بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

من و لئوناردو


بچه که بودم چند سالی فلورانس زندگی می‌کردیم. بابام تاجر عطر و ادویه بود و از هند جنس می‌آورد و برای خودش یه مغازه بزرگ داشت. شعبه‌ای هم در رم باز کرده بود و از این دوتا شعبه کل اروپا رو سرویس می‌داد.


وضعمون خوب بود. با پسرهای وزیر وکیلها می‌پریدم و مدرسه اعیونها می‌رفتم. خیلی دنیای راحت و ساده‌ای داشتیم. غیر از هوای بارونی و دنیای نمناکش مشکل دیگه‌ای نبود. رماتیسم اذیتم می‌کرد.


نمی‌خوام از اون وقتا زیاد بگم چون هرچی بوده گذشته، خیلی ســــــــال!! می‌خوام برات از یکی از همکلاسهام تعریف کنم. این پسر خیلی توی خودش بود. شیطونیهای بخصوصی داشت . معمولا ساکت بود و به یه جا خیره می‌شد اما وقتی که به حرکت می‌افتاد از دیوار راست بالا می‌رفت و مدیر معلمها رو عاصی می‌کرد. چند بار هم از بلندی افتاده بود و دست و پاش رو از چندجا شکسته بود.


اسمش لئوناردو بود. با یه قد متوسط، صورت رنگ‌پریده و گرد و یک نگاه بی‌حالت و معصومانه. وضع مالیشون اونقدا خوب نبود اما پدرش از همه‌چی زندگیشون می‌زد که پسر یکی‌یه دونه‌ش رو بفرسته بهترین مدرسه ایتالیا.


برای همین لئوناردو یه سری امکانات مدرسه رو نداشت. همیشه از خونه غذای ظهرش رو با خودش می‌آورد و من و بقیه دوستها از حسودی می‌ترکیدیم که چرا ما باید بریم از غذاخوری غذای یه جور بگیریم و اون همراه خودش یه قابلمه کوچیک و کلی غذای خوشمزه می‌آورد. یا اینکه اجازه داشت که نه! مجبور بود مسیر خونه و مدرسه رو پیاده بیاد و کیف کنه در حالی که ما باید سواره با خدمتکارها بیایم و بریم و اصلا هم کیف نمی‌داد...


هر وقت از کنارش رد می‌شدیم داشت با خودش حرف می‌زد و کلنجار می‌رفت. ذهنش همیشه‌ی خدا مشغول بود. انگار یکی دائم داشت سؤال‌پیچش می‌کرد.


من دوستش داشتم اگرچه عجیب غریب بود و همیشه لباسهاش رو عوضی می‌پوشید و به همین دلیل بچه‌ها خیلی‌وقتها دستش می‌انداختن اما من می‌فهمیدمش چون خودم هم یه خورده پاره‌سنگ برمی‌داشتم و یه اخلاقهاییمون شبیه بود. لباسهای من رو ندیمه تنم می‌کرد و اون گیج نمی‌زد برای همین سر و وضع من همیشه مرتب بود.


بچه با استعدادی بود همیشه داشت یه چیز باسلیقه درست می‌کرد یا نقاشی می‌کشید. کاریکاتورهای خنده‌داری از معلممون در همه حالی کشیده بود و یه بار هم کتک مفصلی بابت این کارش نوش جون کرده بود.


.........

............

...................

                                            بقیه خاطرات من و لئوناردو رو پست بعدی می‌گم. خیلی شد.


                                                                                                     مخلصیم

                                  

                                                                                                       پ.نون



پ.نون ۱ :‌   خودت هم سرکاری هستی!! مگه چیه؟ سابقه‌م بده؟ :)


پ.نون 2 :   قالب تصویب شد. جالب اینکه اولین قالبی که ممکنه آدم داشته باشه همینه آخریش هم همین شد. خوبه همین. باشه تا سالی سکندری یه طراح وب خیلی هنرمند تصمیم بگیره برام قالب بسازه.....



نظرات 12 + ارسال نظر
بدون اسم 9 اردیبهشت 1389 ساعت 04:22 ب.ظ

همکلاسی

بهاره 9 اردیبهشت 1389 ساعت 05:03 ب.ظ http://www.kuche-ali-chap.blogsky.com

بیچاره پسره...خوب کاریکاتور بکشه...من ادا معلمها را در می یارم.چیز بانمک تر و هم میشه حاشا کرد که من نبودم.

:) سلام.
تقلید معلم اگه بانمک و جالب باشه میشه جلوی خودشونم اجرا کرد!

بدون اسم 10 اردیبهشت 1389 ساعت 02:35 ق.ظ

این قالب را دوست ندارم نقطه!

خودم هم فکر می‌کنم پ.نونانه نیست. اما یه جورایی شاد و شنگوله بدون اینکه زیادی بچگونه یا دخترونه باشه.
سعی می‌کنم به یه نتیجه مطلوب برسم به زودی.

سنجاب 10 اردیبهشت 1389 ساعت 03:28 ق.ظ http://sanjab222.blogfa.com

میگم چقدر بچگی های این لئوناردو شبیه بچگی های من بوده!!!!!!!!!!!
اخرش به حرفم گوش کردی از بلوگ اسکین قالب گرفتی...به نظر من زیادی بزرگونه است ولی خوبه!

بچه ى باحالى بودى پس ؛)

بهاره 10 اردیبهشت 1389 ساعت 09:52 ق.ظ http://www.kuche-ali-chap.blogsky.com

واییییی.جلو معلم؟ما اگه جلو معلم بگیم خانوم واسه چی نمره مونا کم دادی عقده ای میشه...بعدشم اونا زن هستند و حساس و ما هم دبیرستانی هستیم و مقررات بسیار خشک نصیبمون شده.
.....................
من که لینکت کردم.پست قبلیما بخون تا بفهمی چه دردسری داریم.

:)

[ بدون نام ] 10 اردیبهشت 1389 ساعت 11:53 ب.ظ

وااااااایییییی سلاااااااااااممم خیلی خوش اومدین صفا اوردین کاملا ناامیدانه گفتم یه سر به اینجا بزنم !! خوشحال شدم چون یه جورایی بهش وابسته شده بودم. :)

سلام. ممنون آلبالو.

نمی‌دونم چرا ولی منتظر بودم به همین زودیا از یه جایی سر و کله‌ت پیدا بشه :)

آلبالو 10 اردیبهشت 1389 ساعت 11:58 ب.ظ

در ظمن نظر قبلی من بودم از شدت هیجان زدگی اسمم یادم رفت! قالب هم خلیل بی روح و احساسه!! امیدوارم لیوناردو گربهیی چیزی از کار در نیاد!!

نه خیرم!! تا حالا کی گربه از کار در اومده که این دومیش باشه؟ حالا سوسک بگیم یه حرفی :))

واقعا شماها آدم رو هیجان زده می‌کنین بس از قالبهای مردم تقدیر به عمل میارین :)

دارم می‌گردم یه چیز خوب گیرم نمیاد! سراغ داری آدرس بده نامرداش سریع عوض نکنن!

به پیشنهاد دهنده یا زبونم لال طراح یه قالب شیک باب دل جایزه هم می‌دیم! چیه؟ کی زیر قولم زدم؟

بدون اسم 11 اردیبهشت 1389 ساعت 01:07 ق.ظ

این قالبم سیاهه

اصلاح می‌شه. اینا همه سیاه مشقن! :)

آل... 11 اردیبهشت 1389 ساعت 01:59 ق.ظ

اینکه از قبلیم بی احساس تر شد! باز اون یه رنگی داشت!من که سراغ ندارم چون وبلاگ ندارم اصلا نمیدونم از کجا باید گیر بیاری.

دارم می‌چرخم هنوز. فعلا مریض‌خونه‌ایم تا ببینیم بهتر می‌شیم یا نه :)

صندوقک 11 اردیبهشت 1389 ساعت 12:01 ب.ظ http://ardvisoor.wordpress.com

سلام ، خوشحالم دوباره می بینم که برگشتی، اتفاقا چندوقت پیش یادت بودم . من این روزها خیلی گرفتارم اما بزودی آپدیت خواهم کرد و بعدش هم اینکه منتظر بقیه خاطرات هستیم :)

سلام :)

منم از دیدن (؟) همه‌تون خوشحالم.

حالا سر می‌زنم اون ورا.

پ.نون برای آلبالو 11 اردیبهشت 1389 ساعت 04:16 ب.ظ http://babune.blogsky.com

از یادآوریت متشکرم.

در مورد بعضی اقدام می‌کنم :)

آل.... 11 اردیبهشت 1389 ساعت 08:49 ب.ظ

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد