بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

بچه ضعیف


بچه با دوستانش دعوا کرد. کتک‌کاری کردند. زمین خورد. همه لباسش خاکی شد. بقیه همه کتکش زدند. لبش خونی شد.


گریه‌کنان به خانه برگشت. زنگ زد. مادرش در را باز کرد. بغض بچه ترکید. مادر هم کتکش زد به جرم گریه، خاک و خون.


مخلوط‌کن روزگار


چقدر خوشبدحالم این روزها، چقدر خوشبدبختم.


خوشبد شده هر شب و روزم.


می‌دانم تقصیر خودم است لطفا!!!


معذرت می‌خوام


سریعترین و کارآترین روش معذرت‌خواهی اینه که بری پیشش و خیلی واضح بهش بگی "ازت معذرت می‌خوام". خیلیها من‌جمله خودم هزارجور زیر و بالا می‌کنن، حرفهای جورواجور می‌زنن که شاید طرف از وسط این سناریوی احمقانه حدس بزنه اونها از کارشون پشیمون شدن بعضیها هم کلا قیدشو می‌زنن.


غرور، غرور، غرور.... غرور بیجا.


پ.نون: اون بعضیا درصد قابل توجهی از عمرشون رو حروم همین یه کلمه می‌کنن، کنیم.


گل‌آقا


هوا سرد است!
به روى بینیم از سقف منزل می‌چکد باران،
زمین یخ، دست یخ، پا یخ، کمر یخ، سینه یخ، دل یخ
غلط کردم اگر هنگام گرما "اوخ و اخ" کردم
خدایا!
پاک، یخ کردم!
-----------------------
چراغى دارم اى یاران
که هر سالى در این ایام بارانى
زمن چیزى عجایب‏ناک و هشت الهفت! می‌خواهد
چراغم، "نفت" می‌خواهد!
چراغى مانده از اجداد من باقى
- الا یا ایها الساقى! -
دمش سرد است و آهش گرم
اما حیف، خاموش است!
------------------------
الا اى مرد نفتى، مرد روغنمال چرکین جامه، در بگشا!
منم، من! مرد سرما خورده بی‌حال
منم، من! مرد هالوى کوپن‏دار مشنگ بیخودى خوشحال!
نباشد بشکه‌ات خالى، زبانم لال!
---------------------------
هوا سرد است و جانسوز است
یکى مى‏گفت:
"روز اول هر سال
نوروز است
- و گرما مى‏رسد از راه..."
صد و سى روز و اندى مانده تا نوروز
صد و سى روز طاقت سوز
به فکر نفت باید بود - از امروز!
-------------------------------
على از من کتاب و کیف می‌خواهد
حسن کفش و ثریا دامن و مهرى جهاز و اصغرى قاقا!
زنم از من لباس پشمى و زربفت می‌خواهد
در این احوال وانفسا
چراغم نفت می‌خواهد!
-----------------------------------
ستایش باد خیاطان ایران را
که ارزانى به ما بیچارگان کردند
تنبان را
مربا، لوله قورى، صنوبر، طبل تو خالى
الک، دفتر، سماور، اشک!
یعنى کشک!
خداوندا!
دلم، غمگین و لرزان است و پر درد است
وزیر نفت و بنزینا!
هوا سرد است!


-----------------------------------

روزی بود روزگاری بود بیست‌سی‌ سال پیش بود. هفته‌نامه‌ای بود به اسم گل‌آقا به سرپرستی مرحوم کیومرث صابری فومنی که یه عده شاعر و طنزپرداز و کاریکاتوریست باذوق رو دور خودش جمع کرده بود و گل‌آقا رو بیرون می‌دادند.

دیشب که هوا این‌ورا خیلی سرد بود و بنده مشغول هاپولرز بودم داشتم با خودم زمزمه می‌کردم "خدایا پاک یخ کردم" و یادم اومد که این قسمتی از یه شعر بود که اصلا نمی‌دونم مال کدوم یکی از آقایون گل‌آقایی بود. ابوالقاسم حالت بود؟ نبود؟ اصلا یادم نیست. افتادم به سرچ  چندین جا شعر رو پیدا کردم غلط و درست انواع ویرایشها و خدارو شکر هیچک کدوم از راویان این زحمت رو به خودشون نداده بودند که اعلام کنند این شعر از کس دیگریست. شاید اگر روزی فهمیدم اینجا اصلاح کنم. خواندنش خالی از لطف نیست اگرچه شرایط عوض شده. چراغ نفتی کجا، کوپن کجا، سرزمین گل و بلبل کجا...


برای اینکه کپی‌رایت تایپ رعایت بشه عرض می‌کنم که این ویرایش از شعر رو از این‌سایت برداشتم که به نظرم تا حافظه ناقصم یاری می‌کنه از بقیه صحیحتر میاد.


موتورخونه مرکزی


دلت که گرم شد دنیا رو سرما زد....زد


نوستالگیا


روزهایی که...


بزرگترین نگرانیها، پارگی سر زانوی شلوار مهمانی و شکسته شدن پنجره همسایه عصبانی بود و بزرگترین گنجها، تخمهای لاله‌عباسی توی قوطی استوانه‌ای فیلم و کفش‌دوزکهای توی قوطی‌ کبریت بود و بزرگترین امیدها، گرفتن عیدی نوروز و یافتن جای نگهداری شکلاتهای پدربزرگ و پیدا کردن بچه‌گنجشکهای جیک‌جیکو در مخفی‌گاه بهارانه‌شان...


کات... خسته نباشید.



پ.نون: مرا ببخشید اگر به بازدید نمی‌آیم، یا می‌آیم و چیزی نمی‌گویم، ببخشید اگر خانه‌ام بوی نا می‌دهد، اگر روشنی همیشه را ندارد. شاید چیزی گم کرده‌ام. خودم هم درست نمی‌دانم. نگرانم نباشید، چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند.


قصاب


در حالی که موبایلش را بین گونه و شانه‌اش گرفته، دود سیگار  گوشه لب چشمانش را می‌آزارد و با همسرش در مورد رنگ پرده اتاق خواب فرزند پا به ماه مشورت می‌کند، با چابکی کارد را بر گردن قربانی خود می‌کشد و خون داغش را و آخرین دست و پا زدنهایش را سر فرصت نگاه می‌کند و  می‌گوید "گل‌بهی".



آخرین اسکناس


کیف پولش را باز کرد، چیزی جز حیثیتش نیافت.


مردد کیف را بست. حساب می‌کرد چند روز تا آخر ماه مانده...


از صبح تا شب


با عجله و لرزان، دنبال شال پشمی گمشده‌اش می‌گردد خورشید بخت‌برگشته