روز، داخلی، دفتر کار تو
حوصلهت سر رفته یه روز کسلکننده رو پشت سر گذاشتی داری با کلید یه کمد کشتی میگیری که صافش کنی بلکه قفل صابمرده رو بتونی دوباره بازش کنی.
تلفنت زنگ میخوره. بیحوصله گوشیو میذاری لای گردنت در حالی که هنوز داری با کلید ور میری
- بله؟
نامزدت پشت خطه شاد و خندون
- سلام عزیزم چطوری جیگر؟ خوبی؟
- سلام عزیزم خوبم تو چطوری؟ شنگول میزنی، خبریه؟
- وا! مگه من با تو که حرف میزنم هیچوقت پکرم بودم؟
- شوخی کردم جونم. فقط حس کردم امروز یه روز خوبه برات.
پا میشی در دفترو ببندی که خانم منشی بیش از این از صحنه قربونصدقه حضرت مستطاب و عیال آینده مربوطه مستفیض نشن. برمیگردی لب میز میشینی و به کلید کج همچین عاشقانه نگاه میکنی انگار نه انگار که تا یه دقیقه پیش میخواستی سر به تنش نباشه!
- خواستم بهت بگم من و بر و بچههای دانشگاه داریم آخر هفته رو میریم شمشک ویلای داییمنصور اینا، کلیدشو گرفتم. منتظرتم پاشو بیا همین عصری راه میافتیم خوش میگذره!
- واااای! نه تو رو خدا! چرا این هفته؟ من که بهت گفته بودم تحویل کار دارم نافرم! تمام حیثیتم زیر سؤاله واسه این پروژه!
- نداریم! شمشک نمیام و کار دارم و ساندویچ نمیخورم و از این سوسولبازیا نداریم! شیرفهم شد؟ تو هم با اون دفتر فکسنیت! عزیزم تا کی میخوای کار چیپ بکنی؟ ول کن!
- درک کن تورو خدا این اولین پروژهایه که خودم رفتم کلی مخ زدم التماس کردم یه نفری برداشتم. باید خودمو نشون بدم! دون پاشیدم! اگه خوب بشه راه پیشرفتم باز میشه. تازه کانال زدم به وزارت خونه! یکی از دوستای بابا اونجا سمت خوبی داره . اونم برام ریش گرو گذاشته. نگفتم مگه برات؟
- چرا بابا مگه میشه نگفته باشی؟ به هرحال ما امروز داریم میریم. تو هم سر جدت یه جمعه بعد از ظهرو پاشو بیا ببینمت میشه عزیز دلم؟
- یه کاریش میکنم. شایدم شب و روز گذاشتم پشتش از پنجشنبه شب ملحق شدم خوبه؟
- عالی میشه :) چاوو!
- همون مرحمت سرکار کمنشه خودمونه دیگه نه؟
- ..........
تلفنو میبندی و یه نگاه خصمانهای به کلیدی که تا الآن داشتی نازش میکردی میکنی و پرتش میکنی گوشه ی کشو و پا میشی میری سراغ پروژه. با خودت فکر میکنی:
- چقدر کارررر!!! اه! کلی پرینت و انشا پردازی و کارهای گرافیکی هم مونده! کیو به کار بگیرم؟
میشینی پشت پیسی و مشغول میشی. یکی دوتا تلفن به این ور اون ور و به خونه مبنی بر اینکه من امروز و شاید امشب کلا خونه نیام. یه اس ام اس به مسئول چاپخونه که اگه میشه عصر یه ساعت دیرتر تعطیل کنین یه کار اورژانسی هست هزینهشم هرچی بشه تقدیم میکنم.
××××××××××
روز، داخلی، همون دفتر کار
با این تفاوت که همهچی ریخته پاشیده شده. پیرهنت از شلوارت بیرونه دور و برت غرق کاغذای پرینت امتحانی و خط خوردهست چندتا لیوان قهوه و چای نشسته دور و برت ولو شدن. یه بشقال با بقایای کنسرو لوبیا و خورده نون روی میز و لباست با یه کن پپسی له شده وسط بشقابه.
جاسیگاری مثل قاب پلو لب به لب فیلتر و نصفهسیگار.
دستهات رو نمیشه دید از سرعت تایپ و عجله! چشمت دائم بین مانیتور و کاغذ چرکنویس کنار دستت و کیبورد در نوسانه یه چشمت هم به ساعت دیواریه که وقت از دستت در نره.
روز به غروب نزدیک میشه. آیا بچهها الآن کجان؟ تلفنت زنگ میخوره. مثل قرقی میری روش، نامزدته. به سرعت جوابش میدی:
- الو، کجایی؟
- سلام :)
- ببخش، سلام! کجایی چکار کردین؟
- نگفتم باهام بیا؟ الآن حواستو نمیفهمی دیگه نه؟
- درسته. کجاهایی؟
- خوب ما الآن آخرای راهیم همهچی قشنگه، طبیعت سفید پوش، کوه سفید درخت سفید آسمون سفید دره سفید.
