوشت مطالب تکمیلی رو اینجا بخونید


نظرات 5 + ارسال نظر
آل... 22 فروردین 1390 ساعت 09:21 ب.ظ

منم دلم می خواست جینی ویزلی بیدار میشدم!!!

:)

سنجاب 4 اردیبهشت 1390 ساعت 01:23 ق.ظ http://sanjab222.blogfa.com

نظر بیسکوئیت جالب بود

سلام استاد مشرف

امینه 5 اردیبهشت 1390 ساعت 11:59 ق.ظ

آخییییی جینی.........!!

:)

نون 9 اردیبهشت 1390 ساعت 06:41 ب.ظ http://www.inky.blogsky.com

حیف شد دیر رسیدم! :)

دیر نیست بنویس میذارمش توى پست

وکیل الرعایا 30 تیر 1390 ساعت 02:17 ب.ظ http://razeman.blogsky.com

خواب های تکراری زید می بینم ... تازه بعضی هاشونم سریالی اند !!!
ته و توی همه شون و درمیارم بالاخره !!!

چه جالب. مثل من. فرقش اینه که من نمی‌تونم ته و توشونو در بیارم. چه جالب که به سوابقم سر زدی. ممنون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد