آدم با طنابهای نامرئی به روزمرگیش گره خورده. روزمرگی چیز خوبیه واقعا! وقتی مجبوری ازش جدا باشی اونم یه مدت طولانی دلت براش تنگ میشه.
بندی به شغلت، بندی به تفریحت، بندی به دوستهات، بندی به سوپر سر کوچهت، بندی به اون یارویی که بعد از ظهرها توی پیادهرو میبینیش و نمیدونی چکار میکنه، بندی به نتگردی، دوستهای اون ور خط، استامبل آپن، فیسبوک و کلیپهای صدتا یه غاز، بندی به پیتزا و سیگار یعد از اون، بندی به قبض و اجاره، به بحثهای سیاسی مفتکی مردم کوچه و بازار، به قصاب با اون پیشبندی که آدم رو یاد قصابها میاندازه! به زنبورهایی که آدم نمیدونه باید بترسه یا دوستداشته باشه، به پیچهای دستگیره در سرویس که هرچندوقت یه بار شل میشن، به شیر آشپزخونه که چکه میکنه، به دربازکن برقی که کار نمیکنه، به مالیات، به نتیجه کنکور برادرزاده، به مأمور قرائت کنتور که همیشه از قیافهش یاد هنرپیشههای کمدی میافتی و جلوی خندهت رو میگیری و به کلی چیزهای تلخ و شیرین دیگه.
وقتی همه این بندها یه دفعه پاره میشن آدم ولو میشه توی یه دنیا که به شدت لق میخوره. انگار به جای دیگهای تعلق داره و همهچیز و همهکس اینجا لیزه و دستش به چیزی گیر نمیکنه. با همه اینها به همه سلام میکنه و ادای آدمهایی رو در میاره که دور و برشن. اونها هم جواب میدن انگار نه انگار که اینهمه بند از سر و کول این ول و آویزون داره دنبالش کشیده میشه....
این جور وقتها آدم باید حوصله کنه و یکی یکی بستگیهای سابقش رو دوباره گره بزنه شاید نتونه همه رو اما اکثرشونو میشه. فقط حوصله، اراده، سکوت و لبخند.
سلام
ایــــــــــــــــــــــــــنهمه بند رو بشینیم گره بزنیم پس کی زندگی کنیم؟ولشون کن پاره بشن سبکتری و فقط داری نخ میکشی دنبال خودت ... شانس آوردم پاره شدن حیف نیست بیام جفتک بزنم به شانس خودم؟
خوب اگه راحتى چه بهتر! ولى آدم لیز میخوره :)
عروسک خیمه شب بازی واسه این دنیا...
سلام.خیلی جالبه عصری یه حسی بهم گفت که پ نون امروز حتما آپ میکنه اومدم دیدم آپ کردین. زمان و صبر و حوصله همه چیرو درست میکنه و همه اون بندا به آدم وصل میشن هم خوباش هم بداش . :)
ممکنه سخت بگذره اما به نتیجش و بدست آوردن اون روزمرگیها می ارزه
برای غیبتتون باید برید با اولیاتون بیاید ... کم کم داشتید اخراج می شدید ...
این شرایطش سخته
حوصله، اراده، سکوت و لبخند ... چه جوری انتظار داری من وقتی کلافه ام به این دستور العمل عمل کنم ؟
راستی یکی از اون بند بودن ها هم بند بودن به مهربونه
اون که اولشه :)
آدم بند گسیخته بودنش هم عاریهس.
حالا درست میشه دوست من.
عمیق بود و قوی.
امیدوارم همیشه نوشته هاتون به همین عمق و قوت باقی بمونه
سلام و ممنون.
آدم متنوعی هستم بعضی وقتها اینجورم بعضی وقتها کودکانه، خیالپرداز، مختلف خلاصه.
اگه آرشیو رو یه ورقی بزنید متوجه میشید. امیدوارم بپسندید.
خوش اومدین.
بدبختی اونجاییه که میخوای یه بند جدید تو این معلق بودن پیدا کنی،
اینجاست که هر چیزی چه خوب و چه بد میتونه بند باشه.
+ قالبت رو رفرش کن بابونه جان، این ذخیره شمخصات و اینا که تو قالب جدید هست رو نداره. (همین قالب رو دوباره از پنل انتخاب کن).
امیدوارم آدم بتونه از تجربه و هوشش استفاده کنه تا بتونه بستگیهای محدود خودش رو به بهترین قلابها گره بزنه. بعضیها به اولینها گره میخورند و بعضیها تا آخرش هم نمیتونن تصمیم بگیرن.
موافقم.
+متشکرم. میرم دنبالش.
این بندها معمولا دو جورن:
اونا که آدم دستی پاره شون میکنه که "شاید گره خورد به تو نزدیکتر شوم"
اونا که دست و پای آدم رو می بندن و رهایی ازشون خوبه!
ولی در هر دو صورت پاره شدن همه شون همزمان ترسناکه!
در مورد اون کامنتت، من مشکلم در واقع اینه:
خیلی حرفا رو آدم توی وبلاگ می زنه چون می خواد بگه ولی لزوما نمی خواد درد و دل کنه یا دنبال راه حلش بگرده .فقط می خواد بگه.
بعضی وقتا یه کسایی (مثل دوست صمیمیم) بهت زنگ می زنن و در مورد اینکه با اونا بیرون برو، بذار دلت باز بشه نظر میدن. این جور وقتا راستش ناراحت میشم.
وگرنه در مورد من، مثلا اینکه شوهرم وبلاگم رو می خونه ناراحتم نمی کنه به قول تو همینم که هستم. سرم رو هم بالا می گیرم.
فقط آدمای ریسک پذیر عمداً بستگیهاى مطلوب رو دست میزنن. محتاطها به داشته هاشون میچسبن.
یه عده هم در مقابل عمل انجام شده یا ناگزیر قرار میگیرن.
درسته و موافقم.
سلام..
حرفات کمی بو داره..
پاره کردن بندها... یکی به قول خودت سر نترس ریسک پذیر می خواد، یکی به قول من (البته واسه بعضی بندها) وجدانی می خواد که بتونه بی خیال 1 چیزایی بشه! من که نتونستم! خیلی هم چیز میز شنیدم ولی چون به درستی فکرم مطمئن بودم رو حرفم موندم!
بندهای عادت و سنت رو میشه برید ولی بندهای تعهد و علاقه و مسئولیت در قبال برخی رو نه!
به هر حال می فهمم چی میگی... موفق باشی رفیق!
سلام غواص خوبى؟
چه خبر در اقصاى عالم؟
من توى پست از گسیختن ننوشتم از گسیخته شدن گفتم. وقتى که آدم یهو میبینه به هیچى و هیچ جا بسته نیست و معلقه . روزمرگیش رو از دست داده و فقط براى تعادل ، نادیده ترین موهبت بدیهى دست و پا میزنه. تعادل در هر چیزجزئى زندگى...
حوصله اراده سکوت و لبخند.
چیزائی که درست وقتی باید باشن نیستن!
آى گفتى!!
سلام
من نه حوصله دارم نه اراده نه لبخند! ولی دستپاچه با عجله با خنده های عصبی گیج ، بندا رو چند تا چند تا باهم گره می زنم. اشتباه میشه. باز می کنم و دوباره می بندم. می خندم. گریه می کنم. خودمم نمی فهمم چکار می کنم. تا وقتی که بالاخره یه طوری میشه و روزمره از اون وسط سر در میاره. اونوقته که یه لبخند عریض می زنم و یه فنجون بزرگ قهوه درست می کنم و ولو میشم کنار لپ تاپ...
سکون و اراده ی شما رو واقعا تحسین می کنم.
اختیار دارید . شکسته نفسى نفرماید.
متشکرم.
علیک سلام رفیق شفیق نامتوازن خودم:)
اقصای عالم؟! مگه من ننه کلانترم؟:)
خبرا که این روزا دست "او.با.ما" است..
شایدم دست همون بندهای تعادل که عین عروسک سیرک مارو چپ و راست می چرخونه!
راستش اینی که میگی خیلی ناگواره! اینکه یکی که بندای ما عروسکا دستشه (یه وقت به ماوراء منظورمو نگیریااا) حال کنه بدون اینکه ما توش دست ببریم بندا رو قیچی کنه! ما هم اول پاهامون تا شه بعد خم شیم و بعد سرمون رو پاهامون کج بشه!!!! یه جوری شدم!
راستی به نظر تو ما می تونیم یهویی بدون دخالت خودمون روزمرگیمونو از دست بدیم؟! یعنی چطور یهو دنیای آدم خالی میشه؟ راستش ..... می فهمم.. یک هفته است که انگار همه چیز غریبه است.. کاملا فضای درونیه و از جایی که انتظار نداری حالتو می گیره! ولی با همه این حرفا من فکر می کنم یه جای این ســٌر خوردن به خودمون هم برمی گرده و سهم داریم..
!!!
راستی من خوبم! این چند روزه هم هاوایی ماوایی نبودم همینجا بودم ولی تو یه دنیای کاملا سـٌـــر!
مخلصیم!
ممکنه یکی هوس کنه به دست خودش روزمرگیش رو نابود کنه. معمولا همچین کسی از زندگیش راضی نیست یا زیادی تنوعطلبه.
اما وقتی آدم به هر دلیلی ناچارا از روزمرگیش بریده شه هدف زندگیش تغییر کنه وضعش دگرگون بشه دیگه اون محیط همیشگی که توش بود هم براش تازگی داره. شاید محیط هم تابعی از عادات و روزمرگییه که اگه عوض بشه اون هم به تبع رنگش عوض میشه. جدید میشه و غریبه حتی اگه چل سال اونجا زندگی کرده باشه.
آره چرا نمیشه روزمرگی از دست بره؟ فرض کن یه شرایط فورسماژور پیش بیاد که قرار باشه تا بیستروز دیگه اگه زمین به آسمون بره باید این پروژه جمع بشه. تو همه عادات زندگیت به هم میریزه. صبح یه ساعت دیگه از خواب پا میشی، سریع میری سر کار دیگه فرصت نداری وسط راه وایسی دم دکه روزنامه فروشی کارت کاملا مختلفه فرصت قهوه خوردن نداری عصر همینطور خونه فکر و ذکرت چیز دیگهس. همهچی برات جدیده. این یه حالت خیلی لایت و ساده و بیدغدغه از پارهشدن ارتباطات عادی زندگیه که تازه همه بندها جدا نشدن. حالتهایی هست که واقعا آدم از زندگیش بریده میشه....
بعضی وقتها هست که آدم به صورت روانی گسیخته میشه. درونی. همهچی عادیه انگار اما تو غریبهای.
بعضی وقتها شرایطی هست که ... بذار بدهاش رو نگم. بد و بدتر...
خیلی وقتها سر خوردنها کار دست خودمونه. هرچی آدم محکمتر و قویتر باشه پاره شدن بندهاش بیشتر به اختیار خودش میمونه. واقعیتیه.
خوشم میاد فازت به خلبازیای من میخوره :)
سلام
من که منظورتونو نفهمیدم
یاد مهران مدیری افتادم: پوتین برای سربازان پول آب را باید بدهیم پول گاز جدا.............
بعد دور ور یاش تشویقش میکردند و احسنت میگفتند.........
سلام
خوش اومدی. درست میگی یه خورده رمز آلوده. باید آدم توی موقعیت قرار گرفته باشه تقریبا یا کاملا که بتونه با موضوع درگیر بشه.
این شرایطیه که برای همه اتفاق نمیافته.
برو خدا رو شکر کن. جدی میگم. اصلا حال خوبی نیست. یه آدم در شرایط نرمال و رو روال به اینجا نمیرسه.
یه شوک به هر علت میتونه باعث بشه.
پستهای وبلاگ میتونه مخاطب عام داشته باشه، نیمه خاص یا خاص. که دایره کسانی که متوجه لب مطلب میشن به ترتیب کم میشن و تقصیری متوجه کسانی که خارج بازه مخاطبین پست هستند نیست.
مطالب عمومیترو بخون اگه خوشت میاد ;)
موفق باشی.
سلام
این روزمرگیام بخشی از زندگین ولی ادم اگه بخاد میتونه بین این روزمرگی ها واسه خودش لحظه های ناب و فراموش نشدنی خلق کنهخوشحال میشم به وبلاگ منم سر بزنین ..نظر یادتون نله
چی شده ؟ چرا بند رو پاره کردی ؟ چرا دو باره می خوای بندش کنی ؟ چرا اصلا دیشب من خوابت رو دیدم ؟ خوب نبود .... نمیدونم چی بود ولی اصلا خوب نبود . وقتی بیدار شدم حسم بد بود ؟ خوبی داداشه ندیده ؟
واقعا چرا؟ هان؟ چراهایی که خبر مهربونی یه دوست خوب رو میده.
خوبم ممنون. به دلت بد نده.
زندگی ادامه دارد همانطور که در تقدیر نوشته شده از روز الست...