بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

غول مبهم


بچه که بودم از "تاریکی" می‌ترسیدم امروز به دلیل "هیچ" اضطراب دارم. فردا چه بهانه‌ای برای بد بودن پیدا خواهم کرد؟


آدمی که می‌خواهد بشکند به "دلیل" احتیاج ندارد، "ابهام" به تنهایی بهترین دلیل است.




اینها را می‌نویسم که نگاهشان کنم و به حماقت خودم بخندم. حالم خوب می‌شود...


شد!



نظرات 16 + ارسال نظر
تو 11 تیر 1390 ساعت 05:26 ب.ظ http://www.chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

آدمی که فک میکنه بی دلیل شکسته از اول ترک داشته...

این دوره و زمونه آدم بی‌ترک نوبره...

ماه 12 تیر 1390 ساعت 12:22 ق.ظ

بچه که بودم از تاریکی میترسیدم بچه که بودم از تنهایی میترسیدم بچه که بودم از افغانی میترسیدم بچه که بودم از خوابیدن وقتی که همه خواب بودن میترسیدم بچه که بودم...
الان همیشه شصتم تو مشتمه دارم فشارش میدم .
روانشناسها میگن هر کی ...
چی بگم...

اگه آدم میتونست فقط این یه نکته رو به خودش بقبولونه که دنیا دست آدم خوباست و نه در کشمکش بین خوبا و بدا خیلى دونه هاى پازل خودبخود میفتاد سر جاى خودش.

فقط اگر آدم میتونست اینقد از روى خودش به اونورا نگاه کنه، حیف که ما حتى پیش پاى خودمونم نگاه نمیکنیم بسکه تو خودمون تابیدیم و گره کور خوریم.

ماه 12 تیر 1390 ساعت 01:04 ق.ظ

میدونم که ضعیفم میدونم که خیلی راه دارم تا اینکه بفهمم که دنیا دست من نیست تا اینقدر جوش بزنم ولی چه کنم که شیطون یه ذره از من قویتره

شیطونتره نه قویتر. اگه آدم معتقدى هستى زیاد ذکر بگو. خیلى خیلى مؤثره.

ب.ا 12 تیر 1390 ساعت 02:05 ق.ظ

جان من ؟؟!!

مادر بچا 12 تیر 1390 ساعت 10:03 ق.ظ http://maleke.blogsky.com/

...........
........
......
....
..
.

.
..
....
........
................
................................

ماه 12 تیر 1390 ساعت 11:00 ق.ظ

هستم.
باشه ممنون.

دکتر خودم 12 تیر 1390 ساعت 11:31 ق.ظ http://porpot.blogsky.com

الان به اینجایی رسیدی، اون روز اول لیسانست هم بهش فکر میکردی؟ منظورم اینه که از آینده‌ت هم هیچ وقت ترس داشتی؟

هیچکس نیست که از آینده ش مطمئن باشه اما خیلیا امیدوارن.

ابراهیمی 12 تیر 1390 ساعت 12:08 ب.ظ

بچه که بودم از مرده میترسیدم...ولی سالهاست که فهمیدم زنده ها خیلی ترسناک ترن..خیلی!!!!!

همینطوره بعضی زنده‌ها واقعا ترسناکن

مادر بچا 12 تیر 1390 ساعت 12:48 ب.ظ http://maleke.blogsky.com/

:)

زدم رو دستت :)

comix 12 تیر 1390 ساعت 07:38 ب.ظ http://reminders.blogsky.com/

این "نوع نگاهتون" آدم رو دچار دپ زدگی می کنه... :( !

من با نوعى نگاه سعى میکنم به دنیا از یه زاویه ى غیرمتعارف نگاه کنم حالا میتونه غمگین باشه یا نه.

یه نفر 12 تیر 1390 ساعت 07:58 ب.ظ

آدمی که می‌خواهد بشکند به "دلیل" احتیاج ندارد، "ابهام" به تنهایی بهترین دلیل است.


نه شکستن بی دلیله ونه ابهام.می دونم که اینوهردومون خوب می فهمیم دوست من.

من که دارم تادیرترازاین نشده کاری میکنم که بشم همون که می خوام وبه این عذاب پایان بدم.خونواده ودوستام یه کم توشوک هستن ولی تا چندوقت دیگه عادت می کنن.۱۱۰واحدپاس کردم دارم میرم انصراف بدم.برم دنبال اونی که خودم می خوام.قبلا تاهرکی هرکارداشت سریع تل میزدمنم بدومی رفتم انجام می دادم.الان اگه نخوام می گم نمی تونم.قبلامی ذاشتم هرکی هربرخوردی کنه وملاحظه همش می کردم واونقدرزیاداحترام می ذاشتم که طرف امربرش مشتبه میشدونهایتاتوروم درمی یومد.حالا می خوام به هرکی اندازه خودش بهابدم و....

می خوامممممممم دیگه خودم باشممممممم.هرچنددیره.......

شماهم بزن بشکن همه اون چیزایی روکه می شکننت.خیلی سخته ها ولی این عذاب وکابوساتموم میشه.

مشکل بزرگ بیشتر ما اینه که "میخواهیم" بشکنیم و گناهشو به گردن روزگار و عالم و آدم بندازیم . اکثر وقتها هم این اتفاق ناخودآگاهه و ما به دروغى که به دیگران میگیم اعتقاد داریم.

راهیو که پیش گرفتى اگه از چارچوب اعتدال خارج نشده و به تعبیرى از اون ور بوم افتادن نیست ادامه بده اگه فکر میکنى به طور منطقى میشه از محدوده ى رادیکال به لیبرال تغییر جناح بدى این کارو بکن. چون از نزدیک با شرایطت آشنا نیستم همه ش به خودت برمیگرده و قضاوت خودت.

بــاران 12 تیر 1390 ساعت 09:47 ب.ظ http://the-rain.blogsky.com

فرادا برای هیچ ِ بزرگـــ و بزرگتـــــــر ...

سلام باران خوش اومدى

یه نفر 12 تیر 1390 ساعت 10:00 ب.ظ

مشکل بزرگ بیشتر ما اینه که "میخواهیم" بشکنیم و گناهشو به گردن روزگار و عالم و آدم بندازیم . اکثر وقتها هم این اتفاق ناخودآگاهه و ما به دروغى که به دیگران میگیم اعتقاد داریم.

آره.یه جاهایی واقعا آدما وروزگارو...هم بودن.
چرامی خوایم بشکنیم؟چون می ترسیم.اوایل ناخوداگاهه ولی یه جایی آگاه میشیم ولی اون زمان فکرمی کنیم دیرشده وبازادامه میدیم ومی دیم تاازپادرمی یام.....

مگه از یه جایى این سیکل شکسته بشه

یه نفر 12 تیر 1390 ساعت 10:28 ب.ظ

ولی این سیکل بایدشکسته شه.حتی اگه این بارقراره بشکنیم بذار واسه شکستن این سیکل باشه.حداقل ارزشش بیشتره


سلام به ملاصدرای زمان.. عالم با/بی عمل... بت شکن قرن... جناب پ.نون الدوله!
بابا فلسفه بافی رو بیخیال.. جدی اینا سبب حماقت آدم میشه..
هرچی بپیچونی، می پیچه ها!

2Kπ+α رادیان در جمع یهو دیدی چرخیدی خودتم نفهمیدی چی شد :)

سلام، خودتی :)))

غواص کاشف! 13 تیر 1390 ساعت 03:28 ب.ظ http://sakooye-shirjeh.blogsky.com

مهم اینه که وقتی ضریب k تغییر میکنه، جوری تغییر کنه که برگردی سر جای اول:) اگه k اعشاری بشه دیگه ...
البته تو زندگی k که بزرگتر بشه خاک توسری آدم هم بیشتر شده! یعنی بعد اینهمه مدت باز برگشتی سر خونه اول! عجب فلسفه ای بافتم خودم!!!!!
ببین! همش تقصیر توئه! منم گول زدی که رو بیارم به فلسفه بافی!!!:)))
عجب مارمولکی هستی تو!

آره خودمم! شطو داااااش؟؟؟ عرضی بود؟!


k هرچی که باشه با هر دوپی‌رادیانی یه دور دور خودت تابیدی. حالا بچرخ تا بچرخیم!

کجاشو دیدی؟ ما سر گازی رو هم گول می‌مالیم چه برسه به گواص!! پهه! :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد