بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

بابونه

یک گل میباشد و ارتباط خاصی با این وبلاگ بخصوص ندارد!!

از کرامات شیخ ما اینست


بییییب بییییییییییییییب بیییییییییییییییییییییییییب بییییییییییییییییییییب بییییییییییییییییییبب بییب بییب بیییییییییییب بیییب ؟


اونوقت آپ کردنم به چی می‌ره؟


کرم که شاخ و دم نداره، عرض و ارتفاع هم! فقط یه طول داره  :)


اگه مریخی باشی می‌فهمی چی می‌گم!



پ.نون: بیییب بییییییییییببب  بیییییییییییییییییییییییبببب 

           دلم نیومد اینا رو نگم جرأتم نکردم سانسورشون نکنم!


زنگ انشا


موضوع انشا:  اگر به بالاترین نقطه آرزوهایتان رسیدید چکار می‌کنید؟


آقا اجازه؟ سریع برمی‌گردیم سر جای اولمون آقا!


این چه حرفیه عزیزم؟ چرا؟


آقا اجازه؟ چون اونجا یخ می‌زنیم آقا!


یعنی چی؟


آقا اجازه؟ شما هیچ کوهنوردیو دیدین که سر کوه بمونه تا همیشه؟



نکته کنکوری:  به هرجا که برسی اونجا برات می‌شه نقطه صفر برای آرزوهای بلندتر مگه اینکه برگردی سر نقطه اولت و از رسیدن اون روز به قله خوشحال باشی.


نکته کنکوری:   نقطه اول نباید الزاما بدترین حالت باشه. شاید حداقل آسایش.



مزخرف


آدم چیز مزخرفیه اگر......


دارم روی این قضیه فکر می‌کنم.


تمام فاکتورهای مزخرف بودنو ناخودآگاه تو خودم جمع کردم. شدم خوکچه هندی آزمایشگاهی خودم.


کسی حاضر نمی‌شه اینهمه مزخرف باشه در آن واحد :(


مثل دانشمندی که واکسن اختراعی خودشو اول به خودش می‌زنه.


امیدوارم یه روز نتیجه تحقیقاتم رو مقاله کنم. این فاکتورها رو هم بایگانیشون کنم...


مثل هر آدم دیگه‌ای منم بدم میاد از چیز مزخرف، چیز خیلی مزخرف، چیز کاملا مزخرف!!



عاقبت


گرگه این روزا همه‌ش زیر لب غر و لند می‌کنه، به من چپ چپ نگاه می‌کنه. خیلی کم حرف می‌زنه اگه هم بزنه یا بله هست یا نه.


اگه دیدی یه روز نیومدم بدون گرگ منو خورد! گرگه دیگه حالا از نوع با فرهنگ و با ادبش! گرگ می‌دونی چیه؟ گاف ر گاف با تعدادی دندون تیز دوتا گوش و مقدار زیادی موی بلند خاکستری و سایر مخلفات...



قصه تکراری


پیش‌نون:  دیدم واسه بعضیا  سوء تفاوت شده یه ریزه قصه رو عوضش کردم.




مامان پسربچه براش یه کیسه بزرگ پاستیل خریده بود. گفت، پسرم اینو بهت می‌دم ولی روزی دوتا بیشتر نخور دلدرد می‌شی!


فرداش پاستیلشو لای کیف مهدش قایم کرد و برد همراش.


تو حیاط یه دختر چشم عسلی بود با موهای حلقه‌حلقه و لپای گل‌انداخته  با یه لباس خیلی خوشگل و تمیز که با علاقه پسره رو با اون کیسه گنده به دستش می‌پایید.


پسره هم بی‌حواس، داشت سرسره رو نگاه می‌کرد و فکر می‌کرد می‌شه با پاستیلا برم سر بخورم یا می‌ریزن؟


دختر وایساد کنار پسره و گفت یه دونه بهم می‌دی؟

پسره جواب داد مامانم گفته دوتا بیشتر نخورم . خوب منم یکیمو خوردم بیا دومیش مال تو.

دختره گرفت و خندید.

پاستیلشو خورد و پسره رو بوسید.

