یاد گرفتم:
اینکه قضاوت یک نفر بسیار بسیار شخصیه. همونطور که دوستانی که لطف کردن و نظرشون رو برام فرستادن هر کدوم یه تصویر متفاوت رو توی ذهنشون داشتن. البته دیدیم همهی دوستان در یه نقاطی با هم متفقالرأی بودن و در زوایایی کاملا مختلف. اما در مجموع کاراکتر ساختهشده از بهزاد بسیار مختلف بود. این تصویر برای اشخاصی که همدیگه رو روزمره هم میبینن مختلفه چه رسد به کاراکتری که از یه تعداد تکست بر میاد.
شاید بشه گفت هر آدم به تعداد آدمهایی که باهاشون به نوعی در تماسه شخصیت مختلف داره و یک شخصیت عینی! چی گفتم :)
در هر صورت از همهتون متشکرم. بعد از چندتا همنوشت که فقط خودم بودم و حوضم این یه پست همگانی بود که از این لحاظ میشه گفت موفق عمل کرده.
این پست رو به شکل یه تحقیق روانشناختی ببینیم و نه چیز بیشتر.
بعضی وقتها با خودم فکر میکنم آیا از دیدن قلم و نوشتار کسی میشه به درونیات واقعیش پی برد؟ آیا برای مثال کسانی که وبلاگهای مختلفی میخونن میتونن بدونن که این آدم چه جور لباس میپوشه یا توی محل زندگیش چطور رفتار میکنه؟ یا حتی مشکلتر کسانی که فقط کامنت میذارن و رد میشن بالاخره به نحوی دارن خودشونو توی نوشتههاشون معرفی میکنن. واقعا کار سادهای نیست.
بعضا آدمها خیلی خودشون هستن و بعضا سعی میکنن کسی باشن که دوست دارن باشن. حتی بعضیا واقعا دو نفرن. یعنی توی محیط مجازی خودشونن اما این خود خودشون با دنیای واقعیشون کاملا مختلفه.
هوس کردم یه امتحانی بکنم. اینجا یه نفر هست که برای این امتحان خیلی مناسبه و سبک خاصی هم توی نگارشش هست. مطمئنم که حرفی نداره در موردش حرفی زده بشه. دوستمون بهزادخان امیرملک یا ب.ا یا بدون اسم برای کسانی که از وبلاگهای قبل با من بودن.
وقتی کامنتهاشو نگاه میکنین به نظرتون میاد کسی که اینو نوشته چهجور آدمیه. چه اخلاقی داره چه شکل و قیافهای داره و کلا تصویری که از دوستمون با خوندن نقطهنظراتش تو ذهنتون ساخته میشه چیه.
هرکس علاقمند بود شرکت کنه و نگران نباشین که با یه حدس اشتباه ممکنه اشکالی پیش بیاد. حدسه دیگه.
اینطوری معلوم میشه که از چندتا نوشته آیا همهی نظرها به یه نقطه همگرا میشه یا اینکه ممکنه آدمهای مختلف برحسب سلائق و خصوصیات فردیشون برداشتهای کاملا متفاوتی داشته باشن.
توی این همنوشت من اظهارنظر نمیکنم چون شخصا بهزاد رو میشناسم. بنا داریم که از روی نوشتهها نتیجه بگیریم نه از روی دیدهها! :)
امتحان میکنیم! نگران نباشید و راحت اظهار نظر کنید.
چیز هایی که از کامنت هاش متوجه شدم اینها بودند :
معمولا سعی میکنه طوری وانمود کنه که انگار چیزی رو جدی نمیگیره . اما یه چند باری از دستش در رفته و علی رغم میلش ، در انتخاب کلماتش ، بیراهه رفته و کاملا مشخصه که موضوع براش مهم بوده.
