- منصور محتشم
- بله
- پاشو باباجون ملاقاتی داری
پسر کاغذ و قلمش را در ساک قرار میدهد زیپ ساک را قفل میکند و از تخت طبقه دوم پایین میجهد. دمپاییش را سر پا میاندازد و راه میافتد.
در سالن ملاقات مسعود برادرش انتظارش را میکشد.
- سلام
- سلام خوبی؟
- ممنون بد نیستم. چه خبر؟
- سلمتی. اینجا چه خبر؟ اخت شدی با محیط؟ غذا خوبه؟
- آره بابا عالیه! یه آرامشی داره. همبندیام چکی و دیهای و اینتیپیان. آدمای ناتویی نیستن خدا رو شکر. جمعا خیلی طوری نیست. ملالی نیست جز دوری شما و این مستراحای افتضاح!
- گمشو! آدم نشدی این مدت؟
- نه جدی میگم! غذا هم که بنایی نیست قورمهسبزی مامانو بهم بدن اما قابل تحمله. قبلازظهرها هم میریم تو هواخوری تنی به آفتاب میدیم بعضی وقتام اگه مأمورا مهربون باشن گلکوچیکیم میزنیم جات خالی.
- جای عمهت خالی! ببین این مجلهها برات خوبه، من که نمیدونم چی دوس داری همینطوری شانسکی گرفتم.
- خنگالله یه نگاه تو قفسههام میکردی میفهمیدی چی دوس دارم، بده ببینم..... خوبه حالا. دفعهی دیگه نوآورم بیار واسم قربون دست. چه خبر از این یارو؟
- تو که نمیذاری برم سر عقلش بیارم! ببینم چی میخواد. الآن که بری باش حرف بزنی با یه تریلی عسلم نمیشه قورتش داد!
- این چی بخواد؟ این کل ایل و طایفهمونو با پول توجیبیش میخره میفروشه!چی میخواد به نظرت؟
- نمیخوای راستشو بهم بگی بالاخره؟ اون زیپ صابمردهی دهنتو نمیخواد باز کنی همینطوری به زبون هیروگلیف برام تعریف کن چی بوده قضیه! کیف پول یارو با اون همه پول و مدارک تو کشوی دکون تو چیکار میکرده؟
- مگه من به دااش خودم دروغ میگم؟ راست حسینیش عین واقعیت همینه که شنیدی یه زنه اومد تو مغازه این کیفه رو انداخت جلوم گفت این کیف جلوی مغازه افتاده بذار یه گوشه تا صاحبش پیدا شه. منم گرفتم نگاه کردم دیدم چه همه پول توشه. اون رگ احمق لوطیگریم ور اومد کیفو انداختم تو کشو. زنه که پاشو از دکون گذاشت بیرون این یارو و مأمورا از در ریختن تو یارو داد زد همینه سرکار! اونام دکونو گشتن کیفو پیدا کردن نشون یارو دادن اونم گفت خودشه کارتشم تو کیف بود که من ندیده بودم تو یه نگاه! بعد یارو گفت پولای توی کیف فلانقدر تراول بوده که این پولا نصف اون پولم نمیشد! راستی یه بادمجونم زیر چش یارو سبز شده بود به چه بنفشی! یارو گفته من فلان شب باش گلاویز شدم زدمش کیفشو زدم و در رفتم. اونم رد منو زده و جامو پیدا کرده....
مسعود با بیحوصلگی حرف برادرش را قطع میکند.
- اتسترا اتسترا اتسترا !! عزیز من اینا رو که خودم میدونم! اصل ماجرا!! اگه دزد نیستی که نیستی، پسر بنگاهدار بزرگ شهر، دکتر بعد از این، با این بادمجون و دک و پز رو کلهی تو چیکار میکنه؟ آخه یه بلایی سرش آوردی که این تیارتو برات راه انداخته! بابا بچهم گاگول که نیستم! رفتم بهش گفتم چه مرگته میگه خودش میدونه. چی میدونی که به من، برادرت نمیگی؟
- یه چیو مطمئن باش من دزد نیستم سر گردنهگیر هم نیستم. این کارا رو هم صد سال دیگه هم نمیکنم اما کاری کردم که باید میکردم، پیش وجدان خودم هم شرمنده نیستم اما اون کار مجازات داره، مجازاتشم دارم میکشم. خیلی سادهس!
- ببین! مرگ مسعود، قضیه همین خانومخوشگله نیس؟
- حرف دهنتو بفهم! اون خانوم اسمش خانومخوشگله نیست!
- چیه پس؟
- امممممم، نمیدونم.
- نمیدونی! به همین سادگی! منم ببوگلابی! دااش ما که یه عمری با غریبهترین دختری که اختلاط کرده دختر همسایهی روبرویی بوده و اونم دم در وقتی بهش میگفته اول شما بفرمائین یهویی با یه هولوی کلاس بالا رفیق شیش از کار در میان و یه خط درمیون تو قهوهخونهی غلام جیکجیک میکنن، جواب هیچ بنیبشریم پس نمیدن، لباس شیک میپوشن، کارای مرموز میکنن بعدشم تشریفشونو میبرن زندون به سلامتی! پرونده مختومه است والسلام. خر خودتی! دااش من! اگه همون روزا خرتو چسبیده بودم حکمت کرده بودم یا راستشو بگو یا لوت میدم به بابا کار به اینجاها نمیکشید! ما رو بگو که کلی باد کرده بودیم که دااشمون از توش در اومده و تیکهی بالا شهری میزنه به تور!
- هووی! من رو اون خانوم تعصب دارما! نشنوم دیگه پشت سرش ا این حرفا بزنی!
- خوبه تو هم! یالا باش! یا حرف درست میزنی یا خودم تهتوش رو در میارم! تازه، اونای دیگه هرچی نظر خودشونه میگنا! اونوقت تو بده میشی! بابا یکیو با خودت داشته باش دیگه. من که نمیرم اصل داستانو تو بوق کنم! داداشمی خله!
- .......
- همین؟
منصور بعد از مدتی فکر و حلاجی درونی به حرف میآید و خیلی خلاصه داستان را تیتروار تعریف میکند.
- خلاصه اینکه من نفهمیدم این بابا دکون ما رو چطوری پیدا کرده و چطوری به کلهش خطور کرده که اینطوری از من انتقام بگیره اما نقشهش حرف نداشت! معلومه که خیلی داغ بوده که راضی شده پای چش خودشو اونطوری داغون کنه، دکمههای لباسشو کنده، با نوک چاقو رو بازوش خط انداخته رفته کلی طول درمان گرفته، اصن یه وعضی! همینقدر هم که برام بریدن کلی بهم حال دادن. وکیلم که اینطوری میگفت! میگفت اگه میخواستن کم کمش این بود که باید مینداختنم پیش اینکارهها! اونوقت معلوم نبود چی از تو حبس بیام بیرون!
- نمیخوای باهاش حرف بزنی بگی بابا اینا همهش زیر سر اوشون بوده؟ نمیخوای من برم در خونهی خضری به گوش اونا برسونم چه خبر شده؟ چه دستهگلی آب دادن؟
- چی؟ بری اونا رو خبر دار کنی؟ ابدا! کاری که کردم خودم کردم پاشم وایسادم! چشمم کور دندم نرم! اون بنده خدا که نیومد منو به زور ببره! خودم کردم. چه میدونست به اینجاها میکشه؟ فقط اگه بتونی، که میدونم خیلی بعیده، یه آدرسی چیزی ازش برام گیر بیار، یه چیزی دارم که میخوام براش بفرستم.
- زکی! ما رو باش داریم زیر علم کی سینه میزنیم! تو تنهایی یه طویله خری! ببین اینجا چیزخورت نکردن؟
- نه.... فقط اگه پسره رو باز دیدی بهش بگو فلانی معذرت خواست و گفت چارهای نداشته. همین.
- معذرت خواسته همین!! اونهمه پولو تا آخر دنیام نمیتونی جور کنی تحویلش بدی! یارو سند حسابداری و مدارک بانکی هم رو کرده که اون پولا رو اون روز تحویل گرفته!! کجای کاری اخوی! خوشخیال!
- مطمئنم اون اینقدا نامرد نیست. اینا آدمای خوبین خوبم میدونن که نمیتونن این پولو از من بگیرن. این میخواد اینطوری دهن منو صاف کنه که کرده. کمکم آروم میشه بعد میشه باهاش حرف زد.
- چی بگم والا! کاری نداری بیرون؟ آها راستی خبر جدید اینکه اوستات بهم پیغام داده بیای بیرون استخوناتو نرم میکنم. بهتره همون تو بمونی تا آخر!
- خودم باهاش کنار میام. اوستام هر دو روز یه بار اینو گفته هیچوقتم عملیش نکرده اگه نه من الآن باید تو گونی اینوراونور میشدم. یه روزی باهاش حرف میزنم. اما الآن نه. میدونم اعصابش از دستم داغونه! به بابا مامان سلام منو برسون بگو دوسشون دارم. یه جوریم که خراب نشه توجیهشون کن که عزیزدونهشون پسر نوح نیست.
- نه، اونا خیالشون از تو راحته اما بد نگران تو و آیندهتن.
- قربانت، برو دیگه.
- آره باید برم. دیرم شد. چاو!
- چاو و مرض!
سه هفته بعد
- منصور محتشم.