- همهچی میزونه؟
- نه :(
- نه؟
- آره! تو نیستی!
- ترسوندیم!
ـ ای وای این چه صداییه؟
- چی؟؟؟
- خدای من نــــــــــــــــــــــــــــــه!!!!!!!!!
- الو! الو! چی شد؟ الو!!!!
××××××××××
شب، خارجی، اتومبیل جاده
به سرعت سرسامآوری در حال رانندگی هستی. همهجا برف و یخبندانه جاده خطرناک و شیشههای بخارگرفته. برفپاککن ماشین تکههای برف را همراه خود به چپ و راست میبرده و بلورهای از راهرسیده رو جمع میکنه کنار بقیه.
شماره برادرت رو به سرعت میگیری و هندزفری رو رو گوشت تنظیم میکنی.
- الو داداش سلام ، ببین گوش کن من تو راه شمشکم یه کاری پیش اومده الآن مجبورم برم یه کاری کن برو از توی دفتر من یه سیدی هست گذاشتمش رو کیبورد خودم....
- سلام، چرا هولی؟ سیدی چی؟....گفتی داری میری شمشک؟ الآن؟ دیوونه شدی؟
- آره شمشک، سیدیو باید ببری چاپخونه تختجمشید که باهاش کار میکنم میشناسی که؟ گفتم وایسن اینو بهشون برسونم.... چرا مگه شمشک چشه که دیوونگیه؟
- بر و بچ میگفتن راه بستهست عصر بهمن اومده کل منطقه رو پوشونده، علی میگفت........اونجا پلیس جلو..............هرچی اصرار کرد.........باید زنجیر................نشد دیگه...........این سیدیه...........برگردم؟
جلوی چشمام سیاهی رفت حواسم قطع و وصل میشد دیگه چیزی از حرفاش نمیشنیدم زدم کنار و پیاده شدم.
- یه لحظه صبر کن حامد یه لحظه لطفا...
- چیه خوب الآن نرو میگم راهت بستهس فردا بازش میکنن. الآنم هم خودت میتونی بری سراغ چاپخونه من خونه دستم تو رنگه!
- نفهمیدی بهمن چه ساعتی اومده؟
- درست نمیدونم به نظر قبل از غروب بوده.
- باشه ممنون.
- چرا منگی؟ هوی! چت شد یهو؟ الو؟
تلفنو قطع میکنی و یه خورده برف به صورتت میزنی و دو سه تا چک به خودت و میپری پشت فرمون.
به سرعت راه میافتی....
××××××××××
شب، خارجی، پاسگاه بین راهی
راهو بسته بودن. تا اونجا خدا خدا کرده بودی که اطلاعات غلط باشه. میپری پایین.
- سلام سرکار خسته نباشید. چی شده راهو بستین؟
- طور خاصی نشده یه خورده جاده کار داشته بستیم اصلاح کنن.
- من یه خورده عجله دارم نمیشه استثناءا رد شم؟
- فردا بیا اخوی الآن با این وضع و تاریکی و برف و بوران چرا خطر میکنی؟
- آخه وضع اورژانسه چطوری بگم باید امشب شمشک باشم!
- نمیشه آقا جون مسئولیت داره! تازه راه بستهست من بذارم بری میخوری به بهمن!
- بهمن؟ گفتی اصلاحات دارن که!
- همون دیگه دارن بهمنو جمعش میکنن. اصلاحات میکنن.
- ببین جون مادرت بذار برم من تو این جاده مسافر داشتم امروز!
- دعا کن اون زیر نباشن چون تا فردا هیچ کاری براشون نمیشه کرد. روز که بالا بیاد از هلال احمر و استانداری و همین پادگان پایینی میان الآن راهداری تنها داره کار میکنه زیاد پیش نمیره.
صورتت وضعو حالتو خوب نشون میده چون یارو هول برش میداره.
- هی آقا چرا اینطوری شدی؟ ممد! ممد بدو بیا اینجا!!
××××××××××
شب، داخلی، کانکس استراحتگاه پرسنل پاسگاه
چشم که باز میکنی توی یه کانکس کثیف کنار یه بخاری گرم لای چندتا پتوی سربازی دراز کشیدی. گوشیتو میگیری دستت و برای هزارمین بار شمارشو میگیری و برای هزارمین بار میره رو انسرینگ. شماره هر کدوم از دوستاشم که میگیری جواب نمیدن.
لرز کردی شدید و تمام وجودم به هم میخوره دندونات سر و گردنت دست و پامت میلرزن، به خودت میپیچی. از بیرون صدای آژیری نزدیک میشه و صدای پارس سگی که به سیرن اعتراض میکنه.
به سرعت در باز میشه و دو نفر سفیدپوش وارد میشن با یه برانکارد. میذارنت توش و یه راست داخل آمبولانس و حرکت. اونکه بالای سرته سرمی برات وصل میکنه و چیزی بهت تزریق میکنه. کمکم جلوی چشت تار میشه و آروم میگیری لای پتوی گرم.
××××××××××
روز، داخلی، اتاق یک بیمارستان
بار دیگه که چشم باز میکنی نامزدتو بالای سرت میبینی با چشمای ورقلمبیده قرمز مثل خون غرق اشک با یه دماغ قرمز بسکه فین کرده. اون طرف مادر و برادرت نشستن و دور اتاق دوستان اسکیباز همگی جمعن.
چشمتو برمیگردونی طرف مهتاب، لبخند میزنی.
- خدا رو شکر....
و چشمات پر اشک میشه.
- هیچی نگو!! هیچچچی نگو!! همهش تقصیر من بود! تورو خدا منو ببخش.
- چیو ببخشم؟ چی داری میگی؟
بغضش میترکه و چند دقیقه هقهق میکنه. کمکم که آروم میشه میگه:
- ما امروز مستقیم رفتیم شمشک و مستقر شدیم. داشت بهمون خیلی خوش میگذشت. به بچهها گفتم چکار کنیم تورو بکشونیم اینجا که این فکر احمقانه به ذهنمون افتاد که بترسونیمت هول کنی پاشی بیای! ما چه میدونستیم که همون ساعت قراره بهمن بیاد راهو ببنده؟ خداااا!!!
و دوباره به گریه میافته.
- برا همین هیچکدوم جواب تلفنتونو نمیدادین؟
-............ قرار نبود کسی جواب تورو بده. باید خودت میاومدی و اینجا گیرت مینداختیم :(
- خدای من. چقدر خوشحالم. کابوسم تبدیل به یه شوخی بیمزه شد، به همین راحتی...
برمیگردی طرف مادر و میبینی داره اشکاشو از گوشه چشمش پاک میکنه.
به روش لبخند میزنی. به روت میخنده...
پینوشت: ببخشید من اصول و قواعد فیلمنامه رو نمیدونم. مثلا فیلمنامه نمیتونه از داخل ذهن بازیگر خبر بده مگه اینکه راوی داشته باشه یا این جور فولها که ممکنه گوشه و کنار مرتکب شده باشم و الآن حوصله ندارم درستش کنم. یه فول گنده رو خودم دیدم گرفتم بقیهشو به کارگردانی خودتون ببخشید...
یعنی چی !!! همش داستان بی ته می نویسینا
نوشا جان این همنوشته!! بقیه شو تو بنویس!!
خودت تموش کردی دیگه ... ادامه نداره خب !
حال میکنی دوستای به این با ذوقی داری ها !
قیافت هم قطعا الان این شکلیه :
خوشم اومد نوشا خیلی باحال نوشته ! هی داستان می نویسی می خوری به خنسی ! هی میگی تهشو ما تموم کنیم !؟
امضا : قزن بدجنس با لبخندی شیطانی بر گوشه لب !
:)
وبلاگ جالبی داری به منم سری بزن !!!!
اتفاقاً امروز دیدمت!! وبلاگت سرماخورده بود :) با تبادل لینک موافقى؟ ؛)
مرسی بابونه ی عزیز..از اینکه به یه وبلاگ دیگه اعتراض کردی که پست منو نوشته. اما اون که لینک کردم به عنوان روزگار مش مریم یه وبلاگ دیگه ی منه که اگه بیکار بشم پستای وبلاگ سورتمه رو کپی میکنم توش که اگه احیانا فیلتر شدم یا اینکه هک یا هرچیز دیگه نوشته هامو از دست ندم.
به نظرم تو وبلاگ خودت دیده بودمش اگه گفتم آشناست. اینطوریه؟ به هرحال فیلترم که بشى فکر نکنم نابود بشه مگه اینکه خود آق شیرازى اقدام به حذفت کنه که بعیده!!
اگه من جای حضرت مستطاب بودم و عیال آینده ای به این خجسته عقلی داشتم فوری رهاش میکردم میرفتم دنبال یکی دیگه که دوستیش دوستیه خاله خرسه نباشه!!!
:)
خجستگی مسریه!
عالی بود!
لطفته...
خودت جالب تمومش کردی. دختره ی مسخره!!
:) به نظرم مسخره نمیاد. روی علاقه این کارو کرد حالا جوونی کرد و یه مقدار کمفکری!