بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

جکوزی


دیشب رفته بودم استخر. 


بعضی وقتا سئانس آخر شب که می‌رم بعضی بر و بچه‌های قدیمیو می‌بینم. محفل خوبی می‌شه، بیشترشو توی کم‌عمقی یا جکوزی با هم گرمش می‌گیریم و گپ و گفت و چلپ چلپ آبی خوش می‌گذره.


خلاصه به امید اینکه بر و بچو پیدا کنم رفتم طرف جکوزی سرک کشیدم که دیدم به! جمعشون جمعه گلشون کمه! همه شروع کردن هلهله و سوت بلبلی و جیغ و ویغ که بپر بیا چرا هفته پیش نیومدی منتظرت بودیم. منم که مدتی بود ندیده بودمشون کلی حال کردم و ماچ و دیده‌بوسی و پریدم توی آب.


ممد بود و جلال و مصلح‌الدین و فخرالدین و ابول و یکی دوتای دیگه. داشتن با هم کل مینداختن و خوش می‌گذروندن منم رفتم قاطیشون جای همگی "آقایون!" خالی :) پرسیدم طاهر کجاست؟ همه زدن زیر خنده که باز مایو یادش رفته بود بیاره راش ندادن تو :))


 شب خوبی بود خوش گذشت.


اون وسطا با مصلح‌الدین کنار هم بودیم بهم گفت بالاخره تو عاشقی یا تاجر؟ تکلیف ما رو روشن کن!


برگشتم که پدرسوخته تو وبلاگ منو میای هیچ سر و صدایی نداری تحفه؟ می‌گه معلومه، اینای دیگه هم همه میان تا تو نبودی داشتیم در مورد این پست آخریت بحث می‌کردیم که یارو زده به کله‌ش به هذیون افتاده!


گفتم ده ده ده ده چرا به خودم هیچی نمی‌گین خرسای قطبی! خوب اقلا یه کم مواظب حرف زدنم باشم! می‌گه خوب دیگه اونوقت مصنوعی می‌شی :) این پستتو که خوندم یاد یه شعر خودم افتادم که همین پیش پات چند سال پیشا گفتم.


پرسیدم کدومش؟ می‌گه:


آن یار که عهد دوستاری بشکست              می‌رفت و منش گــرفته دامن در دسـت

می‌گفت دگـربـاره به خــوابم بـینی              پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست



گفتمش که حالا تو عاشقی یا من؟ برگشته طرف بقیه‌ی آقایون الکی‌خوش و می‌گه اینو! دو روز نیست از تخم سرشو در آورده برا ما لغز می‌خونه! جمع کن خودتو!!! بعدشم همه شروع کردن بهم آب پاشیدن و هر هر خندیدن! 


اینام دنیایی دارن واسه خودشون! کاش منم یه شاعر هفتصد ساله بودم با یه دل الکی‌خوش...



نظرات 15 + ارسال نظر
یه نفر 19 خرداد 1390 ساعت 05:54 ب.ظ

چه پست مردونه ای

شاعر هفتصد ساله بودم با یه دل الکی‌خوش؟؟؟؟؟؟

یادی می کنیم ازشاعروترانه سرای گرانقدرمان(شهیارقنبری)که درمقدمه کتاب دریادرمن چنین می نگارد:

هزارسال زیسته ام اماهنوزوهمچنان هفده ساله ام.حرف که نه زندگی ام شاعری ست.......

:) چرخت همه چى چرخ میکنه!!

یه نفر 19 خرداد 1390 ساعت 08:30 ب.ظ

مگه بده؟؟؟

نه خیلیم خوبه

ب.ا 19 خرداد 1390 ساعت 09:43 ب.ظ

تاجر..عاشق ..هرچی هستی:

هر که را با سر زلف سیه افتد کارش
چون سیه کاران آشفته بود بازارش

بعله

بنده قصد ادامه تحصیل دارم!!! میخوام یه شاعر هفتصدساله بشم :)

تو 19 خرداد 1390 ساعت 11:58 ب.ظ http://www.chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

دلم استخر خواست اما تنهایی...

این کارو نکن! همیشه استخراى تنهایى تو فیلما معنیش قتل و حادثه بوده!! هر وقت هرکى تنهایى رفت تو آب یه بلایى سرش اومد :)

مادر بچا 20 خرداد 1390 ساعت 12:28 ق.ظ

آآآآآآآآجون ...

آآآآآآآ جون ...


ها؟

مادر بچا 20 خرداد 1390 ساعت 08:24 ق.ظ

هچی با شما نبودم با مصلح الدین بودم

هفصد سال بود ندیده بودمش چقدر بزرگ شده بود

خیلى عوض شده با اون ریش اسنپ و کله دوتیغ...

comix 20 خرداد 1390 ساعت 01:05 ب.ظ http://reminders.blogsky.com/

باشه

حله؟

مصلح الدین 20 خرداد 1390 ساعت 06:14 ب.ظ http://porpot.blogsky.com

خونه‌ت آباد!
من هر چی گفتم که اومدی اینجا نوشتی! چه خبرته مگه عامو!
خوب شد اون یکی شعرامو برات نخوندم!
والا!

:))))) مصلح جون خوش اومدى !! خبر میدادى پیش پات دم بلاگسکاى گاوى نهنگى بزغاله اى چیزى نصف میکردیم ؛)

شانس آوردى دلم سوخت برنامه ى اون شب پارک ملتو ننوشتم! طالبى اونو بذارم؟ D:
 امشب پایه ى همون برنامه اگه هستى اوکیت برسه اس ام اس بده میام رو کله ت!

ضمناً بذار این دانشجوا درسشونو بخونن حواسشونو پرت نکن

قربانت

مهشید 20 خرداد 1390 ساعت 09:53 ب.ظ http://mahshidmohamadi.blogfa.com

تازه واردم چیزی سردرنیوردم!
راستی سلام
با دوستان بودن حااااااااااالی می دهد

اینجا دنیاى مجازى بابونه س دوست من، بعضى کاراکترها رو باید پیش زمینه داشته باشى و بشناسى. میتونى آرشیومو ببینى.

در ضمن هیچ دلیلى براى کشف معنى خاص و مهمى هم توى اراجیف من وجود نداره، ممکنه کلاً بى یا کم معنى باشه حرفام.

اگه بخواى بدونى این دوستام کیان خوب ممد حافظه، مصلح سعدى، طاهر باباطاهر، فخرالدین اسعد، ابول هم که فردوسى خودمونه، سوژه بحث هم پست قبلى همین وبلاگ. بقیه مطالب رو تو آرشیو پیدا کن.

سلام و خوش اومدى مهشید جان...

ماه 20 خرداد 1390 ساعت 11:47 ب.ظ

کااااش

تو هم دوس داشتى؟ :)

comix 21 خرداد 1390 ساعت 04:54 ب.ظ http://reminders.blogsky.com/


من هر چی فکر می کنم یادمه اومدم اینجا کامنت گذاشتم.
نمیدونم! چون همونطور که قبلا گفتم حافظه ام توپه توپه، یادم نمیاد و نمی تونم بگم 100 درصد...
یعنی نوشتم بعد پشیمون شدم نفرستادم؟!!

حافظه ت عیبى نداره عزیز من چشمت معیوبه :) خوب نگاه کن ببین یه کامنت اون وسطا دارى !!

comix 22 خرداد 1390 ساعت 01:32 ب.ظ http://reminders.blogsky.com/

"باشه" رو میگی؟!
نه اونو نمیگم که :( قبل اون
من قبل اون کامنت گذاشته بودم
"باشه" هم نوعی بیان خشم بود!!!

نه دیگه، کامنت دیگه‌ای به دبیرخونه‌ی بابونه نرسیده وگرنه ما اینجا سانسورمون در حد صفره مگه که چی باشه :)

comix 23 خرداد 1390 ساعت 10:52 ق.ظ http://reminders.blogsky.com/

همون دیگه ! من گفتم پاکش کردی...
پس نرسیده...
پس یعنی کجاست...
ای خدا.... :(((

دوباره بفرست خوب

امینه 24 خرداد 1390 ساعت 12:11 ق.ظ

آهان.....پس بابا طاهر از وقتی که مایوش رو جا گذاشت شد بابا طاهر عریان ؟؟
ایول ! نمیدونستم دلیلشو !!

بلند نگو میشنوه بد میشه :) نه بابا اینا صفحه گذاشتن پشت سر طفلک ، اصلاً معلوم نیست اون شب مشغول کارى بوده که نیومده یا قالش گذاشتن بنده خدا رو!!

دکتر خودم 4 تیر 1390 ساعت 04:35 ب.ظ http://porpot.blogsky.com

کامنت امینه

پ.ن: یه دکمه لایک باید بذارن برا کامنتا، اینطور نمیشه، من از هر کامنتی خوشم اومد دلیل نمیشه که سر صاحب وبلاگ رو درد بیارم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد