بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

بانجی بی بانجی


بانجی جامپینگ یه جور ورزشه یا ماجراجویی یا دیوونگی یا هرچی که اسمش هست من که جرأت نمی‌کنم طرفش برم مثل خیلی از این تفریحات نفس‌بر دیگه که خیلیم پرطرفداره.


برای اونایی که نمی‌دونن چیه یا با این اسم اقلا آشنایی ندارن بگم آدمو می‌برن بالای یه بلندی حالا یه پله یا ساختمون یا یه سکوی آماده شده برای همین کار خلاصه ارتفاعش حسابی بلنده چند ده متر. پاتو می‌بندن به یه کش یا هر چیز دراز کش‌سانی که من اطلاعی ندارم جنسش چیه شاید یه سرچ زدم بعدا اومدم گفتم جنسش چیه. طول این کشه به قدری هستش که اگه تو پرت شدی پایین بعد اون کشه کش اومد مخت به کف اونجا داغون نشه تا نزدیکیهای سطح مخ‌داغون میرسی و برمی‌گردی خوب؟ اونوقت از اون بالا پرتت می‌کنن پایین تا تفریح کنی و حقیقت مرگ رو از یک قدمیت ببینی.


داشتم فکر می‌کردم اگه یه روز بانجی بجامپم اون وسطا به چی فکر می‌کنم. قبلش به چی؟ اگه یه روز بی‌بانجی بجامپم چی؟ نه که برم دور از جون از اون بالا خودمو پرت کنم پایین ها! مثلا توی یه کوه‌نوردی یهویی پام سر بخوره بعد یه ارتفاع مثلا 300 400 متری رو بنا باشه سقوط آزاد بیام پایین خوب یه زمانی می‌بره که برسم اون پایین و مرحمت سرکارم زیاد بشه. تو اون فاصله زمانی مخم اگه از کار نیفته به چی فکر می‌کنم؟ اصلا اگه از اون چتر بازها باشم که از هواپیما پریده چتره خراب از کار در اومده!


واقعیتش اینه که من با مرگ بسیار رفیقم. نه ازش می‌ترسم نه نگرانشم. فکر کنم اگه ارتفاعم خیلی بلند باشه از زیبایی منظره لذت خواهم برد. یه لحظه می‌ترسم اما بعدش دیگه نه. هر لحظه هم برای رسیدن به پایین راغبتر می‌شم. مثل باز کردن یه کادو می‌مونه یا یه نامه از یه دوست که سالها منتظر رسیدن نامه‌ش بودی و امروز پستچی آورده در خونه...


جالبه نه؟ از بانجی مث سگ می‌ترسم اما از مرگ نه! در حالی که بانجی آدمو تهدید به مرگ می‌کنه و ترسش همینه!



پی اس:  اونایی که با زبان ینگه‌دنیایی آشنایی دارن و علاقمندن بدونن کش بانجی چطور درست می‌شه و مشخصاتش چیه اینجا رو نگاهی بندازن.


نظرات 7 + ارسال نظر
آدن 8 آبان 1389 ساعت 02:03 ب.ظ http://meandme.mihanblog.com

من از بانجی نمیترسم اما از مرگ زیاد!!
این بدجنسهای توچال فقط آقایونو راه میدن برای جامپش!!

خوب اونا می‌ترسن! البته از خانوما :)

طبیعیه

آل.. 8 آبان 1389 ساعت 08:14 ب.ظ

من از هر دوتاشون میترسم !!

خوب عادیش که همینه.

ماهی خانوم 8 آبان 1389 ساعت 11:20 ب.ظ http://mahinameh.blogsky.com

منم خیلی می ترسم! اصلا تحمل این حجم هیجان رو ندارم! همون سرزمین موجهای آبی هم که رفتیم داشتم سکنه می کردم! چه برسه بخوام بانجی بجامپم!

سلام خوش اومدی. هیجانهای ملایمتری هم اختراع شده مگه نه؟

غواص کاشف! 10 آبان 1389 ساعت 01:35 ب.ظ

بانجی؟
من هم خیلی از دیدنش لذتمند میشم ولی راستش یکبار که دیدم ترسیدم! با اینکه راپلینگ رو امتحان کرده بودم ولی این یکی خیلی حجم لذتش زیاده من جنبه اش رو ندارم!!!
به نظر من ترس از سقوط به مرگ و ترسش ربطی نداره! بیشتر به درد مربوطه ...
من طلب مرگ راحت رو اگه حرام نبود ترسناک نمیدونم!خیلی آرام و بی درده:))))

راستیاتش وقتی می‌گم از مرگ نمی‌ترسم معنیش این برداشت نشه که اگه همین امروز باشه هیچ فرقی برام نمی‌کنه. منم مثل همه آدمای عاقل دیگه دوست دارم زیاد زندگی کنم . همه حرفم اینه که اگه باهاش روبرو بشم واهمه‌ای ندارم. اگه در مقابل عمل انجام‌شده‌ای قرار بگیرم خوب، می‌شه گفت یه جورایی خوشحال هم می‌شم. مثل کسی که برگه امتحانشو داده و حالا یا خراب کرده یا خوب داره از سر جلسه میاد بیرون.

راپلینگ منظور همون صخره‌نوردیه؟ اون اگه زیر نظر یه آدم مجرب باشه فقط ترس از ارتفاعش می‌مونه که برای ماجراجوهایی مثل تو عددی نیست :)

غواص کاشف! 10 آبان 1389 ساعت 03:31 ب.ظ

:)

نه با طناب از روی دره رد شدن رو میگم! اون صخره نوردی رو به دلیل قدرت مچ زیادی که باید بذاری دوس نداشتم(بعلاوه برخی موارد دیگه ای که مواجه شدم:) )

نه بابا در عهد شباب بودیم و اوضاع بوی بلبل میداد و امکانات محیا بود و دهان بوی شیر میداد!
:)))

منم نگفتم بریم طلب مرگ کنیم.. منظورم این بود که مراحل اونجور مردن نه بخاطر مردن تهشه بلکه بخاطر درد و فوبیای اون مراحله که ترسناکه!

وااایی!! ای ول بابا!

صخره‌نوردها باید پنجه‌های وحشتناک قویی داشته باشن و پنجه پاهاشون به دلیل کفشهای خاص دفرمه می‌شه گمونم.

آی‌سی :)

دکتر خودم 10 آبان 1389 ساعت 11:05 ب.ظ

خیلی ببخشیدا!
من به این فکر میکنم که کجا برم شلوار نجس شده‌م رو عوض کنم ((((:

تو راهرو در اول سمت چپ! بدو تا همه جا رو به فنا ندادى...

امینه 11 آبان 1389 ساعت 12:43 ق.ظ

خب معلومههههههه!!

منم از مردن زیاد نمی ترسم ، ولی از این می ترسم که با بانجی جانپ کنم و بیفتم و نمیرم!

ناقص بشه آدم که خیلی بدتره تا اینکه بمیره!

تازه بعد از ناقص شدن همه به آدم بگن دندت نرم ، می خواستی نپری!!

راستی سلام

ســـــــلام! چطوری ؟ خوش اومدی بعد سالی سکندری :)

همین امروز اومدم تو وبلاگت! فکر می‌کردم ازت هیچ خبری ندارم!

خوب ناقص شدن داریم تا ناقص شدن! اگه همچین از زندگی بیفتی که هیچی ازت بر نیاد درسته واقعا از مردن بدتره!


جدی خوشحالم کردی. بازم سر بزن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد