بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

قاصدی از آینده


بعضی وقتها کار مهمی پیش رو داری یا بناست در آینده اتفاقی بیفته که براش نگرانی، فرض کن چهار روز بعد باید توی یه مصاحبه شرکت کنی یا نمی‌دونم می‌خوای با یکی حرف بزنی و برای یک کار مهم نظرش رو جلب کنی. بری توی یه اداره و برای یه پرونده مهم از مدیرکل تاییدیش رو بگیری. نتیجه آزمایش پزشکی مهمی رو گفتن شنبه آماده می‌شه، اتفاقات ریز و درشت مختلفی که همه به سهم خودشون می‌تونن توی اون لحظه بخصوص برات مهم و حیاتی باشن در پیش باشه و مجبوری تا خود شنبه صبر کنی، این یعنی چهارتا بیست و چهار ساعت، یعنی چهارتا بیست و چهارتا شصت دقیقه، یعنی چهارتا بیست و چهارتا شصت تا شصت ثانیه!!! بشین ضرب کن ببین چند ثانیه مجبوری انتظار بکشی و نگران باشی که چه اتفاقی پیش روته.


حالا اگه مثل من تو کار جوش و جلا باشی که تا اون موقع نصف هم کمتر می‌شی. اگه خیال‌پرداز باشی هزارتا سناریوی مختلف برای خودت می‌چینی که ممکنه این اتفاقات رو پیش رو داشته باشی. با هزارتا پایان مختلف. بستگی داره که چقدر خوش‌بین باشی پایان سناریوهات فرق می‌کنه.


فرض کن الآن سه‌شنبه‌ست هنوز و باید تا شنبه صبر کنی، خوب؟ حالا فرض کن موبایلت زنگ می‌خوره و یکی بهت می‌گه فلانی سلام خوبی؟ من از یکشنبه باهات تماس می‌گیرم. دیدم نگران فلان مسئله‌ای خواستم بهت بگم......


و سیر تا پیاز و ریز به ریز مسائلی رو که براشون اونهمه نگران بودی رو پای تلفن برات شرح بده که آره دیروز اینطور شد تو رفتی فلان‌جا اینکارو کردی و کل قضیه رو بهت بگه. حالا جدای از اینکه نتیجه مطلب به دلخواه تو بوده یا به ضررت، یه جور آرامش به آدم مسلط می‌شه. که توی این آرامش ممکنه آدم دلخور باشه یا شنگول، اما آرومه.


نتیجه همون که می‌خواستی شده یا برعکس، هرچی شده شده یا به عبارتی مشخصه که چی قراره بشه. تو دیگه براش جوش و جلای خاصی نمی‌زنی.


به نظر تو چرا وقتی نمی‌دونستی داره چی می‌شه عین بلانسبت کک رو تاوه بودی و الآن با وجودی که یکی از گزینه‌هایی که معلوم بود یکی از اینها قراره بشه شده، اینقدر آرومی؟


بالاخره مثلا یا نتیجه بله هست یا نه یا یه چیزی توی این مایه‌ها دیگه. اما آدم واقعا ذهن و فکر و خواب و خوراک خودش و اطرافیانش رو داغون می‌کنه، (حالا یه‌نفر بیشتر یه‌نفر کمتر) که اون اتفاقه بیفته .


قراره بعد که داستان پیش اومد آروم بشی. حالا توی این فرض کن بنده یکی از یکشنبه بهت لو می‌ده که چی خواهدشد اونوقت به آرامش می‌رسی.


من حالا چی می‌گم. خودمو می‌گم ها! چرا من خودم رو توی موقعیت این فرض کنه قرار نمی‌دم به طور مصنوعی، ذهنی، چه می‌دونم تلقینی که اگه الآن بپرم روز یکشنبه و یه سرک بکشم و برگردم آروم می‌شم. اعصابم از اینهمه کشیدگی در میاد. منظورم این نیست که آدم برای به آرامش رسیدن از جوش و جلا لازمه تونل زمان رو کشف کنه! منظورم اینه که اطلاع قطعی از آینده و نتیجه کارها لازمه آرامش نیست. اگه آدم به خودش بقبولونه که نتیجه یا این می‌شه یا این یا این و غیر از اینها هم خبر دیگه‌ای نیست می‌تونه به حسی شبیه اون آرامش دست پیدا کنه. فقط با قدری تلقین و اراده و منطق.


حالا اینو می‌گم و بهش اعتقاد دارم اما هیچوقت نتونستم بهش عمل کنم. معمولا می‌تونم یه بازه معینی از نتایج رو برای خودم تعریف کنم.  حالا این کار نتیجش یا اینقدر بد می‌شه یا خوب و ایده‌آل ولی همیشه بعد از اتفاق آدم دیگه جوش و التهاب نداره. یا راضیه یا ناراضی. یا شاده یا محزون اما نگرانی و التهابه که آدم رو از پا می‌اندازه.


رو این قضیه فکر کن شاید تو تونستی مدیریت اعصابت رو بهتر از من به دست بگیری.



                                                                               ارادتمند

                                                                                پ.نون



پ.نون- معلوم می‌شه که وقتی اینا رو می‌نویسم خواب خواب خوابم؟ اه؟ معلوم می‌شد؟ الآن به همون دلیل حالشو ندارم ادیت کنم. شاید یه وقت دیگه.




یه توپ دارم غلغلیه


کودکی.....


کودکی خیلی قشنگه. خیلی دوست داشتنیه.


اما اگه 30 سال طول بکشه به طرف می‌گن دیوونه.


پس چرا همه حسرتشو می‌خورن؟


توالی ایام


امروز یکی داشت می‌گفت چه جالب! امروز دوم خرداده....


نفر بغل‌دستیش گفت که چی؟ خوب فردام سوم خرداده.....