بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

ورود اخم ممنوع


می‌خواستم سر فرصت تحقیقی در مورد عوامل و دست‌اندرکاران فیلم "ورود آقایان ممنوع" بکنم و با دست پرتر این پست رو بذارم. نه فرصت دارم نه حال و حوصله کافی. فقط برای اینکه بعید‌العهد نشم نسبت به زمان تماشای فیلم الآن دست‌وپاشکسته چیزی می‌نویسم که نوشته باشم، همینطوری.


فیلم ، فیلم موفقیست. آمده است که من و شما را بخنداند و می‌خنداند. بعضا لبخندی به لبها می‌نشاند و بعضا انفجار خنده سالن سینما را از جا برمی‌دارد. متن آماده‌شده کار دست آقای قاسم‌خانی هم حاوی ظرایف خاص خود است که شاخکهای آدمهای نکته‌سنج را به خوبی و ظرافت غلغلک می‌دهد و لبخند رضایت را به لبهای این تیره از موجودات هم می‌نشاند. فیلم خوبیست.


مهمترین هنرش این است که خار ندارد. هیچوقت روی اعصاب آدم رژه نمی‌رود. همه‌چیز آسان‌گیرانه انجام می‌شود. به معضلاتی که آدم روزمره درگیرش است تنه نمی‌زند و آدم را یاد مشکلات روزمره‌اش نمی‌اندازد. خوب است و بی‌ضرر. رفته‌ای که دوساعت بخندی و می‌خندی.


آدمهای فیلم هم کمابیش همانهایی که باید باشند هستند. خانم آسایش به همان بی‌استعدادی همیشگیست با این تفاوت که از دوره‌ی اوج جذابیت جوانیش هرچه که بوده افت قابل ملاحظه‌ای کرده است، بازیگریش هم همانجاها که بوده به جا مانده و مشخصا در نقش کمدی مقدار قابل ملاحظه‌ای کم‌تجربه است. به مناسبت حال و هوای فیلم هم که الزام در نقش‌آفرینی کاریکاتوری  ایجاد می‌کند، نیاز به بازی زیرپوستی به شدت بالا می‌رود که توقعی از ایشان نمی‌رفت  که از ایشان کار فوق‌العاده‌ای دیده شود. اما به هرحال در نقش خودشان ناموفق عمل نکردند.


برعکس رضا عطاران مثل همیشه استادانه از عهده‌ی کار خود برآمد. کار قشنگی ارائه داد.


دخترهای المپیاد هم قابل قبول بودند. دوستشان داشتم. پگاه آهنگرانی بجز درصدی اضافه انرژی که در نشان دادن منویات درونی در میمیکهای صورت می‌گذاشت از نظر من عالی بود.


خانم رهنما هم به واسطه تجربه بسیاری که در فیلمهای کمدی داشتند و همنشینی با همسر گرامیشان نقش قابل قبولی ارائه‌دادند. دستشان درد نکند.


خانم جنیدی هم که گفتن ندارد. از وقتی که مامان شیرفرهاد شده‌بودند کماکان خوب مانده‌اند.


آقای دکتر را به اسم و رسم نشناختم اما از عهده‌ی یک دن‌ژوان دم بازنشستگی به خوبی برآمد. به نظرم بازیگر قابلی آمد. فرصت نکردم در موردش تحقیق کنم ببینم سایر کارهایش چه بود اما فکر نمی‌کنم بازی قشنگ ایشان کار دست رامبدخان باشد. بیشتر فطری بود.


اما در مجموع بخواهم ارزیابی کنم جدای از این مطالب، فیلم "ورود آقایان ممنوع" فیلم متوسطی بود، از دید کسی که آمده است "سینما" را ببیند. داستان را همه‌جور می‌توان روایت کرد اما داستان تنها قسمتی از سینماست. 


سینما وقتی یک سینمای تمام‌عیار است که حس نکنی الآن نشسته‌ای در یک سالن و داری با دوستانت فیلم تماشا می‌کنی. اگر فضای فیلم اشتباه کند بیزارت می‌کند، اگر استادانه درگیرت کند شاهکار است. این فیلم اما نه تماشاگر را از صندلی به داخل خود می‌بلعد و نه او را به پیاده‌روی مقابل ساختمان سینما پرت می‌کند. کافیست. برای آقای جوان کافیست. همینقدر که با لب خندانی از سالن خارج می‌شوی و تا ده بیست متری در مورد شخصیتهای فیلم فکر می‌کنی یعنی خوب.


به نظر من یک فیلم وقتی اسمش " فیلم خیلی خوب" می‌شود که تا یکی دو روز راه خروج از خود را به تو نشان ندهد. کاری که فرضا "عروس آتش" یا "آژانس شیشه‌ای" با تماشاگرش انجام می‌دهد. هیچ دلیلی هم ندارد که این فیلم خوب تأثیر مثبتی داشته باشد. همینقدر که تماشاگر را با خود همراه کند و در دنیای خود محبوسش کند کافیست که فیلم خوبی باشد. برای مثال "جدایی نادر از سیمین" فیلم خوبیست که تو را به هم می‌ریزد و اعصابت را می‌خراشد.


فیلمنامه موفق است. شخصیت‌پردازی به قاعده‌ای دارد. هرچند طرح موضوع به نظر من قدری با عجله همراه است و انگیزه‌ی اولیه که بازگرداندن دانش‌آموز اخراجی است عملا گنگ می‌ماند و تماشاگر با او غریبه می‌ماند تا آخر فیلم. شاید به علت تراکم حرفهاییست که باید گفته می‌شد. اما اگر این فیلم در اختیار مخملباف بود تا انتهای فیلم او را هم بهتر می‌شناختیم.


فضای فیلم تحت تأثیر کمدی کلاسیک ابتدای سینمای ناطق بسیار کاریکاتوری و بزرگ‌نمایانه است. رفتار عجیب خانم مدیر و آن بلاهت بی‌نهایتش با کاراکتر یک خانم مدیر موفق با آنهمه تقدیرنامه و مدال توجیه‌ناپذیر است. کسی که به راحتی آب خوردن بدون شک با فشار یک دکمه روی سر کچل مدیر کوتوله‌ی مدرسه‌ی پسرانه‌ی رقیب، یا اشاره‌ی کوچکی به نقطه‌ضعفهای فمینیستیش قابل خام‌شدن است علی‌القاعده نباید بتواند تا لحظه‌ی شروع داستان، دبیرستان را به نظم یک پادگان نظامی دخترانه مدیریت کند. اما تئوری کمدی احتمالا قاعده و منطق خاصی را قبول ندارد و حکم، حکم لبخند است و بس. آدم یاد کمیک‌استریپهای کودکیش می‌افتد با آن پایان سوپرکلیشه‌ای و گیشه‌مدارانه. بد هم نیست. اعتراضی ندارم.


در مجموع ده‌دوازده‌هزارتومان حلال آقایان. این روزها قیمت خنده از این حرفها بیشتر است...



فرمایشات خطیر


انتظار درد از اتفاق درد دردناکتره، انتظار خطر از حضور خطر خطرناکتر.



منم می‌دونم چرا.



پ.نون: بعله هیچ ربطی به سینما نداره هرکارش کردم راضی نشد بشینه توی یه کتگوری دیگه...




پرده نقره‌ای معجزه‌گر


سینما چیز عجیبیست.


می‌تواند روح تو را در فضای تاریک خود از جسمت بیرون بکشد و تا دوردست ترین نقاط همراه خود بکشاند.


می‌تواند به مدت یک ساعت و نیم الی دو ساعت معهود تورا خوشبختترین آدم دنیا کند. می‌تواند تو را بخنداند، بگریاند. می‌تواند کاری کند احساس حماقت کنی، احساس رشادت کنی.


ممکن است بر اسب سوارت کند و ماهها و سالها در راه اعتلای وطنت اسپانیای بزرگ بجنگی خستگی‌ناپذیر.


می‌شود که برکشتیی نمناک به عشق دست یافتن به گنجهای بازمانده از دزدان دریایی سرد و گرم و گرسنگی و تشنگی روزگار را بچشی، ملوانان برعلیه توی تنها بشورند به دیرک بادبانت ببندند و بر همان دیرک دارت بزنند.


این روزها اما و این سالها ، پرده نقره‌ای مسیرهای خاصی را می‌رود و می‌بردت و چه خسته و چه کسل.


همیشه خدا جوانی و عاشق و درگیر خیانت و درگیر ازدواج و معضلات اجتماعی حقیر.


آنقدر این جریان سیال ذهن دست‌خورده و آلوده است که حتی از روی صندلی سینما تکانت هم نمی‌دهد چه رسد به اینکه با خود هم‌داستانت کند. بیشتر به طرح کیسه چیپس نگاه می‌کنی و آن دوتا قناری عاشق ردیف جلو گوشه سمت چپ که گویا جریانات سیال دیگری را تجربه می‌کنند غیر از این جریانات.


همه اینها مختص زمانی است که دست‌اندرکاران تولید فیلم کار خود را بلد باشند و روح سینما بر فضای سالن چیره باشد. اگر کار نابلد باشند که برنامه ما ناخوانده همان طرح پاکت چیپس است و بررسی رفتارهای قناریهای جوان که ظاهرا برای پرکردن یک و نیم ساعت کارآییهای خود را دارد.


سینما جادوگر قابلیست.


امشب به دیدن فیلمی رفتم که به من آموخت چقدر خوشبختم. مرا با خود به تهران کشاند در یک خانه کوچک و یک خانواده فقیر اما قانع و خوشبخت.


من آنجا طلبه بودم یک طلبه ساده‌دل شهرستانی عاشق، عاشق تحصیل و عاشق خانواده‌ام. همسر زیبا و دو فرزند کوچکم.


جادوگر از ب بسم‌الله تا ت تمت قدم به قدم و لحظه به لحظه آنقدر مرا زجر داد و لطمه به روح و جسم و عواطفم زد، آنقدر مرا در گرداب بدبختی و آینده تاریک و ناامیدم پیچاند و تاباند که از دقایق ابتدائی فیلم به همه جا چنگ می‌زدم تا خودم و خانواده جوان و درمانده‌ام را از این سیاه‌روزی و بدبختی نجات دهم.


مطلب از اول روشن بود. به سمت دری پیش می‌رفتیم من، زهراسادات عزیزم، عاطفه شیرین‌زبان و امیرعلی کوچکم دست در دست هم که روی آن نوشته بود بدبختی.


فیلم، فیلم خوبیست. چون به راحتی مرا بدبخت و فلک‌زده کرد. چون مرا به قالب خود فرو برد. چون مرا خنداند و بسیار گریاند.


از همه مهمتر وقتی که سالن را ترک می‌کردم به من یادآوری کرد برو بیرون و ببین چقدر خوشبختی. قالب آقاسید را که ترک می‌کنی سجده کن به شکرانه ترک او و سرنوشتش.


بعضی فیلمها هستند که چند روز طول می‌کشد تا بتوانی قالبشان را بالکل کنار بگذاری.



پ.نون:  دیدن این فیلم فقط وقتی روی روحیه اثر منفی می‌ذاره که با فیلم ارتباط نزدیک برقرار بشه. دیدن دوباره فیلم برای سینما دوستان توصیه می‌شود. بار دوم ظرایف تولید رو بیشتر می‌بینید و غم و غصه‌ها اثرشون کم می‌شه. مجرب است.