یادم میاد زمانی که میومدم یادداشت بذارم دستامو میذاشتم روی کیبورد، چشامو میبستم و باز میکردم، یه مقدار خیره میشدم به صفحه مانیتور و شلیک میکردم.
هرچی میومد تو ذهنم مینوشتم. حس و حال همون لحظهم رو مینوشتم.
الآن که دارم فکر میکنم میبینم که چقدر جالب بود و چقدر روون.
حال خوب، حال بد، حال متوسط!! هرچی که بود یهو چپکیش میکردم این وسط و میرفتم بعد میومدم پ میدیدم که کی چی گفته و حال و احوال و سایر قضایا.
الآن نمیدونم چجوری میتونم همون منوال رو ادامه بدم.
آخه کسی نیست. :))
حالا هرچی....
یادداشت پایینی رو که گذاشتم خوشم اومد :) دلم خواست باز بنویسم. اینم از همون شلیکها شد دیگه.
یه حس جالبی بهم دست داد.
هی اومدم گفتم میام میام باز نیومدم. این دفعه نمیگم میام میام ببینم میام یا چی :)
آسمون ابری و بارونیه .روز خوبیه.... حسهای خوب چندتا شدن. بابونه و بارون و چندتا «با»ی دیگه که نمیگم.
پنون - «پ»مو گمش کردم همین دور و برا!! کسی ندیده؟ تازگیا خیلی حواسپرت شدهم همهش یه چی گم میکنم :(