بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

پ.نون مچاله


از همه‌تون که بهم جواب دادین ممنونم. خوب این نظرسنجی بهم می‌گه که حدود بیست‌تا دوست دارم که تقریبا همه به شدت درگیر زندگی واقعی هستن که بهتون تبریک می‌گم.


از اظهار لطفتون بهم بسیار ممنونم و اینکه علاقه دارید اینجا بمونم. نظرات می‌گه که همه قسمتهای وبلاگم طالب خاص خودشو داره. و همه قسمتها مشکلاتی دارن که بعضیا خوششون نمیاد.


خودم فکر می‌کنم هم‌نوشتها بیشترین علاقمند رو دارن و غرغرهام کمترین.


اومدم اینو بگم که در بابونه رو نمی‌بندم حتی اگه از اسمش بعضا خوشتون نیاد. اما شاید عوض شه یا کمرنگ شه یا اصلا به هیچ وبلاگی سر نکشم یا خیلی کمتر بیام دیدنتون.


ممکنه خیلیا دیگه دوسم نداشته باشن چون خیلی رکتر خواهم بود و کم‌ادبتر. یه مقدار زیادی خوددرگیری دارم. می‌خواستم برم جای دیگه چسناله راه بندازم اما دیدم خیلی نامردیه شاید یه عده حق داشته باشن دیگه منو دوس نداشته باشن چرا چهره واقعی الآنمو بهشون نشون ندم. چرا همه فکر کنن من همون پ.نون سابقم و دلشون بخواد تو وب بمونم.


اینکه بهم بگین باید اینطور باشی یا اونطور رو خودم بلدم. یه بار همچین بحرانیو گذروندم. چارسال درگیر بودم دوا و درمون کردم خوب شدم. الآن بعد از چند سال باز درگیر شدم. خیلی کم ناراحت بودم. رفتم دکتر که خوب خوب شم بدتر شدم. رفتم داروهام رو عوض کردم بدترتر شدم در حال حاضر در حال بدترتر بودن هستم. تمام شبانه‌روز خواب هستم وقتی هم که بیدارم در حال سرگیجه هستم و از دیدن همه جهانیان بیزار در حالی که دوسشون دارم.


خودم خبر دارم که این بیماریه اما بیماریی که نمی‌تونم از توش تکون بخورم. به داروها امیدوارم در حالی که می‌دونم دهنم رو دارند روی خط مستقیم سرویس می کنند. انرژی در حد صفر. مدت مدیدیه که سر کار یا نرفتم یا رفتم و هیچکار نکردم. اگه اداری بودم تا حالا اخراج شده بودم.


اگه از این به بعد اینجا کسی بیاد توقع یه وبلاگ معمولی و پ.نونانه نداشته باشه لطفا. شاید چند وقت دیگه خوب شم و بشم همون که بود اما الآن وضعیت قرمزه. سرم گیجه نفسم تنگه دنیا توک مدادیه. جگر اطرافیان از دستم خونه. دلم براشون می‌سوزه.


راستی. عید همگی مبارک.


نظرات 7 + ارسال نظر
بنگری 26 آبان 1389 ساعت 01:16 ب.ظ

سراسر زندگیت پر از شادی و عید باشه ..

متشکرم دوست خوبم. برای تو هم همینطور که نه همونطور که می‌گی.

آل.. 26 آبان 1389 ساعت 02:24 ب.ظ

سلام به قول خودت آدما عوض میشن .شما نباید برای سلیقه دیگران بنویسی اینجا یه جای شخصیه و باید توش راحت باشی و دق دلیهات رو خالی کنی دیگران هم میخوان بیان میخوان خوششون بیاد یا نیاد . این روزام میگذرن و ایشالله فراموش میشن امیدوارم که به زودی حال خوبی پیدا کنین . :)

ممنون از مهربونیت.

صندوقک 26 آبان 1389 ساعت 10:43 ب.ظ http://ardvisoor.wordpress.com

عیدت مبارک :) راحت باش ، اینجا خونه توئه بنابراین نباید برای چون وچندش به کسی چیزی بگی :) امیدوارم زودتر حالت بهتر بشه .

متشکرم مریم عزیز. منم امیدوارم. اصلا دلم نمی‌خواد یکیو شکل خودم ببینم.

نوشا 26 آبان 1389 ساعت 10:50 ب.ظ http://mannosha.persianblog.ir

نه من غر عرا رو دوست دااااااااااااااارم

بعدشم یه ذره طول میکشه اما خوب همه چی درست میشه ... میدونین که به شدت درک میکنم چی میگین ...

راستی عیدتون مبارک

راستی تا خودت نخوای از زمین کنده نمی شی

Motovajjeham

خوشحالم که غرغرا رو دوس داری :)

غواص مچاله! 27 آبان 1389 ساعت 08:22 ق.ظ

راستش من خوشحالم که به این نتیجه رسیدی که میتونی حرف بزنی... خودت باشی با همون حس هایی که در اون لحظه داری... بدون اینکه بخوای با ایما و اشاره حرف بزنی..(چون من نمیتونم!)
راستش تو پست قبل که گفته بودی واست نظر و سلیقه و تعداد خواننده ها مهمن، فک نمی کردم الان بشنوم که به میل خودت بخوای چیز بنویسی! پس حس خودته که برات مهمه و تلاش کن خودتو تخلیه حسی کنی!

پ.نون برای من دعا کن! کپسول اکسیژنم تو عمق 20هزارپایی اقیانوس داره بهم نامردی می کنه!!
همینکه میای خیلی خوبه! همتت از من که بیشتره...

سلام، امیدوارم حال تو و من و بعضى از بچه ها که خبردارم اینطورین سریع و راحت و کامل خوب شه.

روشن 27 آبان 1389 ساعت 08:26 ق.ظ

یه جایی توی آرشیوتون خوندم که نوشتین برای این مینویسین تا اون چیزایی که ته ذهنتونه رو کشف کنین یا به نوعی از ذهنتون بریزین بیرون تا بتونین ذهن آزادتر یا فعالتری داشته باشین.
یا حداقل برداشت من از نوششتتون این بود.
خوب اگه هنوز قصد نوشتن همین باشه دیگه مهم نیست بقیه چی فکر میکنن.
باز تو آرشیوتون خوندم که یه روز با توجه به اینکه کار داشتین روزتون با وب گردی و چرخ زدن تو اینترنت گذشته!معلوم بود که از دست دادن همون یه روز مفید کاری براتون سخت بوده که اینجور نوشتینش!!
منظورم اینه که زودتر بند تمبونتون رو بکشید و خودتون رو جمع و جور کنید تا روزای دیگه ای رو از دست ندادین!!
هیچ چیزی ارزش اینکه شما به این حال بیفتین نداره!
حتی اون شعله ای که قبلا بحثشو کردم!
ببخشید که رک نوشتم.چون از خوندن این پست حالم خیلی گرفته شد و یاد یه دورانی از زندگی خودم افتادم.
طولانی شد.اگه نوشته هام اذیتتون میکنه اصلا تائیدش نکنین.
تغییر تخلص هم دلیلی شخصی داشت.
عید گذشتتون مبارک

دوست عزیز ، نوشته هات نه تنها اذیتم نمیکنه، که برام ارزش ویژه اى داره.

حرفهاى کسی که هم میفهمه هم تجربه داره هم خیرخواهه هم دوسته هم سابقه منو میدونه هم ذهنش بازه.

خوب من مطمئنم که درست میگى اما کسى که افتاده تو چنگ مرض عکس العملش خیلى کنده هم به دلیل مزض خم به دلیل داروهایى که صدتا مرض آدمو پکر و خموده میکنن...

سعى میکنم واقعاً. متشکر که دلت میخواد کمک کنى.

دکتر خودم 27 آبان 1389 ساعت 05:15 ب.ظ http://porpot.blogsky.com

ما عاشق رک بودنم
خیلی خوبه که دیگه خودسانسوری نمیکنی
تو جامعه که نمیشه چیزی گفت، اینجا هم نگی، پس کجا بگی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد