کیف پولش را باز کرد، چیزی جز حیثیتش نیافت.
مردد کیف را بست. حساب میکرد چند روز تا آخر ماه مانده...
زیبا مینیمال مینویسی.
بعضی وقتا خودش میاد. عمدی نیست.
سلام
خوب شد زود در کیفشو بست وگرنه حیثیتش رو هم در معرض دید دیگران و زیر تیغ نگاههای فضول مردم برباد داده بوده!!!!!!!!!!!!
عجب مرد شریفی.
ای کاش آنتهای ماه هم بجای آن حیثیت در آن کیف پولی پیدا شود
بجا یا در کنار؟
آه عجب روزگاری شده!دیگر با حیثیت تنها، لعنت خدا را هم به آدمی نمیدهند!تف به این روزگار...
قضیه خرج کردن حیثیته ، فروختنش!
و یک ساعت بعد احساس کرد همان مقدار حیثیتش رو توی بقالی محل وقتی چند کیلو برنج نسیه ای خرید خرج کرد...
خوبه باز حیثیتش تو کیفش بو د فبها به اون کیف پولا که تو ش جز تار عنکبوت چیزی نیست خستت منتظر
اون آقاهه حتما این ریختی بوده ==
اینکه تویى!!
بعد از کامنت تو پس باید تا آخر ماه را با بی حیثیتی سپری کند
حیثیت را نمیشود خرید. فقط میفروشند اگر باشد.
اااا چه آشنا بود ؟
زیبا مینیمال مینویسی.
بعضی وقتا خودش میاد. عمدی نیست.
سلام
سلام
خوب شد زود در کیفشو بست وگرنه حیثیتش رو هم در معرض دید دیگران و زیر تیغ نگاههای فضول مردم برباد داده بوده!!!!!!!!!!!!
عجب مرد شریفی.
ای کاش آنتهای ماه هم بجای آن حیثیت در آن کیف پولی پیدا شود
بجا یا در کنار؟
آه عجب روزگاری شده!
دیگر با حیثیت تنها، لعنت خدا را هم به آدمی نمیدهند!
تف به این روزگار...
قضیه خرج کردن حیثیته ، فروختنش!
و یک ساعت بعد احساس کرد همان مقدار حیثیتش رو توی بقالی محل وقتی چند کیلو برنج نسیه ای خرید خرج کرد...
خوبه باز حیثیتش تو کیفش بو د
فبها به اون کیف پولا که تو ش جز تار عنکبوت چیزی نیست
خستت منتظر
اون آقاهه حتما این ریختی بوده ==
اینکه تویى!!
بعد از کامنت تو پس باید تا آخر ماه را با بی حیثیتی سپری کند
حیثیت را نمیشود خرید. فقط میفروشند اگر باشد.
اااا چه آشنا بود ؟