نفسی در عمق سینه گمشده پشت هزار اما و اگر.
عمری که گذشت.
راستی چطور میتوان در نقطهچینهای زندگی کلمات مناسبی گذاشت؟ نمره کم آوردهام :(
دوست آنست که گر دوست پسندد بپسندد
کــه کـشد محنــت فــرقت نـکشد آه جــدایی
گـــر بخوانندش و گـــر از سـر راهش برمانند
بــکند طاعت و هرگز نـــکند چــون و چــرایی
نتوان خواستن از ماه جهانتاب که اینشب
نــکنی شهــر مــنور کـه تــو در خــانه مایی
کشتن شمع چه حاصل نشود خواسته واصل
شمع را نیست بدانخانه که یاراست ضیایی
چـــو بدانستی از اول کـــه جـــداییش نــیاری
نوش کن نیش فراقش که نـه او راست دوایی
هه :) چند شب پیشا حدود ساعت دو سه بود انگار یهویی این ابیات از خزانه غیب بهم نازل شد بعدشم فرصت نشد کارشو تموم کنم! همینا رو براش میل زدم. حالا اگه جواب داد معلومه که هنوز سر کلکل داره اگرم جواب نداد که فکش اومده پایین!!
شاید یکی دو بیت دیگه بهش اضافه کردم شایدم نه!