- بعله
- پاشو باباجون مدیریت میخوادت
- مدیریت؟ منو؟ چطور؟
- من چه میدونم یالا! اون بالا دراز کشیده سینجیم میکنه! حاجی رو معطلش کنی خیلی حال نمیکنه ها!!
پایان
پ.نون: اگه سوتی خاصی در امور قانونی و زندان تو قصه دیدید ببخشید دیگه! زیاد درگیر نبودم حال و حوصلهی تحقیق و اینام موجود نبود :)
متشکرم. خیلی خوب بود.
تعریف متخصصین قیمت داره. من ممنون.
خوش به حال شما که کل داستانو میدونین :)
منم تازه رسیدم :)
آخرش کار شماست!
خوب دیگه دختره از فرنگ برگشتو با یه وثیقه شایدم وصیقه آزادش کرد و دی دی دی دیدیییم .............. مرسی
:) ای ول هپی اند!
ببین میگم یه زنگ می زدی به من قضیه رو حل و فصل می کردم براش ...!!!
ولی از شوخی گذشته با اصطلاحات و ادبیاتی که به کار برده بودی خیلی حال کردم ... کلی خندیدم ! عالی بود واقعا ...
اما خداییش آخر داستان مفهوم نبود ...! چی شد بالاخره ...؟ دختره رضایت داد ،که هیچی ، پیش حاجی بهش کارم داد؟
من نفهمیدم ... شفاف سازی کن لطفا !
این تیکهی آخر دست تو رو باز گذاشته که هرچی دلت خواست برا آخر قصه بسازی، مثل آلبالو که یه آخر مورد علاقهی خانوما رو براش ساخت و نمیدونم چرا سکانس ازدواج و خارج رفتن زوج عاشقو کامل شرح نداد یا مثل سلیقهی من که ممکن بود حتی مدارک یه قتل هم به منصور اشاره کنه یا یه پایان خیلی رآل که طرف حبسیشو بکشه یا بعد یه مدت خوشبینانه رضایت بگیره.
تو چطوریشو میپسندی؟ اما خداییش با اینهمه مدرک خیلی سخته بشه یکیو تبرئه کرد. حتی به زور وکیلالرعایا !!
راستی تو زندونای اینجا ملاقات رودرروه یا با تلفن؟
Baraye inke albaloo nevisandegi balad nist aslan va say mikone kheyli mokhtasar benevise!!!keyboard farsi ham nadare alan;-);-)
اوووه چقد آلبالو خواص مختلفی داره و نداره!! :)
هیچکدومشون اشکال نداشت جز این آخریه. یه موبایل خوب بگیر که کیبورد فارسیم روش باشه p:
ye galaxy s2 daram alan vali keyboard farsi hanooz nasb nakardam ;-)
مبارکه. این دفعه اول یه کیبورد فارسی بخر بعد موبایل روش نصب کن :)
خب من که دیگه تو لیست دوستانت نیستم
حس خوبی نداشت وقتی اینو دیدم...
متأسفم ، نمیدونم به چه علت مطمئن بودم وبلاگتو کنار گذاشتی
پ چرا من هرچی کامنت میذارم کامنتم به پرواز درمیاد ؟ هان ؟ نکنه این دختر قصه ی شوما دستش تو کاره ؟
حالا ... من میگم خوب بود دختره آخر عضو یه گروه مواد پوادی چیزی بود ... پسره رو میاورد تو خط ... یا این یارو منصور ، می رفت واسه انتقام ، صورت دختره رو راس راسی خط میانداخت یا دست به اسید پاشی میزد مثلا !!! چه می دونم ... از همین چیزا ... خوب آخه دختره بد بازی ای رو شروع کرده ...
چه خطرناک شدم این روزا ...
اتفاقا اثبات بی گناهی آقا منصور کاری نداره ... البته اگه دختره خودش خودزنی کرده باشه ، که در اغلب موارد همینطوره ... چون کسی ، اونم یه خانم ، دلش و نداره وایسه یه نفر چاقو بزندش !
و در مورد ملاقات ، بعضی متهم ها رو میشه سر یک میز و حضوری ملاقات کرد و بعضی ها رو از پشت شیشه و با تلفن ! بستگی به نوع اتهام و حبسش داره ... و البته نظر رئیس زندان ...
وکیل جان دختره پرپر! اصلاً از این جریانات خبر نشده، یه شیطونی ساده کرده و تموم! اون الآن داره خارج درسشو میخونه، این آتیشا زیر سر پسر بنگاه داره! الو کجایی؟ :)
یه بار دیگه خوندم با دقت و در حالتی که خوابالو نبودم !!! تازه فهمیدم چی به چیه !!!
شاید هم البته هنوز نفهمیدم !!!
بابا آخه چرا آدم و به چالش میکشید اینطوری؟؟!!!
فرمایشات سرتاسر حکمت بنده رو تا سه نشه چطور مگه :)