وقتی میبینی یکی داره با دلخوری نگات میکنه، وقتی میبینی یکی تو جمعتون تو همه و این دور و برها نیست، وقتی میبینی یکی باهاش که حرف میزنی پرت و پلا جواب میده و جای دیگه رو نگاه میکنه، وقتی میبینی یکی جواب سربالا بهت میده و خیلی وقتی میبینیهای شبیه این....
اگه دلت میخواد فکر کنی که طرف از تو بیزاره فکر کن... اما یه احتمال کوچیک رو گوش ذهنت باز بذار که شاید اون حالش بد باشه و نمیتونه خوب نقش بازی کنه. شاید الآن گرفتار ذهن تو در تویی باشه که از دنیای بیرون فقط یه شبح می بینه مثل ماهیی که از داخل تنگش از بیرون فقط یه تصویر دفرمه نامفهوم دستشو میگیره.
شاید ازش متنفر نشی.
یه درصد بهش حق بدی بسشه.
از همهتون که بهم جواب دادین ممنونم. خوب این نظرسنجی بهم میگه که حدود بیستتا دوست دارم که تقریبا همه به شدت درگیر زندگی واقعی هستن که بهتون تبریک میگم.
از اظهار لطفتون بهم بسیار ممنونم و اینکه علاقه دارید اینجا بمونم. نظرات میگه که همه قسمتهای وبلاگم طالب خاص خودشو داره. و همه قسمتها مشکلاتی دارن که بعضیا خوششون نمیاد.
خودم فکر میکنم همنوشتها بیشترین علاقمند رو دارن و غرغرهام کمترین.
اومدم اینو بگم که در بابونه رو نمیبندم حتی اگه از اسمش بعضا خوشتون نیاد. اما شاید عوض شه یا کمرنگ شه یا اصلا به هیچ وبلاگی سر نکشم یا خیلی کمتر بیام دیدنتون.
ممکنه خیلیا دیگه دوسم نداشته باشن چون خیلی رکتر خواهم بود و کمادبتر. یه مقدار زیادی خوددرگیری دارم. میخواستم برم جای دیگه چسناله راه بندازم اما دیدم خیلی نامردیه شاید یه عده حق داشته باشن دیگه منو دوس نداشته باشن چرا چهره واقعی الآنمو بهشون نشون ندم. چرا همه فکر کنن من همون پ.نون سابقم و دلشون بخواد تو وب بمونم.
اینکه بهم بگین باید اینطور باشی یا اونطور رو خودم بلدم. یه بار همچین بحرانیو گذروندم. چارسال درگیر بودم دوا و درمون کردم خوب شدم. الآن بعد از چند سال باز درگیر شدم. خیلی کم ناراحت بودم. رفتم دکتر که خوب خوب شم بدتر شدم. رفتم داروهام رو عوض کردم بدترتر شدم در حال حاضر در حال بدترتر بودن هستم. تمام شبانهروز خواب هستم وقتی هم که بیدارم در حال سرگیجه هستم و از دیدن همه جهانیان بیزار در حالی که دوسشون دارم.
خودم خبر دارم که این بیماریه اما بیماریی که نمیتونم از توش تکون بخورم. به داروها امیدوارم در حالی که میدونم دهنم رو دارند روی خط مستقیم سرویس می کنند. انرژی در حد صفر. مدت مدیدیه که سر کار یا نرفتم یا رفتم و هیچکار نکردم. اگه اداری بودم تا حالا اخراج شده بودم.
اگه از این به بعد اینجا کسی بیاد توقع یه وبلاگ معمولی و پ.نونانه نداشته باشه لطفا. شاید چند وقت دیگه خوب شم و بشم همون که بود اما الآن وضعیت قرمزه. سرم گیجه نفسم تنگه دنیا توک مدادیه. جگر اطرافیان از دستم خونه. دلم براشون میسوزه.
راستی. عید همگی مبارک.
دلم میخواد بدونم چند نفر واقعا وبلاگ منو میبینن یا هر چند وقت یک بار از روش عبور میکنن.
میخوام یه امتحان کنم. دوستان عزیز ساکت من ازتون خواهش میکنم یک بار و فقط یک بار برای من یک دونه کامنت بذارید و توش لازم هم نیست چیز خاصی بنویسید یک کلمه. مثلا بنویسید "تربچه" یا ممکنه یکی دلش بخواد توش بنویسه "کیه؟؟" اولین کلمهای که به ذهنت میرسه بنویس. اگه هم دوس داشتی متن معنیداری بنویسی که منت بزرگی سر من گذاشتی. دیگه هم توقعی ندارم بعد از این چیزی بذاری اما دلم میخواد بدونم چند نفر واقعا بهم سر میِزنن.جای امضا هم قرار نیست یه اسم باشه بنویس "حاضر" یا هر کلمهای که به ذهنت میرسه.
مهمه برام. نحوه نگهداری این وبلاگ از این به بعد بستگی به این جوابها داره.
اگه پیشنهاد یا انتقادی هم به من داشتید بگید. متشکر میشم.
خواهشم هم اینه که هر نفر یک کامنت بذاره چون واقعا برام مهمه بدونم حقیقتا چند نفر بهم سر میزنن.
من یه تعداد دوست ناطق دارم که یکی از یکی فعالترن :) این لینکای بغل رو نگاه کنید اکثر قریب به اتفاق تعطیلن یا نیمه افراشته. دوستان صامت هم اگه نباشن معنیش اینه که روش وبلاگداری من اشکال اساسی داره و باید تغییر ماهیت بده یا درش بسته شه. سلیقه من در شنیده شدن و خونده شدنه. دوست ندارم وبلاگم دفتر خاطرات شخصیم باشه یا دفتر عقاید اختصاصی خودم.
حتی اگه یه دونه کامنت نداشته باشم اونقدا مهم نیست که خوانندههام اتفاقی و هر از گاهی باشن. برای همین لطفا همکاری کنید. اگه دلتون میخواد روشمو عوض کنم هم بگید. کجای وبلاگم آزارندهس. چند روز پیش یکی میگفت وبلاگت زیادی خشکه. حوصله متنهای بلندشو ندارم. قصهها که دیگه هیچی. خوب این یه سلیقهس که من خوشحال شدم از شنیدنش.
نظر خودتو بگو لطفا. من یه هفته نظرسنجی میکنم و بعد نتیجهگیری.
ممنون.
پ.نون: تو این یه هفته من ساکتم فقط کامنتا رو چک میکنم. بعد از هفته نظرات شما رو با نظر خودم تلفیق میکنم. شاید اصلا تعطیلش کردم اگه دیدم خریداری ندارم. اما هرچی که باشه پاکش نمیکنم. فقط درشو میذارم. شاید یه روز دلم برای خودم تنگ شد باز خواستم که باشم.
پ.نون: پ.نون اون پ.نون نیست قزن راست گفت. پ.نون الآن بیشتر شبیه یه رون گوسفند شده که گرگ هر روز داره براش دوردهنشو میلیسه...
افسرده
به هر طرف که نگاه میکنی، افسرده.
مثل ماهی در آب، انگار جور دیگری وجود ندارد.
همه درگیریم انگار. یکی عمیقتر یکی سطحی اما درگیر.
به هر که سر میزنم گرفتار است. گرفتار حال بد.
منهم یکی مثل بقیه اگر نه درگیرتر.
شاید کمتر سر بزنم اما حذف نمیکنم.
کاش همه جای خود را بگیرند. منهم یکی از همه.
پینوشت: انگار " شاید کمتر سر بزنم" حرف مفتی بود چون دارم سر میزنم!!
ر.ک. پست تزریقی
بین هزاران نفر یکی هستی. جماعت بی شماری جدا از هم, با هم و برهم. هر یکی حرفی, دادی, اشکی, طلبی, دردی.
مسابقه می دهند, می زنند, می شکنند, می درند و اگر پایش بیفتد می کشند برای نیم متر, یک مترجلوتر. انگار ارتباط تماسی نباشد همه چیز مردود می شود. بسیار می بینی سر و صورت خراشیده, ور آمده, کتک خورده با موهای ژولیده لباس نامرتب و دکمه های کنده شده اما خندان و پیروزمند خارج می شوند تا برای جنگی دوباره نفسی تازه کنند.
آن طرفتر فریادها می شنوی که اگر جای دیگر باشد قطع می دانی که کسی از دنیا رفت اما اینجا چیز عادییست. شاید هم رفت.
خجالت می کشم به روی بزرگ نگاه کنم.
اگر من کسی بودم که باید جواب می دادم قطعا کرکره رحمت را پایین می کشیدم و تا یک نفر یک نفر جلو نمی آمدند جواب نمی دادم. هر کس هم هول داد یا کتک زد برود ته صف! همه شانس آوردند هم بقیه هم من که این خبر نیست...
پی نوشت: عرض نکردم؟ من نه خدای خوبی می شوم نه باب الحوائج محبوبی!
قناری انتخاب کن
دانه و ویتامین ، آب تمیز، موچ موچ مهرآمیز، میلههای قفس....
ته مانده غذای آدمها، آب گندیده، گربه گرسنه، سنگقلاب بچه، آزادی....
اگر تناسخ امکان داشت همه همان اشتباهات را تکرار میکردند. مطمئنم.