از وقتی که اسمش رو به ب.ا تغییر داده ، تغییر محسوسی هم در نوع کامنت هاش دیده میشه . که این هم باز ، گفته ی من رو در بند بالا ، تایید میکنه . به طور کلی ، باز داری زیادی در بروز خودواقعی ش داره و این مسئله نشون دهنده ی آشفتگی های درونی ش هست . یعنی در زندگی روزمره ش ، جوری عمل میکنه که ایده آلش نیست ولی نمی دونه هم که چطوری عمل کنه ، ایده آلشه ؟ . در واقع من در کامنت ها و جمله هاش ، سرگردانی رو به وضح دیدم . در مورد یه مسائلی ، با اطمینان بیشتری حرف می زنه ، مثلا در مورد انتخاب همسر آینده ش . اما این اطمینانی که در سخنش هست ، مال خودش نیست ، و در واقع به خاطر اثری ست که از اطراف گرفته .
به هر حال در مورد مسئله ای که عنوان کردم باید بگم ، احتمالا در یک دوره ی زمانی نسبتا طولانی ، تحت نفوذ یک شخص به خصوص بوده ... نمی دونم ... این شخص می تونه هر کسی باشه ... مادر ، پدر ، دوست ، آشنا ، معلم یا استاد ... هر کسی ... آدمش مهم نیست ، نفوذ اعتقادات و باور های اون شخص در ب.ا مهمه . نظرش در مورد خانم ها ، به شدت مغشوشه ، با اینکه ظاهرا مشکلی با خانم ها نداره و خودش رو یه مرد واقعی می دونه ، اما با این موضوع در کشمکش و تقلای درونیه . که این تقلا و در گیری درونی ، ناشی از برخورد و تضادیه که بین باورهای خودش و باور های اون آدمی که حرفش رو زدم هست . در واقع یه جورایی بین خود واقعی و دنیای بیرونی ش ( آنچه که هست و عمل میکنه با آنچه که می خواد باشه ) گیر کرده .
موضوع دیگه اینکه ، آدمی ست که اهل مطالعه ست و دنبال کننده ی سوالات و ابهاماتشه . اهل پیگیری مسائل مورد علاقه شه و بسیار باهوش . تونسته بین علاقمندی ها و ملزومات زندگی (روزمرگی ) تعادل و تناسب برقرار کنه . در غیر از مواردی که باهاشون درگیری نسبی داره ، پذیرای هر نوع فکر و اعتقاد جدیدی هست . نه اینکه دربست قبولش کنه . حداقل در مقابلشون جبهه نمی گیره . و نکته اینجاست که ممکنه این مسئله در مورد ایشون اکتسابی باشه . یعنی در اثر تجربه ، یاد گرفته باشه که بهتره جبهه نگیره و گوش کنه ، اما در نهایت آنطور که صلاح میدونه عمل کنه .چون در بعضی موارد ، مقاومت زیادی در برابر پذیرش تغییر دیدم.
نکته ی دیگه اینکه مغروره .
ظاهرا آدم شادیه ، مزه پرون و متفاوته . اما درونش کاملا با ظاهرش متفاوته . می تونم شرط ببندم ، ساعت هایی از روز نمیشه باهاش حرف زد . بد قلقه و احتمالا گاهی وقت ها ، تعادلش رو از دست میده و حرف هایی می زنه و کارهایی میکنه که بعدا بلانسبت مثل ... پشیمون میشه .
شادی ظاهری ش ، نقابیه که روی افسردگی ها و دلتنگی هاش زده . شادی ش واقعی ، طبیعی و کودکانه نیست . از موضوعی رنج می بره که به احتمال هفتاد درصد ، برای خودش هم مبهمه . یعنی یه چیزایی می دونه اما براش واضح نیست و البته می ترسه بره سراغش و ته و توش رو در بیاره ... فعلا کافیه ...
در مورد تیپش هیچ نظری ندارم . اما فکر میکنم تو لباس پوشیدن راحت باشه و مشکلی نداشته باشه . یعنی ممکنه یه روز رسمی بپوشه و یه روز کاملا اسپرت باشه . اینها فقط یک حدسه و به هیچ وجه پایه علمی نداره ( البته با این حد اطلاعاتی که من در مورد ایشون به دست آوردم )
در مورد چهره و قیافه شون هم باز هیچ نظری ندارم . چون اطلاعات من در مورد قیافه شناسی به بحث های لومبروزو ( جرمشناس معروف ، که کتاب انسان جنایتکارش ، شهرت جهانی داره ) بر می گرده که مسلما اینجا جایی برای بحثش وجود نداره . البته خود لومبروزو در اواخر عمرش ،تمام محتویات کتاب معروفش رو نفی کرد و گفت تازه فهمیدم که هیچ کدوم مبنای علمی ندارند ...
به هر حال اینها چیزهایی بودند که من از کامنت های ایشون دریافتم ... البته همه ش رو ننوشتم ...شاید بعدا نوشتم ... فعلا نظر دیگه ای ندارم . اما فقط فعلا ...
پ.نون: بابا تو دیگه کیی!! اینهمه مطالب رو از لابلای کامنتهای بهزاد استخراج کردی؟ حقا که وکیلی :)
به نظر من جناب بهزاد، یه شخصیت راحت، پولدار ولی از اینایی که نه به تیپ خودشون میرسن و نه براشون مهمه که بقیه چی میگن (نه که بدلباس باشه، منظورم اینه که تیپ ثابتی نداره). هر چند وقت یه بار میندازه میره یه جایی مسافرت. خیلی توداره و اگه کسی فقط بخواد با سلامعلیک یه مبنای شخصیتی براش بذاره، با شخصیت واقعیش چند ده درجه فرق میکنه (منظورم اینه که خیلی سخت با یکی صمیمی میشه (اونم اگه بشه!) و باهاش شوخی میکنه و بای دیفالت همچین غرور داره). حوصلهی لوسبازیهای شبکههای اجتماعی رو نداره و بیشتر فقط به خاطر دوستاش میاد و میره (خودش گفت تو فیسبوکه )، در رابطه با جنس مخالف خیلی موقر و باشخصیت ِ، عموما هم هیچ وقت خرخون نبوده ولی خب همیشه نمرههای خوبی گرفته.
پ.ن: احساس میکنم این بهزاد خودتی یا یه چیز شبیه خودت :)
پ.نون: یعنی یه شخصیت ساختگی که خودم پشتش نشسته باشم؟ :)) به نظرت امکان داره من بتونم کاراکتر بهزاد رو بسازم؟
ماه:
من اصلا تو این هم نوشت دوست نداشتم شرکت کنم چون از کامنت یک شخص فکر کردم که نمیشه هیچ داوری کرد ولی این چند شب دیدم شخصیتی که از آقای امیرملک تو ذهن از قبل داشتم کم کم داره عوض میشه بنا برین طاقت نیاوردم. ایشون به نظر من ظرفیتی که گفته بودی در حد تیم ملی هست رو واقعا ندارن،البته از این رک گوییم معذرت میخواهم چون بعد دیدن عقاید بعضی از دوستان خیلی سبک برخورد کردن واین طرز برخورد به نظر اومد که از اون دسته از آقایونی هستن که بعد از دیدن یه روی خوش از یه خانم یا یه تعریف، دیگه میوفتن روآب و هر سبکی که فکر کنی از خودشون در میارن.که از یه آقای بارشخصیت بعیده.
خیلی خیلی معذرت میخوام نتونستم اظهار نظر نکنم
پ.نون: بدون اینکه بخوام اعمال نظر کنم یا هرچی، اینو میدونم که اینجا هرچی رد و بدل میشه بیشتر جنبه کلکل داره و هرچی که هست توی یه جمع دوستانه میگذره. حتی اگه چندتا دوست همدیگه رو به شدت نقد کنن از قالب یه کلکل ساده خارج نمیشه.
اقلیما:
اینکه ایقدر دوست داشتم توی این هم نوشت شرکت کنم،بیشتر به خاطر قسمت اولش بود.اینکه چقدر میشه از وبلاگ یا کامنتای یه نفر به ویژگی هاش پی برد.
به نظرم قبل از این سوال باید اینطوری فکر کنیم که اصلا درسته که بخواهیم توی وبلاگ یا کامنتای یه نفر دنبال شخصیتش بگردیم.یا اینکه این کار چند درصد درسته؟
به نظر من خیلی وقتها وقتی که می بینیم یه نفر برای خودش و دغدغه هاشه که یه وبلاگ درست کرده دیگه نباید خیلی بخواهیم بریم توی عمق شخصیتش و واکاوی کنیم که مثلا فلان ویژگی اخلاقی یا ظاهری را داره.ما نوشته هاشا دوست داریم و می خونیم و همین کافیه.
ضمن اینکه از نوشته های یک نفر فقط در حد همون نوشته هاش میشه پی برد به شخصیتش.یعنی اینکه با فرض اینکه یه نفر با صداقت توی وبلاگش می نویسه،بدون خودسانسوری و غلو،فقط ما به اون بعد شخصیتش که از لابه لای نوشته هاش میاد دستمون می تونیم پی ببریم.و حالا ویژگی های ظاهریش چیزیه که ما فقط با حدس خودمون می گیم.با توجه به تصویر ذهنی که خودمون برای خودمون درست کردیم.
من فکر می کنم آدما توی کامنتاشون همون شخصیتی باشن که توی جامعه هم هستند یعنی شخصیت اجتماعی شون.حالا مگه اینکه مثل این آقای بهزاد با صاحب وبلاگ دوست باشن که به خاطر صمیمیتی که هست این مورد منتفی میشه.
و توی وبلاگشون یه خورده بیشتر خودشونن.چون یه جور حس تعلق و چاردیواری و خونه و از اینا دارن.که مثلا راحت می تونن توش داد بزنن، گریه کنن، بخندن، حرف بزنن، افکار و باوراشونا بگن..
در مورد شخصیت این آقای بهزاد هم با اینکه شخصا دوست ندارم و نمی پسندم همچین کاری را ولی خب چون موضوع هم نوشت بود می گم که اتفاقا توی پست (باید امشب بروم) که کامنتشونا خوندم و قبل از نوشتن هم نوشت داشتم به شخصیت شون فکر می کردم.یه حدسی هم زدم که بعد که شما این هم نوشت هم گذاشتید تقریبا مطمئن شدم حدسم درسته!ولی نمی گمش چون حدسما دوست دارم و نمی خوام بگید غلطه و به خاطر غلط بودنش از دست بدمش. :)
ولی کلا از توی این چندتا پستی که با وبلاگتون همراه بودم و کامنتا را می خوندم فکر می کنم قضاوت در مورد شخصیت این آقای بهزاد از بقیه آدمایی که اینجان سخت تر باشه.چون طنز و بذله گویی شون سایه میندازه روی شخصیت شون.
طنازی شخصیت واقعی طرف را نشون نمیده.ولی همین قدر فهمیدم که:
شوخ طبع و بذله گو هستن که البته خودم اینطوری فکر می کنم این بذله گویی خاص اینجا و به خاطر صمیمیت شون با شما باشه نه اینکه حالا شخصیت شون واقعا همین شکلیه.
برعکس به نظر من یه شخصیت اجتماعی خیلی موقر و مطلوب دارن که زیاد طنازی توی این شخصیت اجتماعی نیست. سن شون هم به نظرم بین 30 تا 35 سال میاد.از فامیل شون هم مثلا این حس به آدم دست میده که نقاشن یا هنرمند... همین ها دیگه!
*فکرکنم خیلی بد نوشتم.دیگه به بزرگواری خودتون ببخشید دیگه!
پ.نون: خیلیم خوب نوشتی و من با نظراتت کاملا موافقم جز اینکه سؤال و کنجکاوی من بیشتر توی این بود با توجه به شناختی که نسبت به بهزاد دارم خواستم بدونم اگر کسی فقط بخواد با خوندن چندتا نقطهنظر و عکسالعملش نسبت به موارد مختلف بخواد اونو تعریف کنه آیا امکانپذیر هست یا خیر. این کاملا درسته که شخص توی دوتا محیط مجازی و ملموس میتونه شخصیتهای مختلفی داشته باشه اما به هر حال یه تصویری دست خوانندهش میده. دلم میخواست بدونم کسی که هیچ ذهنیتی ازش نداره چقدر ممکنه درست هدایت بشه. یه جور تحقیقه دیگه که ممکنه نتیجهش این باشه خیر اصلا امکان نداره یا اینکه بله تا حدودی یا خیلی زیاد!
روشن:
متمول.البته نه از اون مدل که براش زحمتی کشیده باشن.متمول به دنیا اومدن.
برای احساسات و عقاید سایرین ارزش زیادی قائل نیستن.مخصوصا برای جنس مخالفشون.
