بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

بدقول


یه جایی، یه جای دور، یه تک‌جزیره‌ی تنها وسط برهوت و غربت...


داره رو ساعتش نگاه می‌کنه و زیر لب غرولند می‌کنه.


ـــــــــــــــــــــــــــــازم دلخوره که چرا دیر کردم.




خاطراتم


خاطره کودکیم در خانه‌ام را می‌زند و فرار می‌کند. 


خاطره‌ی بزرگسالیم می‌پرسد چقدر کم داری کمکت کنم. 


خاطره جوانیم دستم را می‌گیرد و با من می‌گرید.


خاطره های بداخلاقم دهن‌کجی می‌کنند و رد می‌شوند. خاطرات خوش‌اخلاقم لبخند می‌زنند.



یک مشت آدم نفهم.  یادم باشد وقتی خاطره شدم فقط سکوت کنم.



کو


مطلب جدید نیست عزیز من


یک کلبه‌ی گردگرفته این گوشه افتاده است دربسته


با یک اتاق نمور و یک تراس یخ‌گرفته رو به کوهستانی وحشی


کو اشتیاق حرکت و برکت ، کو برف رقصان و آتش لرزان ، کو فراغ خاطر و پر پرواز ، 


کو جرجر بی‌امان باران ، کو تفنگ شکاری پرنقش و نگار ، کو....



دارم برات


آدما یکیو توی ذهنشون دارن که همیشه داره دلداری و امید می‌ده و یکی که همیشه داره غر می‌زنه و آیه‌ی یأس می‌خونه. بسته به اینکه کدومشون قویتر باشن وضع آدم فرق می‌کنه.


امروز صبح نامردا دوتایی دست به یکی کردن.


دارم براشون....



پ.نون: احتیاطا اگه دیدید پیدام نشد بدونین که داشتن برام!!


آدم متوقع


  ! Mirror Mirror upon the wall   -

? Who's the fairest fair of all    


  !!!  Shut up!! You nasty beast   -


.....and he lived like that ever after



و اینطوری شد که پ.نون برفی عصبانی شد و با آینه‌ش قهر کرد و رفت برای روشوییشون یه آینه‌ی معمولی خرید که اگه حرف نمی‌زنه لااقل فحشش نده تازه بالاشم چراغ داشت کنارشم جا مسواکی!


پ.نون: په‌نه‌په می‌خواستی قربونت بره بگه تویی!    توقعایی دارن بعضیا!!



باز آمد

 

سیاهی  هزاره  را  هزار  خوانَدم  به  غم

ز زخم کهنه خون چکد امان بریده دم بدم


شنیده‌ایــم  جنگ  بــود  و  تیغهـای آختــه

شکافت‌قلب دوستان شکست حرمت‌حرم





عابر

خروش تیغ و تیرو خون نزاع حزب بیش و کم
هِزار و تو وَ هفت و دو هَزار و من وَ اشک و نم


پ.نون

نگاه کن به کودکی که خفته در بر پدر

درید نیزه غنچه را گذشت از خط ستم



چی


رفتم یه آزمایش کامل دادم که ببینم چه مرگمه. نتیجه اومد که هیچ مرگت نیست.


آدم عاقل خدا رو شکر می‌کنه که چه خوب هیچیم نیست.


آدم احمق اعصابش خورد می‌شه که اگه هیچیم نیست پس چرا همه‌چیم هست؟


یکی یه چی مناسب بهم نشون بده لطفا!



قابل توجه دوستانی که می‌خوان اون چی معروف رو بهم آدرس بدن عرض کنم که نه خیر! قبول نیست اون که خیلی تابلوه ;)



اندر کاویدن ریشه‌ها


کوچیک بودم نُه سالم بود و برادرم شیش‌ساله بود و ما طبق یه قانون ازلی و ابدی که بچه‌های پشت هم باید همیشه در حال کتک‌کاری و دعوا باشن ضمن اینکه بهترین دوستهای هم هستن و همه‌ی بازیها و شرارتهاشونو با هم می‌کنن اون روز یه دعوا و کتک‌کاری مفصل کرده بودیم و من چون داداش بزرگه بودم و زورم بیشتر بود اونو زده بودم و اونم رو دستورالعملی که باید عادتا تکرار می‌شد عر زنون رفته بود پیش بابامامان اونام اونو ناز و نوازشش کرده بودن و بنده از ترس بازخواست یا تنبیه احتمالی به گوشه‌ی اتاق‌خواب متواری شده بودم ضمنا داشتم روی تشک فنری تختخواب جفت جفت بالا پایین می‌پریدم و غصه می‌خوردم که الآن چی می‌خواد سرم بیاد.


یکـی از بـزرگترها وارد اتاق شد و ازم پرسید چی شده چیکار کردی بــاز؟  منم بـغـضم تــرکید و در حالی کـه کماکان مشغــول بـــالاپایین پریدن بودم و هـم‌زمان اشــک می‌ریختم بـه اون بــزرگتــر گفتم : "نُه ســـــــــــال این بچه خون به جگر من کرده!!!"


اوشون هم پخ زد زیر خنده و در حالی که غش‌غش می‌خندید از در رفت بیرون!!


من مبهوت از این عکس‌العمل عجیب پیش خودم حساب کردم چی شد یهو؟ قرار بود داستان تراژیک باشه کمدی شد؟؟!!


هیچی دیگه یادم اومد اخوی ما جمعا دو سال و اندی داره با من کتک‌کاری می‌کنه و ما ضایع کردیم جسارتا!


هنوز هم که هنوزه عادت دارم گناه هرچی اتفاق ناخوش‌آینده رو به یه جاهای الکیی بندازم که چه عرض کنم. آدمیزاده دیگه.



یکی بود می‌گفت نفهمیدم چرا هرکی هرچی گم می‌کنه میاد صاف یقه‌ی منو می‌گیره و عجیب اینکه هر دفعه هم پیش خودم پیدا می‌شه!!!!



این حکایت آخری ضمن اینکه هیچ ارتباطی با قضیه‌ی بالا نداشت کاملا مرتبط بود! یه بار نیای بپرسی چه ربطی داشت حالا؟



پیکان عشق جانان تا پر نشسته بر جان

هـرگز چنین خدنگی ننشسته بـر نشانی

                                                                                                میرزعباس فروغی



میکی‌ماوس


احساس تو خالی بودن جان را می‌کاهد و روح را می‌آزارد. آدم احساس می‌کند یکی از آن بادکنکهای رنگی جشنهای تولد است که به شکل میکی‌ماوس هستند، همانهایی که مامانها محکم روی موهای دختربچه‌ها می‌کشند و موهای دختربچه‌ها جرقه جرقه می‌شود بعد بادکنک را روی دیوار رها می‌کنند و بادکنک به طرز مضحکی وسط دیوار آویزان می‌ماند و بچه‌ها ذوق می‌زنند و سعی می‌کنند از دیوار جدایش کنند.


حس بادکنک میکی‌ماوس‌شکل صورتی الکتریسیتیه ساکنیده شده‌ی چسبیده به وسط دیوار مهمان‌خانه‌ای را دارم که آنقدر بالا چسبیده‌ام که هیچ بچه‌ی تخسی نتوانسته دمم را بگیرد و پایین بکشد. شاید اگر یک وجب پایینتر چسبانده بودندم الآن مثل بقیه‌ی میکی‌ماوسهای دیشب یک قطعه‌ی لاستیک سوراخ نخ‌بسته بودم توی سطل دم در.


میکی‌ماوسهای بادکنکی جذابند و مجلس‌گرم‌کن و بچه‌ساکت‌کن و باعث خنده و توخالی و بسیار آسیب‌پذیر و کم‌ارزش. 


چاره‌اش هم ظاهرا گل گاوزبان است و بابونه و خطمی و از این دار و دواهای جوشاندنی عطاریها. چه چاره‌ی ساده‌ای برای یک میکی‌ماوس معلق. 



پ.نون: کی بود می‌گفت نعره بهتره؟ ها؟ کی بود؟؟؟



نعره


اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ ا‍َ ا‍َ ا‍َ ا‍َ ا‍َ ا‍َ ا‍َ ا‍َ ا‍َ ا‍َ ا‍َ ا‍َ ا‍َ ا‍َ ا‍َاَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَاَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَاَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَاَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَاَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ      


اَ......



پ.نون: 

نعره نزده داشتم زدم! مگه چیه؟ از زرزر کردن که برا من بهتره.