دیوانه غرق خاکستر، هیزم نیمسوخته آتشدان را در آغوش گرفتهبود و مدهوش.
سالها فریفتهی پیچ و تاب سحرآمیز شعله بود و در آرزوی وصل میسوخت.
تا اینکه یک شب....
تا اینکه یک شب دیوانه از قفس پرید...
من فکر کردم از این داستاناست که اول آخرشا میگن و آخرش اولشا!فکر کردم تا اینکه یک شب مال اول داستان بوده.یعنی ادامه داره؟
آره همون آخر اولیهس
تا اینکه یک شب دیوانه از قفس پرید...
من فکر کردم از این داستاناست که اول آخرشا میگن و آخرش اولشا!
فکر کردم تا اینکه یک شب مال اول داستان بوده.
یعنی ادامه داره؟
آره همون آخر اولیهس