دارای اعتماد به نفس در حد تیم ملی.البته مثل اکثر آقایون.
راحت طلب.بقیه سوسکن و راحتی یا ناراحتیشون فرقی نداره براشون.
امیدوارم همسر آیندشون رو از بین خانومهایی انتخاب کنن که قبول داشته باشن مرد اربابه و حرفش آیه قرآن و الا به مشکل بر میخورن
جناب پ.ن. با عرض معذرت بهتر از نمیتونم نظر بدم راجع به ایشون.
صلاح میدونین پابلیش نکنین یا سانسور کنین.
پ.نون: به سلام خوبی روشن؟ به صحن علنی بابونه خوش اومدی :) چرا باید بهتر از این نظر بدی؟ بنایی نیست از کسی تعریف یا بدگویی بشه بلکه اینجا فقط قصد اینه که برداشتی که ما از بهزاد بر اساس نوشتهها داریم نقل شه. بنا براین راحت باش. چیزی که من میتونم با جرأت بگم اینه که دوست ما دارای ظرفیتی در حد تیم ملی هم هست اگه نه اونو موضوع همنوشت نمیذاشتم. یه چیز دیگه، برای اینکه این ذهنیتتو اصلاح کنم اینکه رفتار عمومیش با خانوما خیلی متینه اینو دیدم .
آل....:
سلام.چه همنوشت جالبی! به نظر من باحال ترین شخص تو وبلاگت بدون اسم هستش!و من شخصا همیشه تو کامنتدونی اول دنبال نظر اون میگردم که بخونمو بخندم کلییی.به نظرم حدود ۳۷ ۳۸ سال سنشه یه آدم نسبتا قد بلنده وخیلیم شیک پوشه جلو سرشم شاید یه کم کم مو باشه!دیگههه...... مجرده البته اینو فک کنم یه بار گفته بود.از فامیلشم یه نظر میاد که از خونواده های قدیمی وپولدار باشه.یه ماشین توپم داره!!ولی قیاقشو اصلا نمیتونم حدس بزنم نمیدونم چرا؟ در ضمن با وجود اینکه آدم شوخیه ولی پا رو دمش نمیشه گذاشت آدمو ضایع میکنه حسابی!! خیلی دلم میخواد بدونم کدومشو درست حدس زدم.
پ.نون: ممنون :)
راستشو بگم ؟ والا خیلی ایشون رو نمیشناسم!
تو کامنتهای اخیر هم که نیم نگاهی کردم ملتفت نشدم که با یه جمله چه خصوصیتی میتونن داشته باشن! فقط دستم اومد که فردی اهل طنز و بذله باید باشن! کمی هم شاید بی خیال ... دوستدار مطالعه و درونگرا!
از نوشته ها نمیشه روی ظاهر افراد قضاوت کرد!! فقط شاید بشه گفت آدمهای بی خیالتر کمی هم توپولتر هستند!!! همین دیگه! ببینید با این اطلاعات درحد -اول آبپاشم - چقدر حرفیدم:))))
پ.نون: قاضیها هم میتونن اشتباه کنن اما همهشون قضاوت میکنن. اعتراف میکنم با خوندن یه جمله خیلی خوب نقد و بررسی کردی.
به نظر آدم خوبی میرسه!
از چار تا کامنت فکر کنم فقط بشه همین نظرو داد!ب نظر من حتی کسانی که چند سال به وبلاگشون میری هیچ وقت نمیتونی حدس بزنی چجور آدمایی هستن در واقع.
پ.نون: خوب طبعا اگه آدم از کسی چارتا کامنت خونده باشه مشکلشه به حدس نزدیکی برسه اما کسانی که علاوه بر خود وبلاگ خوندن کامنتهای وبلاگ هم جزو علاقمندیهاشون باشه (مثل آلبالو) درسته که ممکنه در هر مورد فقط یه جمله از طرف شنیده باشه اما نظر شخص رو در مورد صدتا مطلب مختلف به طور خلاصه میدونه، حتی اگه یادشم نمونده باشه هر جمله یه قسمت از شخصیت ذهنی طرفو روشن میکنه که این قطعا یه گوشه حفظ میشه و این میتونه معیار خوبی دست بده. نکته بعد اینکه حدس از نظر من کاملا یه چیز شخصیه درسته که از یه واقعیت خارجی به دست میاد اما تعبیر شخصی اون واقعیت خارجیه که به راحتی میتونه اصلا با اون واقعیت بیرونی یکی نباشه. به هر حال از اینکه شرکت کردی خیلی متشکرم.
همه شما خوانندگان این پست دعوت هستید که در مورد سوژه بحث
برای من در همین پست کامنت بذارید و من نظر شما رو همینجا درج میکنم
در مورد همنوشت مطالب تکمیلی رو اینجا بخونید
«زندگی راحت و بیدغدغه حق مسلم ما نیست»
هرروز یه برگه امتحانی پشت و رو از روی این جملهی گهربار بنویس تا خوشبخت بشی. منم این کارو میکنم منتها از شنبه، عین تعیین روز شروع رژیم...
آدمیزاده دیگه، وقتی یه چیزیو مال خودش بدونه دیگه باهاش حال نمیکنه وقتیم که نباشه نعرهش در میاد پس این نکبت کجاست!!!
پ.نون:
دارم به خودم میگم فقط بعضی وقتا فکرامو بلند بلند مینویسم.
پ.نون:
گرگ که غرق سریال مورد علاقهشه و ظاهرا اونم بلند بلند فکر میکنه میگه یه روزایی خیلی دلم میخواد اون قلمیو که باهاش کاغذاتو اینطوری سیاه میکنی فرو کنم تو دماغت!!
توضیح ناواضحات:
تأکید من روی کلمه "مسلم" هست و هدفم اینه که به خودم یادآوری کنم و برای خودم جا بندازم کسی که اتفاقات اطرافش کاملا به نفعش نیست بپذیره که حقی ازش ضایع نشده. اوخ! گرگ داره دور و برش دنبال چیزی میگرده شاید میخواد به وعدهای که داده الآن عمل کنه!
دلهرهای گرفتارم کرده است یا استرسی یا فکر و خیالی یا اضطرابی شاید هم جنی شده باشم هرچه که اسمش باشد باشد، گرفتارم کرده است آرامم نمیگذارد.
چارهای برایش سراغ ندارم جز اینکه بنویسم بدون هدف. هدفی سراغ ندارم که نشانهاش بروم. فقط میدانم که باید بروم مثل راه رفتن در مه در یک گرگومیش غروب جایی که نمیدانی کجاست و به کجاست. همینقدر معلوم است که اینجا نباید باشی وقتی که شب میرسد.
دنیایم تنم را به خود گرفتار کرده و روانم را از خود میراند. چه جدایی آزارندهای. شاید اگر بپذیرم و بروم آزاری هم در کار نباشد مثل رانده شدن پروانهای از پیله کهنه و دریده. ناچار به تجربه هستم.
فقط باید بروم و بروم.
رفتن شاید خود هدف باشد. مگر همهی ما در همهی عمر چه میکنیم، غیر از اینکه میرویم و میرویم و از رسیدن وحشت داریم؟ دلخوشیهایمان را در میانمنزلها میجوییم که هر روز میگذاریم و میرویم.
اما این دوگانگی.... نمیدانم.
دوش به خـــــــــواب دیدهام روی ندیدهی تو را وز مـــــژه آب دادهام بــــــاغ نچیدهی تو را
قــــطـره خــون تـــازهای از تـــو رســیده بر دلم بــــه که به دیده جا دهم تازه رسیدهی تو را
بـــا دل چـــون کــــبوترم انس گرفته چــشم تو رام بــــه خود نمــــودهام باز رمیدهی تو را
من که به گوش خویشتن از تو شنیدهام سخن چون شنوم ز دیگران حرف شنیدهی تو را
تــــــیر و کمان عــــشق را هر که ندیده گو ببین پشت خمیدهی مرا چشم کشیدهی تو را
قـــامتم از خمیدگی صـــــورت چنگ شد ولی چـــــنگ نمیتوان زدن زلف خمیدهی تو را
شــــام نمیشود دگر صبح کسی که هر سحر زان خــــــم طـــره بنگرد صبح دمیدهی تو را
خـــــــستهی طـــــــرهی تو را چاره نکرد لعل تو مـــــــهره نداد خاصیت مـــــارگزیدهی تو را
ای که به عشق او زدی خنده به چاک سینهام شکر خدا که دوختم جیب دریدهی تو را
دست مکش به مــوی او مات مشو به روی او تا نکشد به خون دل دامن دیدهی تو را
بــــــاز فروغی از درت روی طلب کجا بـــــــــرد زان که کسی نمیخرد هـیچ خریدهی تو را
فروغی بسطامی
چند وقت پیش با میرزعباس آشنا شدم خونهی بر و بچههای اهل دل دیدمش از همهی بر و بچ جوونتره، البته غیر از من! خیلی خاکی و با صفا. بهش گفتم چرا سر و صدایی نداری مرد! نه تو قرارای آببازی شرکت میکنی نه با اینا که کیش رفتن میری صفا؟ میگه ایآقا! کو دل و دماغ؟ منم و قلمدوات و این چارتا برگ کاغذ امشبم اگه اصرار طاهر نبود الآن داشتم تو خونه حسابکتاب چک و قسطمو میکردم. دلم براش سوخت دیدم این بچهها هرکدوم کلی سنوسالشون بیشتر اما دلشون عین جوونا شر و شور داره و این مثل من افتاده گیر روزمرگی.
برای اینکه یادش کرده باشم این قطعه شعرشو میذارم. شعرای خیلی خوشگلی داره. شاید بازم ازش گذاشتم.
پ.نون: هنوز هستم شکر خدا
گرگ داره میگه چرا گوشات اینقدر کوچولوه؟ بهش میگم گوشام معمولیه نه؟
گفت نه خیلی کوچیکه تا حالا خر اینجوری ندیدم.
توی آینه که نگاه میکنم میبینم فقط چشمام به همون نجیبی خره!
این مسئله هر سال ماه مبارک برام مطرح میشه و بعد از یک ماه لاینحل میره توی پوشه مسائل لاینحل تا سال بعد!
از نظر آماری بخوایم بررسی کنیم چنددرصد ملت روزه میگیرن؟ خوشبینانهی خوشبینانه که بخوایم حساب کنیم 30درصد نه 40درصد.
نمیخوام بگم 60 70 درصد ملت نامسلمونن، اصلا! اما خودمونیم دیگه همهمون توی جامعه میچرخیم دیگه، خیلیها مسلمونن اهل روزهگیری نیستن. عذر شرعی دارن مریضن یا هرچی.
خلاصهی مطلب اینکه آدمهایی که توی خیابونها رفت و آمد میکنن من میگم که درصد عمدهایشون روزهگیر نیستن. اما میبینیم دمدمای غروب، افطار که میشه بالای صددرصد رانندهها و آدمهای توی خیابونها دیوونه میشن! میزنه به سرشون، سبقتهای عجیبغریب میگیرن، خل میشن!
نمیفهمم چرا؟ اگه روزه نداری حالا دهدقیقه یه ربع اینور اونور برسی چی میشه مثلا؟ چراغقرمز همونه که روزای عادی هم هست، قانون که عوض نشده! اینو چرا رد میکنی؟ اون بدبخت که داره کنار خیابون راه میره چه گناهی کرده که باید از رو فرق سرش رد شی به این گناه که بغل خیابون سر راه تو وایساده؟ حالا بماند که اون عابر پیاده هم به سهم خودش مغزش مختل شده.
شاید، و فقط شاید اون درصدی که روزه دارن و دیرشون شده و دارن عجله میکنن که به سفره افطارشون برسن اونای دیگه رو هم تحریک میکنن که این که دیوونهس چرا من نه؟ همهچی مسریه، دیوونگی که صد البته :)
پیرمردی رو میشناسم که با پشت خم هر صبح بعد از سپیده هزار بار یه تیکهی راه پنجاه متری رو میره و میاد میره و میاد میره و میاد میره و میاد میره و میاد میره و میاد میره و میاد میره و میاد.......
یه شاخهی درخت نسبتا قطور و صاف درختم به عنوان عصا میگیره دستش.
و من... اگه میشد یه قدمم رو کپی میکردم که بتونم قدمای بعدیمو پیستشون کنم. تکنولوژی چیزم کرده. همین این. اسمش چی بود؟