همیشه همین بوده از این به بعدشم همینه، پس نگران چی هستی؟
یه سیکل تکراری تکراری تکراری عین دوچرخه!
هیچوقت شده تا حالا وقتی زیر آفتاب تند صورتتو تو هم کردی و میخوای وارد ساختمونی جایی بشی عکس خودتو توی شیشهای، طلقی، آینهای ببینی؟
من دیروز پریروزا دیدم، معمولا آدم این جور وقتا عجله هم داره که از زیر آفتاب درره حرکاتش هم تند و خشن میشه تقریبا. هیچکس نیست که وقتی راحت نیست ریلکس بخرامه. خلاصه من دم در ورودی بانک تجارت شعبه یادم نیست، توی شیشه در یه آدم عصبانی و خشن رو دیدم که به شدت ازم متنفر بود و با نفرت تمام بهم خیره شده بود و داشت میومد که منو بزنه بترکونه!
وقتی که وارد بانک شدم به خودم گفتم چندتا از دعواهای دنیا از یه جرقه اینطوری شروع شده؟
خدا پدر مخترع عینک آفتابیو بیامرزه، معلوم نیست چقدر از اختلافات و کتککاریا رو ایشون حل و فصل کرده واقعا!
حالا غیر از آفتاب هم خیلی وقتا میشه که آدم از یه جایی پره تو صورتش پیداست. اصلا عادت داره شکلک شاکی تو چهرهش نقش بسته باشه...... خیلهخوب! میدونم من بازم از این پستا داشتم. شاید توی این بابونه نه توی اونیکی! اما دلم میخواد برا یادآوری خودم هم که شده باز بنویسم. هی یادم میره هی شکلک آدم شاکیو میگیرم میرم تو خیابون این و اون ازم میرنجن و فراری میشن در حالی که روحم از این جریان خبردار نمیشه!!
بچه که بودیم تقریبا هر جورمون که میشد، با یه دونه "بوسش میکنم" یا "بیا بوسش کنم" از طرف بزرگترها خوب میشد.
چی میشد اگه امروز هم "بوس" علاج هر درد و مرض و مشکلی بود؟
ورشکست شدی؟ بیا بوست کنم درست میشه.
قبض گازت سر به فلک کشیده؟ بیار بوسش کنم.
اضطراب شب و روز از حلقت میزنه بیرون؟ بوست میکنم.
چار دور ماشینت بس که لگد نر و ماده خورده اوراق شده؟ میام بوسش میکنم.
همسرت داره ازت جدا میشه؟ بیاین بوستون کنم.
ماشین لباسشویی خراب شد؟ بوسش کن خوب.
بیبیسی پارازیت داره؟ چرا بوسش نمیکنی؟
ژاپن 8.9 ریشتر زلزله شده. ملت بشتابید ششصد میلیون بوس مورد نیاز است.
.
.
.
همهی دکترها، بیمارستانها، تعمیرکارها بیکار میشدن اما خیلی خوب میشد.
یک دنیای کودکانهی بینظیر...
میخوام اعتراف کنم!
من هیچوقت چارشنبهسوری فعال نبودم. شده رفته باشم تماشا یا بعضی وقتا حداکثر یه بار اوووون سالا از روی آتیش پریده باشم اما هیچوقت از این کار خوشم نیومده. مخصوصا قسمت مواد منفجره و ترقهایش که کلا وحشت میکردم الآنم که برا خودم مرد گندهای شدم میترسم.
جوونتر که بودیم نمیشد هرکاری کرد هرجا آتیش بود ترس این بود که سر و کله گشت پیدا شه و همه رو متواری کنه همهش دلهره و ترس بود. الآنم که کل حس و حال ماجراجویی پریده خلاص.
این چارشنبه سوری هم که خط و نشون اساسیی کشیده پلیس که هرکیو بگیریم تا پایان تعطیلات مهمونش میکنیم. عجب ضد حالی بشود!
پ.نون: این پست صرفا جهت اخراج پست قلمی شد و ارزش دیگری ندارد.
آفتاب گرم و سوز سرد
آدم نمیداند حرف کدام را باور کند
یک عدد قرص ده هزار ریال دو عدد دیگر پنجهزار ریال یک عدد سههزار و پانصد ریال و یک عدد چهار هزار ریال روزانه، تاوان آدمی که زانوهایش خاکی شده باشد در مقابل سبک و سنگین زمانه....
سرشاخهها را میبینی که رنگ و بوی نشاط بهاره را به خود گرفتهاند؟ هرسال مثل این روزها همین است.
چقدر گیاه آدم مصمم و یکدندهایست. باید با او دوست شوم. یکی از همین روزها...
بوتههای شببویی که محیط اطرافشان را اشباع میکنند از عطر مسکر و غلیظ خود، گربههای ولگرد و یاغی که میآیند و میروند مصمم، درختچهی گل یخ با صدها زنگولهی طلایی و رایحهای اشرافی، ستارگان، مدالهایی که از سینه پهناور آسمان آویخته چشمها را مینوازند، تکابرهایی که به سرعت پهنای دید را در مینوردند گاه ماه را میپوشانند و گاه حجاب ناهید میشوند، سگهایی که همیشه موضوعی برای مجادله آن دورها پیدا میکنند و چه غیرت و تعصبی بروز میدهند به چه بلندی، مردان پر حوصلهای که از دور چند خط نورانی مینمایند که گوشه خیابانها خم و راست میشود آرام و مدام، خروسهای همسایه مسابقهی گوش آزاری دارند برای هیچ، این روزها برای هیچ، دیگر کسی با آوازشان از خانه بیرون نمیزند....
مسحور میشوم از دنیای شب.
پیادهروها پر آدمهایین که وقتی میگن دوستت دارم دروغ میگن و آدمهایی که راست میگن ولی کسی باورشون نمیکنه.