بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

گرگ تنها و بی‌حوصله


گرگ خیلی تنهاست. شبها روی تپه‌ها زیر مهتاب زوزه می‌کشد. دم صبح خسته و خاک‌آلود ورودی و پله‌ها را خاکی می‌کند و در اتاقش را با سر و صدا به هم می‌زند.


بد شده است. باید به حرفش بیاورم....


هذیان روزانه


گرگ دیروز می‌گفت دیوانه الآن که چیزی نمی‌نویسی خیلی طور تازه‌ای شد؟ خیلی خوش به حالت شد؟


هرچی فکر کردم جواب دندان‌شکنی براش نداشتم. خوب هم شد. گرگ بی‌دندون مصیبتیه!


برای همین بهش گفتم تو چرا نمی‌ری به بچه‌ت غذا بدی؟ دیدم فوری یه کتاب برداشت عینکش رو زد و شروع کرد به مطالعه، انگار چیزی نشنیده!!


این یه حربه خیلی قویه که من از شر گیرای سه‌پیچ گرگ خلاص بشم! اسب آبیم رو به فرزند‌خوندگیش درآوردم و یادش دادم به گرگ بگه مامان :)) هرچند هیکلش تا الآن دو برابر گرگ شده!!


همیشه راست می‌گه، با همه جونورگیش! وقتی چیزی ننویسم فقط خودم رو تحریم کردم.


چرت و پرت نوشتن که دیگه اینهمه افاده لازم نداره، داره؟



خرافه



وقتی میلیاردها چشم امیدوار به هشت تا پا خیره می‌شه،


وقتی هشت تا پا از فاصله نه‌هزار و پونصد کیلومتری بیست و دوتا پا رو فلج می‌کنه،


وقتی یه بلوز یه ماه نباید شسته بشه مبادا سلسله موفقیتها شسته شه،


آدم بی اختیار یه نگاه به پشت دستش می‌اندازه، یه نگاه به تقویم رومیزی.



بعدالتحریر ۱:

من آدم تعصبیی روی فوتبال و ملتها نیستم هرچند به سهم خودم پی‌گیر و علاقمند جریانات جام‌جهانی هستم اما اصلا نمی‌تونم این بامبولهای اختاپوس و دلفین و یقه اسکی و مار پیتون و ال و بل و جیم‌بل رو با فرهنگ فعلی جاری در دنیای متمدن توی یه سناریو بگنجونم... واقعا!

هرکی هم بگه من از حذف تیم آلمان الآن ناراحتم سوخته.


بعدالتحریر ۲: بهاره وبلاگت!


نمره


می‌گه چند می‌گیرم؟  می‌گم خودت فکر می‌کنی چند می‌شی؟


می‌گه نمی‌دونم.... ولی خوب شدم.


می‌گم خوب، خوشحالم.


می‌گه اگه بیفتم خیلی بد می‌شه.


می‌گم اگه خوب جواب دادی چرا باید بیفتی؟


می‌گه نمی‌دونم ولی نباید بیفتم. چون پدرم.......... مادرم........... خواهرم............ خودم........... درآمدم.................... خونه‌م............................. زندگیم...................... دنیا...................... زمین.............................. آسمون............................


به این نتیجه رسیدم که ادامه حیات بشری به این چند نمره ناحقیه که قراره من برای یه نفر رد کنم.


مطمئنم که روی برگه بیش از دو نمی‌گیره. ندید. شرطی.



بعدالتحریر:   باختم! روی برگه گرفت سه و نیم! البته با ارفاق!!


چرخ چرخ عباسی


از در میای تو، صدتا کار داری. خیلیاشون عجله‌ای بعضیاشون توی تعارف، یه عده دون‌پاشیدی مشتری جلب بشه. یه کدومایی هست که یه قولی تو تاریکی دادی حالا گریبانت رو گرفته که یالا باش چی شد کار ما؟ یکی هست صاحب کارت رو خیلی دوست داری نمی‌خوای یه ذره هم معطل بشه. اون یکی از دست زبون طرف به تنگ اومدی می‌خوای کارش رو بدی زود بره نبینیش و نشنویش.


اینا همه هست خوب؟ چکار می‌کنی... چراغت رو روشن می‌کنی. کتت رو می‌ذاری رو جالباسی. لپ‌تاپت رو روشن می‌کنی. می‌شینی پشت میز.


تا اینجاش معقول.


سطل آشغال رو نگاش می‌کنی. اه اه اه چرا این کاغذا از دیروز مونده اینجا؟ پا می‌شی می‌ری سطل رو خالی می‌کنی. می‌بینی توی جاظرفی دوتا فنجون و قاشق صافی نشده مونده. نمی‌شه که اونا رو صافی می‌کنی می‌ذاری توی کابینت. اوضاع ردیفه. در یخچال رو باز می‌کنی یه قلپ آب می‌خوری دور و برت رو می‌پایی. این ٰT اینجا چرا اینقدر کثیفه؟ ولش کن بعد از ظهر ردیفش می‌کنم.


برمی‌گردی تو اتاق. پرده رو بازش می‌کنی دو دقیقه بیرون رو می‌سکی. هیچ خبر خاصی نیست. از دور یه مامانی با بچه‌ش تاتا تی‌تی کنون دارن میان. نگاشون می‌کنی تا بیان و رد شن. بچهه خیلی بامزه تلو تلو می‌خوره خنده‌ت می‌گیره.


بر می‌گردی پشت بساطت. این دسکتاپ عجب شلوغ شده! اینهمه آیکون اینجا ولو چکار می‌کنن؟ ربع ساعت اونا رو تنظیم می‌کنی از نظر اهمیت، شکل و قیافه، رنگ هی جابجاشون می‌کنی تا بالاخره یه نمونه‌ش درست در میاد. یه کم خودت رو رو صندلی ولو می‌کنی و با رضایت دسکتاپت رو با یه سر یه‌وری هنری تحسین می‌کنی. آها راستی یه بک‌گراند مناسب حال اون روزت رو هم انتخاب کردی که می‌پسندیش.


یه بروزر باز می‌کنی و میلهات رو چک می‌کنی. یکی‌دوتا کلیپ هم که برات میل زدن دانلود می‌کنی و تماشا می‌کنی و می‌خندی. بعد می‌ذاریشون توی محل کلیپها.


به بعضیها جواب می‌دی. بعضی میلها رو فوروارد می‌کنی برای چندتا دوست. این بغل صفحه گوگل یکی از دوستات دیلینگ پیداش می‌شه باهاش یه ربع خوش و بش می‌کنی. از زمونه شکایت داره. خوب تو هم داری. سعی دارین به هم بفهمونین که خودتون مشکلاتتون بیشتره. خلاصه خداحافظی می‌کنین.


تلفن زنگ می‌زنه یکی از مشتریها دنبال کارشه. بهش قول می‌دی که تا فردا آماده‌ش کنی. تلفنو که می‌ذاری سریع پوشه کارها رو بازش می‌کنی. و می‌ری سراغ کار اون.


یهویی یادت میاد که فلش پلیر مخصوص فایرفاکس رو نداری رو کامپیوتر. عصبانی بروزرت رو باز می‌کنی می‌ری تو سایت ادوب. می‌خوای دانلود کنی می‌بینی بهت نمی‌ده. حالت رو می‌گیره. توی پیشونیت نوشته اهل یه کشور تحریم‌شده هستی.


پا می‌شی می‌ری بیرون، سمت آشپزخونه فسقلی. یه قهوه برا خودت ردیف می‌کنی با بیسکویت و یه شکلات کوچولو در حدی که ترکیب بسیار فیتت به هم نخوره. خودت رو تحویل می‌گیری و میای پشت این یکی میز می‌شینی یواش از قهوه‌ت لذت می‌بری با بیسکویت. آخر سر هم شکلات رو بازش می‌کنی و ذره ذره در حالی که به کوه نگاه می‌کنی و فکر می‌کنی امسال هم برفی ننشسته درست و حسابی سر این کوهها نوش جان می‌کنی.


میون وعده هم که تموم می‌شه. ظرفا رو می‌بری می‌ذاری تو سینک یه آبی هم روش و برمی‌گردی سر کار!!


یه FillترشCan عهد بوق یه جایی داری نمی‌دونی کار می‌کنه یا نه راش می‌اندازی نه مثل اینکه کار می‌کنه. اما همه سرعتها می‌شه در حد مورچه پا به ماه ویاری!


سعی می‌کنی پلاگ‌این مهم فایرفاکس رو با این سرعت مهیب نصب کنی. دو سه بار وسط کار پشیمون می‌شه تا بالاخره نه!  مثل اینکه یه طوری شد! لبخند فاتحانه‌ای سراسر وجودت رو فرا می‌گیره.


یکی دوتا سایت رو که فکر می‌کنی سر و صدای فایرفاکس رو در میاوردن که بابا من فلش نمی‌فهمم رو باز می‌کنی و می‌بینی که اشکال نداری. خوشحال می‌ری اخبار عصریران و تابناک و ایرین و بی‌بی‌سی و چندجای دیگه رو می‌خونی و نگران آینده زندگیت می‌شی.


پا می‌شی از سر جات و دور اتاقت قدم می‌زنی. می‌بینی این کشوها خیلی شلوغن. شروع می‌کنی با حوصله مرتبشون کردن که یه کم اعصابت آروم شه و نگرانی برای آینده زندگیت کم بشه.


ساعت رو نگاه می‌کنی و می‌بینی عمر برف است و آفتاب تموز مشتری هم عصبانی. سریع برمی‌گردی پشت کارت و میلت رو چک می‌کنی. یکی از دوستان خیلی خیلی قدیمیت توی فیس‌بوک ادت کرده. خیلی خوشحال می‌شی که این منو از کجا پیدا کرد؟؟


بدو می‌ری سراغ همون برنامه ملعون دورارالموانع و فیس‌بوکت رو باز می‌کنی با همون سرعت فوق‌الذکر. دوست قدیمیت رو اکسپتش می‌کنی با یه مسج فیس‌بوکانه به به گل در اومد! کجایی تو بنده خدا؟ امریکا؟ از کی تا حالا؟ خوش می‌گذره؟ آخه تو پروفایلش دیدی که رفته تگزاس برا خودش آدمی شده. این فینگیل پونزده بیست سال پیش!!


یه خورده با خاطرات قدیمت با این دیوونه خوش می‌گذرونی در حالی که چشمت بی‌نهایت رو اون گوشه داره می‌بینه. عکسش رو بررسی می‌کنی می‌بینی کج به کجا؟ بعد فکر می‌کنی که اونم لابد نسبت به من همین نظرو داره.


چند تا از پستایی که دوستات این چند وقت توی فیس بوک نوشتن رو می‌خونی و براشون کامنت می‌ذاری. فیس‌بوک رو می‌بندی. می‌بینی وقت زیادی نداری برای کار. می‌ری سراغ گوگل ریدرت. چندین دوست وبلاگی به روزن. مجبوری باز کنی ببینی چی گفتن. می‌خونی کامنتهای مربوطه هم اضافه می‌شه.


خیلی خسته‌ای. می‌ری یه چایی می‌ریزی و می‌شینی پشت دستگاه. این وسط دو سه تا تلفن و مسج رو هم جواب دادی که نگفتم!!! واقعا خسته‌ای روز خسته‌کننده‌ای بود. خدا کلی خرید دارم که باید قبل از رفتن انجام بدم. خدا کنه باز باشن.


به سرعت لپ‌تاپو می‌بندی کتت رو برمی‌داری و می‌زنی بیرون.


زندگی خرج داره. آدم باید خیلی کار کنه. باید سریع کارهات رو انجام بدی یه چیزکی هم به عنوان نهار بزنی و برگردی ادامه کارهای مهمت رو انجام بدی. مگه نه؟ زندگی این دوره و زمونه خیلی سخت شده. آدم نمی‌دونه فرداش چی به سرش میاد.


تو نمی‌خوای آدم شی؟ حیف از اسم به این وزینی پ.نون روی تو!!!