بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

جذبه ادبیات - ۱



تو از هر در که باز آیی بدین خوبی و زیبایی

دری باشی که از رحمت به روی خلق بگشائی


ملامتگوی بی‌حاصل ترنج از دست نشناسد

در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمائی


به زیورها بیارایند وقتی خوبرویان را

تو سیمین‌تن چنان خوبی که زیورها بیارائی


چو بلبل روی گل بیند زبانش در حدیث آید

مرا در رویت از حیرت فروبسته‌ست گویائی


تو با این حسن نتوانی که روی از خلق در پوشی

که همچون آفتاب از جام و حور از جامه پیدائی


تو صاحب‌منصبی جانا ز مسکینان نیندیشی

تو خواب آلوده‌ای بر چشم بیداران نبخشائی


گرفتم سرو آزادی نه از ماء مهین زادی

مکن بیگانگی با ما چو دانستی که از مائی


دعایی گر نمی‌گویی به دشنامی عزیزم کن

که گر تلخست شیرینست از آن لب هرچه فرمائی


گمان از تشنگی بردم که دریا تا کمر باشد

چو پایانم برفت اکنون بدانستم که دریائی


تو خواهی آستین افشان و خواهی روی در هم کش

مگس جایی نخواهد رفتن از دکان حلوائی


قیامت می‌کنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن

مسلم نیست طوطی را در ایامت شکر خائی




دیروز پریروزا با مصلح‌الدین و ابوالقاسم و ممد و بر و بچ جایی بودیم مصلح‌الدین اینو برامون خوند خیلی جواب داد دلم نیومد برا شما ننویسم.


حالا امروز فردا یه شعری می‌گم رو کم کنی این یکی!! 



پ.نون ۱- هرچی تو دلت گفتی خودتی :)


پ.نون ۲- گرگ داره می‌گه اگه دوتا از این مصلح‌الدینا توی طایفه ما بودن ما همگی گیاه‌خوار می‌شدیم! طفلکی گوشش آویزون شد از شنیدن شعره. دارم براش...




نظرات 7 + ارسال نظر
آدن 24 مهر 1389 ساعت 03:56 ب.ظ http://meandme.mihanblog.com

مصلح الدین همون سعدی ما بیسوادهاست؟؟؟ خوب ابوالقاسم هم فردوسی خودمونه!!ممدو اما نشناختم!!

ممد دیگه ! ما بهش میگیم ممد شیرازى :) تو شناسنامه ش نوشته محمد حافظ فرزند بهاءالدین صادره از شیراز :))

آل... 24 مهر 1389 ساعت 04:12 ب.ظ

زیبا بود. از شعرا ی استاد سلیم هم اگه بنویسین خیلی خوبه! :)

چشم ان شاءالله

شاذه 24 مهر 1389 ساعت 05:07 ب.ظ

داشتم فکر می کردم این شعر رو جناب مصلح الدین سروده.
بعد فکر کردم عجب شاعر چیره دستی! چقدر روون!
بعد فکر کردم ولی شعره خیلی آشناست ها! قبلا جایی نشنیدم؟!
رسید به امضا به هوش خودم آفرین گفتم

راستیاتش من یه کم هم خفض جناح کردم! چند جاشو که اشکال داشت اس ام اس داد ازم پرسید منم یواشکى بهش رسوندم! حالا بین خودمون بمونه :)

ترنجستان 24 مهر 1389 ساعت 05:26 ب.ظ http://toranj0.blogsky.com

سلام
خیلی قشنگ بود
پس شما در سرودن شعر و آموختن سرائیدن شعر هم دستی دارید...
بعضی اوقات شما منو یاد یه کارتون میندازی به نام پروفسوربالتازار شما مثل اون همه چی بلدی...

بالتازار :) من از آقاى ووپى بیشتر خوشم میومد ! اونو یادته؟ تنسى تاکسیدو p:

راستى مصلح الدین بهت سلام رسوند! گویا آشنایى چیزى باهات داشته تو شعرشم اسمتو آورده :)

این همه چى دونى منم هرقدرش که هست مثل دریاى باعمق یک سانتیمتر میمونه :) لطف دارى.

ترنجستان 24 مهر 1389 ساعت 07:12 ب.ظ http://toranj0.blogsky.com

نه اونو زیاد یادم نیست
آره این مصلح الدین عاشق دلخسته ی منه مگه خبر نداری شما؟
ولی خدائیش هم هنر قصه گویی خوبی دارین هم اینطور که از شواهد برمیاد دستی هم در شعرسرائی دارین...هنرهای دیگه ی خودتون رو کی معرفی کنید خدا میدونه

نظر لطف شماست. بنده در امر شعر خالی بستم مصلح‌الدین از من یه کم بهتر شعر می‌گه :))

پانته آ 25 مهر 1389 ساعت 09:06 ق.ظ http://pnt17.blogfa.com

چه خوب که با ممد و قاسم و مصلح الدین دوستی. بهشون سلام فراوون برسون.

در مورد سوالت:
آره پسره. (البته همون رو هم باید ببرم عقیمش کنم ولی وقت نکردم)
برای واکسن هم میبرمش پیش دکتر.

سلام، چشم لطفتو میرسونم حتما خوشحال میشن از شنیدنش. آخه میدونى جدیدا خیلى تنها شدن حیوونیا همه بر و بچه ها از دور و برشون پریدن و رفتن سراغ اکیپ نیما اینا که باز دردش به طاقته یه عده زیادى کلا ساسى مانکنى شدن خلاص!

اقلاً مینوشتى طرف گربه س که هر کى بدون آمادگى کامنتو میبینه وحشت برش نداره :))))

ممنون

دکتر خودم 25 مهر 1389 ساعت 02:14 ب.ظ

یادمه اینو تو صحن فنی گفت:
دعایی گر نمی‌گویی به دشنامی عزیزم کن
که گر تلخست شیرینست از آن لب هرچه فرمائی
، ولی دختره بهش محل نذاشت،
بعدش گفت:
تو خواهی آستین افشان و خواهی روی در هم کش
مگس جایی نخواهد رفتن از دکان حلوائی
دختره بهش گفت: موش بخورتت با این شعر گفتنت،
بعد گفت :
قیامت می‌کنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن
مسلم نیست طوطی را در ایامت شکر خائی

تو اون موقع فکر کنم رفته بودی سلف، پس این شعرش رو از کجا آوردی؟
بعد یه سوال، آخرش جلال لیسانس ادبیاتش رو گرفت یا از دانشگاه انداختنش بیرون به خاطر شعراش؟

جدی؟ این کارت دانشجویی از کجا آورده بره تو! هنوز پشت کنکوریه که! ای ناقلا باز ما رو دو در کرد رفت دنبال نظربازی :)

منم اگه جای دختره بودم یکی وسط دویست نفر وایسه برام دکلمه کنه یه لیچاری بارش می‌کردم :))

بابا من و این و ممد و بعضی وقتا پروین معمولا کافی‌شاپیم چطو من نداشته باشم شعراشو؟


جلال پسر خوبیه خودشم خوب بلده بزنه به موش‌مردگی. فکر کنم تحقیقش مونده. رفته بود یه مدت دنبال کار و زندگی همینطور مدرکش معطل مونده. می‌گه بگیرمش که چی بشه؟ منکه آخرش باید برم مسافر‌کشی.

شنیدی که انتقالی گرفته بود برا دانشگاه تبریز. اصلا این ورا نبوده این مدت. همونجا هم دوماد شده و خلاصه خفتش گیره اساسی :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد