بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

زائر


بین هزاران نفر یکی هستی. جماعت بی شماری جدا از هم, با هم و برهم. هر یکی حرفی, دادی, اشکی, طلبی, دردی.


مسابقه می دهند, می زنند, می شکنند, می درند و اگر پایش بیفتد می کشند برای نیم متر, یک مترجلوتر. انگار ارتباط تماسی نباشد همه چیز مردود می شود. بسیار می بینی سر و صورت خراشیده, ور آمده, کتک خورده با موهای ژولیده لباس نامرتب و دکمه های کنده شده اما خندان و پیروزمند خارج می شوند تا برای جنگی دوباره نفسی تازه کنند.


آن طرفتر فریادها می شنوی که اگر جای دیگر باشد قطع می دانی که کسی از دنیا رفت اما اینجا چیز عادییست. شاید هم رفت.


خجالت می کشم به روی بزرگ نگاه کنم. 


اگر من کسی بودم که باید جواب می دادم قطعا کرکره رحمت را پایین می کشیدم و تا یک نفر یک نفر جلو نمی آمدند جواب نمی دادم. هر کس هم هول داد یا کتک زد برود ته صف! همه شانس آوردند هم بقیه هم من که این خبر نیست...


پی نوشت: عرض نکردم؟ من نه خدای خوبی می شوم نه باب الحوائج محبوبی!



نظرات 8 + ارسال نظر
نهال 21 تیر 1389 ساعت 05:16 ب.ظ http://FAZMETR.BLOGSKY.COM


خیلی وقته جایی نرفتم واسه زیارت ..پارسالا واسه کنکور پاتوقم امامزاده صالح بود ...مدرسه رو میپیچیدم و میرفتم اونجا ...خلوتی بود اما ...
کار هیچ وقت به این شدت نبود !

چرا خدای خوبی میشدی که ازت حسا میبردند و درست اعمال امر شده رو انجام میدادن ...تازشم دیگه وقتتو بیخود روی آدمای سوخته نمیزاشتی ..

:)

حداقل امتحان نکردم تا حالا!!

نوشا 21 تیر 1389 ساعت 08:39 ب.ظ http://mannosha.persianblog.ir

من خدا ی خوب که هیچی ، هیچ گوفت خوبی نمیشم ... اصلا هم حال و خوصله ندارم میزدم همشونو در جا میکشتم

اما فیلمش قشنگه ، وقتی حوصله داشتید ببینید

فیلمی که تو توش خدا بودی؟ بفرست برام حتما جالبه!! :)

صندوقچه 22 تیر 1389 ساعت 09:44 ق.ظ http://maryamarshi.wordpress.com

برای یک لحظه از آن دید به موضوع نگاه کردم من حتی توانایی پایین ترین رده را نیز ندارم. عالی بود این نوشته

جدی؟ خودم که خیلی نا امید بودم از این نوشته چون خیلی هول هولکی و کافی نتکی و نگران از دیدن باجه های کنارکی نوشتمش :)

متشکرم.

آلبالو... 22 تیر 1389 ساعت 10:31 ق.ظ

سلام.به به !من رو بردین دقیقا جلو ضریح امام رضا(ص) التمس دعا خیلی زیاد.ما هم دعا میکنیم که همه دعاهای شما مستجاب بشن!!!

انشاءالله. متشکرم.

بدون اسم 22 تیر 1389 ساعت 03:47 ب.ظ

واقعاهم!
اگه تو خدا بودی من یکی که بت پرست می شدم :)

خوب بتم بیشتر تو بورسه البت.

قزن قلفی 23 تیر 1389 ساعت 03:41 ق.ظ http://afandook.persianblog.ir

اتفاقا همین هفته پیش با یه بنده خدایی همین بحث رو داشتیم . حرف خوبی زد . میگفت : اگر اینا یه لحظه به این فکر میکردن که این خشت و گل رو هم صاحب همین خونه ( بحث مکه بود ) ساخته میرفتن دنبال اصل کاریه . منتها از فرط تحمیق که واقعا مقصرش هم خودشون نیستند بندگان خدا باور کردن که اون سنگه اون پارچه هه اون آجره ..... قراره نیازشون رو بده . صد البته که خدا الان به امثال من داره میگه شما دخالت نکن . حکایت موسی و شبان تکرار میشه ........

نه جان من حرفتو بزن رسیدگى میکنم!! بذار انتخاب بشم p:

غواص کاشف! 24 تیر 1389 ساعت 07:21 ق.ظ

آره.. نمی دونم چرا ما دوست داریم حس لامسمون همیشه کار کنه!! تو روابط انسانیمونم باید با یکی که حرف می زنیم، یا بکوبیم رو شونش یا پس گردنش یا یک تو گوشش که مثلا با هم خیلی صمیمی هستیم!!!(حرف درگوشی: من هم متاسفانه گاهی از روشهایی(!) استفاده می کنم!!!) حالا شاید می خوان اون ضریح طلایی رو لمس کنن که بفهمن الکی ورد نمی خونن(!)... اعتراف کامل به اینکه همه چیز مادیه!نه؟
دیدی این سنی هارو؟ اصلا زیارت یا گریه کردن سر مزار هرکسی رو شرک می دونن!! گاهی با خودم می گم اونا اعتقادشون هرچند نقص داره ولی از کارای ما بهتره....

تو روابط انسانى تماس واقعاً کمک میکنه تا دوست نزن پخ کله دوست که دوستى تکمیل نمیشه :) اما اشکال کار بعضى از ما این شده که فکر میکنیم زیارت یعنى هرچى بیشتر چسبیدن به شبکه فلزى.

اما در مورد سنى جماعت هیچوقت این حسو بهشون نداشتم که ممکنه کارشون بهتر باشه چون فلسفه زیارت کلاً درسته و باید باشه اما چند و چونیشه که مد نظر منه.

بهاره 24 تیر 1389 ساعت 09:38 ق.ظ http://www.pashe-koori.blogsky.com

زیارت قبول عزیزم...امسال را بگو که پاتوقم فقط جلو مانیتور بود.

متشکر. اگه به خودم بود که منم همینطور!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد