آقا یه جوک یا داستان طنز جالبی امروز دیدم حیفم اومد اینجا نگم
برای رفع تنوع هم که شده جالبه. حالا لئو یه کم صبر میکنه دیگه! رفیقیم نمیرنجه :)
میگن که:
یکی داشت تو یه جاده بیرون شهر میروند که کنار جاده دید نوشتن :
سگ سخنگو برای فروش
نظرش جلب شد و به سمتی که تابلو فلش زده بود پیچید تا رسید به یه منزل روستایی.
پیاده شد و به سمت صاحبخونه که اونجا داشت کاری انجام میداد رفت و گفت "آقا شما سگ سخنگو دارید؟" مرد جواب داد: "بله جاش اون پشت خونهست. خودت برو ببینش."
رفت طرف حیاط پشتی و سگو دید. با تردید بهش گفت "سگ سخنگو تویی؟"
سگ گفت: "آره چطو مگه؟"
گفت: "چه جالب پس تو واقعا حرف میزنی. لطفا برام تعریف کن که چطوری تونستی حرف بزنی."
سر درددل سگ باز شد و شروع کرد به تعریف کردن:
خیلی جوون بودم که فهمیدم میتونم حرف بزنم. خیلی هیجانزده شدم و سعی کردم از این موهبت خدادادی به خوبی استفاده کنم و به وطنم خدمت کنم. برای همین نامهای به سازمان امنیت نوشتم و اونها هم به خوبی ازم استقبال کردن و سالهای سال منو برای مأموریتهای جاسوسی اینور اونور میفرستادن و من هم براشون اخبار دستاولی که هیچ جاسوسی نمیتونست ببره رو میبردم. و کلی مدالهای جور و واجور گرفتم و حتی شخص وزیر ازم تقدیر کرد.
خیلی براشون زحمت کشیدم و شبکههای جاسوسی زیادی رو شخصا متلاشی کردم. بعد از چند سال خدمت صادقانه بالاخره دیدم دارم پیر و خسته میشم و برای کارهای متهورانه زیاد مناسب نیستم. برای همین خودمو بازنشسته کردم و به کارهای سبکتر پرداختم.
توی یه فرودگاه اسخدام گارد امنیتی اونجا شدم و براشون کارهای کشف مواد و عملیات خرابکاری رو انجام دادم و کلی اونجا به دردشون خوردم و بهم درجه هم دادن یادش به خیر چه روزهای خوبی بود اونجا.
بالاخره همین سه سال پیش از اونجا هم استعفا کردم چون دیگه برای من سنگین و خستهکننده بود و برگشتم خونه. خلاصه ازدواج کردم و زندگی راحت و آرومی رو با حقوق بازنشستگی اینجا دارم. زن مهربون و تولههای قشنگی دارم و از زندگیم کاملا راضیم.
حرف سگ که به اینجا رسید از سگ تشکر کرد و برگشت طرف صاحب مزرعه و پرسید "سگو چند میفروشی؟" مزرعه دار گفت "10 دلار"
با تعجب گفت " فقط 10دلار؟ برای یک سگ به این باارزشی؟ چطوره که این قیمت پایین رو براش گذاشتی؟"
مزرعه دار با لبخند معنیداری جواب داد: " این سگ با ارزشه؟ یعنی توی سادهلوح همه مزخرفاتی رو که گفت باور کردی؟ دوست من اون فقط یه دروغگوی روده درازه!! "
میبینم که "هم نوشت" رو هنوز حفظش کردی مهندس ;)
همنوشت باعث رونق میشه. هر کسی اینجا رو وبلاگ خودش میدونه چون توش مینویسه.
راش میاندازم.
عجب...
این داستان که از خودت در وکردی سیاسی بید دیگه!(اه بازم لهجه پیدا وکردم)
اینو من از خودم در نکردم روایتش کردم :)
حالا سیاست و ایناش رو اساتید بهتر میفهمن.
:))))))))))))))))))))))))
دمت گرم همینطور دم سگه!
از این آکهی سگ سخنگو یادم افتاد چند وقت پیش توی جاده می رفتم دیدم روی دیوار آگهی کردن کارخانه ی فرعون سازی . خیلی فکر کردم که یعنی چی و انواع فرعون رو از قبیل از توتان خامون و غیره توی ذهنم مجسم کردم واینکه مورد مصرف یک فرعون توی خونه حیاط یا اداره چی می تونه باشه تا اینکه یکی تو کلم گفت( فرغون ) خره خدا !!!!!!!
:))
از این فرعونهاى چارپایه هست مخصوص آشپزخونه!
جالب بود.
سلام عزیزم.کامنت دونی پست قبلیت اصلا باز نشد.با 2 تا مرورگر بازش کردم و بازم نیومد.داستان سگ سخنگو خیلی جالب بود.به یاد خودم افتادم که متولد سال سگم...
سلام
آره بابا خودم به همش ریخته بودم! من به خیال خودم مثلا اومده بودم فونتها رو دستکاری کرده بودم توی قالب نفهمیدم چرا کامنتدونی تیغه شد!
سال سگ سخنگو یا از این معمولیاش؟ :)
سلام. جالب بود برای رفع تنوع!وسط داستان لئو. منتظر ادامه داستانیممم!!!
چون صبر کنى ز نمیدونم چى یادم نیست چى چى سازى!!
میگن پیرى هفتاد و چنتا ایراد داره اولیش فراموشیه بقیشم یادم نیست :)
سلام دوست قدیم!
احوال شما؟
می بینم که در خونه رو بالاخره گشودی...:)
چیزه.. ببینم، سگ سخنگو بهتره یا سگ دروغگو ؟
اصلا این دوتا توفیری هم می کنه؟؟
این ماهیت سگ بودن نیست که حتی دروغگوییش رو هم جذاب میکنه؟!
پس نتیجه می گیریم که اگه سگ باشی و دروغ بگی چون سگی خوبه!(حتی اگه صاحابتم ارزشتو نفهمید!!)
راستی ببخش... دیگه زود اومدنم کار حضرت سگه(!!) و نوشتنو که دیگه نگو!!!!!
میام خونت.. درو باز بذار:))
به سلام غواص خودمون کجایی تو باباجان؟
هنوز به دور دنیا؟ احسنت!
مثل اینکه درست میگی. هرچی غیر آدم!! اگه خارق عادت باشی پسندیدهای!
خوب میکنی. در حجره ما همیشه بازه مشرف...
جالب بود :))
:)
نخیر امروزم خبری نیس!!
:) یه خورده وحشتناک گرفتارم ! ولی سعی میکنم یه گوشه واکنم بیام این دوستم رو بهش سر و سامونی بدم :)