توی خاطرت یه چشمه هست با آب گوارا، خنک، شفاف با دونههای رنگرنگی ریگهای گردگوشه پشت یه تپه توی دامنه یه کوه بلند. چشمهی پر آبی که آبش شرشر و به شتاب پی کارش میره و مسیر خودشو قلم سبز میکشه به دامنه کوه. درختهای کهنهی سایهدار اینجا و اونجا اطراف چشمه جا خوش کردن. پرندهها دستهدسته میان و میرن. عطر پونه مستت میکنه. همهچی مهیاست برای گذروندن یه بعدازظهر بهشتی بعد از یه راهپیمایی یه ساعته. کولهتو پهن کنی نهارتو باز کنی خودتو ولو کنی بر آب و به آسمون و درختها زل بزنی و ریههات رو از هوای کوهستان سخاوتمند پر کنی.
چندین ساله که نبودی این حوالی به محض اینکه میرسی به منطقه اولین جمعه رو جور میکنی برای چشمه....
بطری یک و نیملیتری نوشابه، کن ودکای لهشده، کیسه فریزری با محتوای کپکزده، آب یکصدم قبل، خزه سیاه بسته، درختهای نیمهخشکیده، منقل سنگی پر ذغال و تهسیگار، چند موتور دوپشته اوباش با خندههای مستانه، تابلوی کج و کوله با عبارت "لطفا نظافت را رعایت کنید" که با تیر تفنگ بادی سوراخسوراخ شده، بوتههای خار آتشگرفته...... و یک خاطره سوخته.
تو و خاطراتت را با هم دفن کردهاند. به کوه نگاه میکنی، همان کوه است، صدایش میزنی جوابت میدهد. صدایش میلرزد، دختری با دامن کثیف.
این دختره یعنی قبلا ازون دخترا بادامن گل گلی وروسری رنگی بوده که می یومده لب چشمه با کوزه ای که رو سرش بوده آب ببره و پسراعاشقش می شدن. ولی الان که همه چی کثیف شده اینم شلخته شده؟
ببخشید دوست من بعضى وقتا بدون استعاره نوشتنو دوس ندارم.
منظورم از دختر همون کوهه که آدما دامنشو کثیف کردن.
از زخم قلب آبائی
احمد شاملو
دخترانِ دشت!
دخترانِ انتظار!
دخترانِ امیدِ تنگ
در دشتِ بیکران،
وَ آرزوهایِ بیکران
در خلقهایِ تنگ!
دخترانِ خیالِ آلاچیق نو
در آلاچیقهایی که صدسال !-
از زرهِ جامهتان اگر بشکوفید
بادِ دیوانه
یالِ بلندِ اسبِ تمنا را
آشفته کرد خواهد...
***
دخترانِ رودِ گلِ آلود!
دخترانِ هزار ستون شعله، به طاقِ بلندِ دود!
دخترانِ عشقهایِ دور
روز سکوت و کار
شبهایِ خستگی!
دختران روز
بی خستگی دویدن،
شب
سر شکستگی!-
در باغِ راز و خلوتِ مردِ کدام عشق -
در رقصِ راهبانهیِ شکرانهیِ کدام
آتش زدایِ کام
بازوان فوارهییِتان را
خواهید برفراشت؟
***
افسوس!
موها، نگاهها
به عبث
عطرِ لغاتِ شاعر را تاریک میکنند.
دخترانِ رفت و آمد
در دشتِ مهزده!
دختران شرم
شبنم
افتادگی
رمه !-
از زخم قلب آبائی
در سینهیِ کدامِ شما خون چکیده است؟
پستانِتان، کدامِ شما
گل داده در بهارِ بلوغش؟
لبهایِتان کدامِ شما
لبهایِتان کدام
- گوئید !-
در کام او شکفته، نهان، عطرِ بوسهیی؟
شبهایِ تارِ نمنمِ باران - که نیست کار -
اکنون کدام یک ز شما
بیدار میمانید
در بسترِ خشونت ِنومیدی
در بسترِ فشردهیِ دلتنگی
در بسترِ تفکرِ پر درد ِرازتان،
تا یادِ آن - که خشم و جسارت بود-
بدرخشاند
تا دیر گاه شعلهیِ آتش را
در چشمِ بازتان؟
***
بینِ شما کدام
- بگوئید !-
بین شما کدام
صیقل میدهید
سلاحِ آبائی را
برایِ
روزِ
انتقام؟
متشکرم
اولش که شروع کردم به خوندن از تجسم صحنه هایی که نوشتی آی کیف کردم، آی کوک شدم!!!! یهو اومدم پاراگراف بعد، نمدونم چی شد که کوک سازم پاره شد!!! تف به ذات هرچی بشر کثافته! تف به ذات این آدمایی که هرچی از دوره رنسانس فاصله میگیرن از سوراخ جمجمه شون مغز بیشتری چکه می کنه!
اَه اَه
جاى آقاى اینانلو خالى :)
دختری با دامن کثیف
می شناختت هنوز؟
سلام
بله و براى همین بغض گلوشو گرفته بود.
سلام رفیق...
میدونی من تا حالا حواسم نبوده که تو توی لیست دوستای من نبودی!!!!!!!!!! وای ی ی ی ی ی انگار واقعا یا پیر شدم یا حواس پرت! تو هم که طبق معمول هیچی نگفتی پسر!
بیا بهم سرکی بزن! بعد عمری گوشه دیوارا رو جارویی زدم... سه تا عنکبوتم فراری دادم.. کلی هم گرد و غبار فرو دادم!!!
خلاصه که شرمندتیم دآآآآآآش!
کى گفته من تو لیست دوستات نبودم ؟ پس اینهمه کامنتو کى گذاشته برام؟ خدمت میرسم.
دلم برا دختره واقئا سوخت.........ولی خاتراتش و خیلی دوست دارم