پسره نگاشو از سرسره گرفت و برگشت طرف دختره یه خورده هاج و واج نگاش کرد. بعد باز به این فکر افتاد که اگه این پاستیلا رو بذارم این کنار خاکی می‌شن؟ یکی می‌بره؟


دختره گفت خوشمزه بود بازم بهم می‌دی؟

پسره گفت من دوتامو خوردم! اما اگه اینجا وایسی کیسه رو نگه داری من برم سر بخورم یکی بهت می‌دم بعد به مامان می‌گم یکی بیشتر خوردم اجازه‌شو می‌گیرم.

دختره قبول کرد کیسه رو گرفت، پاستیلشو خورد و پسره خوشحال دوید طرف سرسره جای یه بار سه بار سر خورد و اومد.


دختره کیسه پاستیلو پسش داد و گفت من از این پاستیلا خیلی دوس دارم. هیشکی برام نخریده تا حالا همه می‌گن دلت درد می‌گیره :( و یه قطره اشک رو لپای خوشگلش غلتید اومد پایین.

پسره غصه‌ش شد. دلش گرفت. خواست یکی دیگه بده به دختره اما دیگه نمی‌دونست به مامانش چی باید بگه. یه نگاه به کیسه پاستیل می‌کرد یه نگاه به دختره.

دختر هم وایساده بود و گوله گوله اشک می‌ریخت. راه افتاد بره طرف اتاقها.


پسره دنبالش راه افتاد و گفت وایسا یه دقه! اینجا بچه‌های دیگه حواسشون به کیسه پاستیل جمع شد و ریختن دور پسره. پسر می‌گفت نه اینا مال مامانن. مامان دعوا می‌کنه و دوید دنبال دختره.


تو کلاس پیداش کرد که برا خودش نشسته و داره نقاشی می‌کشه. بهش گفت ببین اگه می‌خوای من کیسه‌مو می‌دم بهت. گریه نکن خوب؟


گل از گل دختره شکفت. دست انداخت پسره رو باز بوسید. در حالی که کیسه رو می‌گرفت پرسید به مامانت اونوخ چی می‌گی؟ پسره حواسش به جایی نبود همینطوری بی‌هوا گفت نمی‌دونم و خندید. دختره هم خندید و گفت یه دقه صب کن! کیفشو باز کرد و یه جامدادی خوشگل در آورد مداداش رو خالی کرد و داد دست پسره و گفت بیا این مال تو. پسره گرفتش و زیر و بالاش کرد. گفت مدادات! دختره جواب داد تا دیروز نداشتم شدم مثل دیروز. پسره همونطور که داشت به جامدادیه دست می‌کشید گفت دوستش دارم خوشگله. رفت مداداش رو گذاشت توش و جمعش کرد ته کیفش. دختره ته مدادش توی دهنش بود و پسره رو می‌پایید.


پسره راه افتاد بره سرسره سواری با دست خالی. رفت و بعد از یه مدت برگشت دید دختره نیست. هول برش داشت. نکنه همه پاستیلا رو خورده دلش درد گرفته؟ دوید طرف دسشویی. نبود. دوید طرف دفتر. نبود. دوید تو حیاط دورشو گشت. نبود. دوید...دوید....دوید.... نبود.


خاله اومد و گفت بچه‌ها بازی بسه بیاین تو کلاس کارداریم. توکلاس که اومد دید دختره سر جاش نشسته. بدو اومد طرفش گفت سلام کجا بودی؟ همه‌جا گشتم دنبالت.


دختره سرشو از رو نقاشیش بر نداشت. فقط گفت به توچه! پسره دلش هری ریخت! گفت ندیدمت! دختره گفت ندیدی مگه تا حالا همه‌ش می‌دیدیم؟ پسره یه کم نگانگاش کرد دهنشو پرکرد چیزی بگه اما سرشو انداخت پایین بره بشینه سر جاش. داشت که می‌رفت، دختره پشت سر پسره رو نگاه کرد. گلوش پر بغض بود....





شخصی



 یه بیل، دو تا  ،  سه تا ، چار تا،   سنگین می‌شه سینه.


پنج تا، شیش‌تا، هفت‌تا، تاریک، همه‌جا تاریک وسط ظهر.


هشت‌تا، نه‌تا، ده‌تا،  بیست‌تا پنجاه‌تا،  تنها نیستم.


منم و چندهزار ساعت نوار ضبط شده درست اینجا.....


اما جام تنگه، سینه‌م تنگتر.




پ.نون: از یه دیوونه وحشت‌زده چه توقعی داری؟ دیوونه که ترس نداره خودشم می‌دونه.


یه عصر خنک پاییزی



هیزمی که آتیش گرفته حرارت داره گرمت می‌کنه


                                           تو هوای خنک می‌چسبه

                                                                            بشین کنارش لذت ببر



وقتی سوخت و دم‌دمای آخرشه دودش چشم و بینیتو  آزار می‌ده


                                                                           اذیت می‌شی

                                                                                    تحملش سخته


*********************


فقط یادت باشه اونم یه روز درختی بود که پرنده‌ها رو شاخه‌هاش لونه‌ داشتن


              کسی چه می‌دونه شاید تو هم بعضی روزها به کنده‌ش تکیه داده باشی





پ.نون ۱: اما باز هم دلیل نمی‌شه که دود اذیتت نکنه. دود کارش اینه.

پ.نون ۲: آتیشی که دود نداشته باشه لذت‌بخش نیست. کیو دیدی از آتیش گاز کیف کنه؟ جمع اضداد همیشه ذهن منو به خودش مشغول می‌کنه. جالبه نه؟ اونکه لذت‌بخشه همیشه می‌تونه آزارنده باشه.

پ.نون ۳: خوابهای نامربوط می‌بینم. نخوابم راحتترم. بیشتر در امانم.



یک روز بد


روز، داخلی، دفتر کار تو


حوصله‌ت سر رفته یه روز کسل‌کننده رو پشت سر گذاشتی داری با کلید یه کمد کشتی می‌گیری که صافش کنی بلکه قفل صاب‌مرده رو بتونی دوباره بازش کنی.


تلفنت زنگ می‌خوره. بی‌حوصله گوشیو می‌ذاری لای گردنت در حالی که هنوز داری با کلید ور می‌ری


- بله؟


نامزدت پشت خطه شاد و خندون


- سلام عزیزم چطوری جیگر؟ خوبی؟

- سلام عزیزم خوبم تو چطوری؟ شنگول می‌زنی، خبریه؟

- وا! مگه من با تو که حرف می‌زنم هیچوقت پکرم بودم؟

- شوخی کردم جونم. فقط حس کردم امروز یه روز خوبه برات.


پا می‌شی در دفترو ببندی که خانم منشی بیش از این از صحنه قربون‌صدقه حضرت مستطاب و عیال آینده مربوطه مستفیض نشن. برمی‌گردی لب میز می‌شینی و به کلید کج همچین عاشقانه نگاه می‌کنی انگار نه انگار که تا یه دقیقه پیش می‌خواستی سر به تنش نباشه!


- خواستم بهت بگم من و بر و بچه‌های دانشگاه داریم آخر هفته رو می‌ریم شمشک ویلای دایی‌منصور اینا، کلیدشو گرفتم. منتظرتم پاشو بیا همین عصری راه می‌افتیم خوش می‌گذره!

- واااای! نه تو رو خدا! چرا این هفته؟ من که بهت گفته بودم تحویل کار دارم نافرم! تمام حیثیتم زیر سؤاله واسه این پروژه!

- نداریم! شمشک نمیام و کار دارم و ساندویچ نمی‌خورم و از این سوسول‌بازیا نداریم! شیرفهم شد؟ تو هم با اون دفتر فکسنیت! عزیزم تا کی می‌خوای کار چیپ بکنی؟ ول کن!

- درک کن تورو خدا این اولین پروژه‌ایه که خودم رفتم کلی مخ زدم التماس کردم یه نفری برداشتم. باید خودمو نشون بدم! دون پاشیدم! اگه خوب بشه راه پیشرفتم باز می‌شه. تازه کانال زدم به وزارت خونه! یکی از دوستای بابا اونجا سمت خوبی داره . اونم برام ریش گرو گذاشته. نگفتم مگه برات؟

- چرا بابا مگه می‌شه نگفته باشی؟ به هرحال ما امروز داریم می‌ریم. تو هم سر جدت یه جمعه بعد از ظهرو پاشو بیا ببینمت میشه عزیز دلم؟

- یه کاریش می‌کنم. شایدم شب و روز گذاشتم پشتش از پنجشنبه شب ملحق شدم خوبه؟

- عالی می‌شه :)  چاوو!

- همون مرحمت سرکار کم‌نشه خودمونه دیگه نه؟

- ..........


تلفنو می‌بندی و یه نگاه خصمانه‌ای به کلیدی که تا الآن داشتی نازش می‌کردی می‌کنی و پرتش می‌کنی گوشه ی کشو و پا می‌شی می‌ری سراغ پروژه. با خودت فکر می‌کنی:


- چقدر کارررر!!! اه! کلی پرینت و انشا پردازی و کارهای گرافیکی هم مونده! کیو به کار بگیرم؟


می‌شینی پشت پی‌سی و مشغول می‌شی. یکی دوتا تلفن به این ور اون ور و به خونه مبنی بر اینکه من امروز و شاید امشب کلا خونه نیام. یه اس ام اس به مسئول چاپخونه که اگه می‌شه عصر یه ساعت دیرتر تعطیل کنین یه کار اورژانسی هست هزینه‌شم هرچی بشه تقدیم می‌کنم.


××××××××××


روز، داخلی، همون دفتر کار


با این تفاوت که همه‌چی ریخته پاشیده شده. پیرهنت از شلوارت بیرونه دور و برت غرق کاغذای پرینت امتحانی و خط خورده‌ست چندتا لیوان قهوه و چای نشسته دور و برت ولو شدن. یه بشقال با بقایای کنسرو لوبیا و خورده نون روی میز و لباست با یه کن پپسی له شده وسط بشقابه.

جاسیگاری مثل قاب پلو لب به لب فیلتر و نصفه‌سیگار.


دستهات رو نمی‌شه دید از سرعت تایپ و عجله! چشمت دائم بین مانیتور و کاغذ چرک‌نویس کنار دستت و کی‌بورد در نوسانه یه چشمت هم به ساعت دیواریه که وقت از دستت در نره.


روز به غروب نزدیک می‌شه. آیا بچه‌ها الآن کجان؟ تلفنت زنگ می‌خوره. مثل قرقی می‌ری روش، نامزدته. به سرعت جوابش می‌دی:


- الو، کجایی؟

- سلام :)

- ببخش، سلام! کجایی چکار کردین؟

- نگفتم باهام بیا؟ الآن حواستو نمی‌فهمی دیگه نه؟

- درسته. کجاهایی؟

- خوب ما الآن آخرای راهیم همه‌چی قشنگه، طبیعت سفید پوش، کوه سفید درخت سفید آسمون سفید دره سفید.

- همه‌چی میزونه؟

- نه :(

- نه؟

- آره! تو نیستی!

- ترسوندیم!

ـ ای وای این چه صداییه؟

- چی؟؟؟

- خدای من نــــــــــــــــــــــــــــــه!!!!!!!!!

- الو! الو! چی شد؟ الو!!!!


××××××××××


شب، خارجی، اتومبیل جاده


به سرعت سرسام‌آوری در حال رانندگی هستی. همه‌جا برف و یخبندانه جاده خطرناک و شیشه‌های بخارگرفته. برف‌پاک‌کن ماشین تکه‌های برف را همراه خود به چپ و راست می‌برده و بلورهای از راه‌رسیده رو جمع می‌کنه کنار بقیه.


شماره برادرت رو به سرعت می‌گیری و هندزفری رو رو گوشت تنظیم می‌کنی.


- الو داداش سلام ، ببین گوش کن من تو راه شمشکم یه کاری پیش اومده الآن مجبورم برم یه کاری کن برو از توی دفتر من یه سی‌دی هست گذاشتمش  رو کی‌بورد خودم....

- سلام، چرا هولی؟ سی‌دی چی؟....گفتی داری می‌ری شمشک؟ الآن؟ دیوونه شدی؟

- آره شمشک، سی‌دیو باید ببری چاپخونه تخت‌جمشید که باهاش کار می‌کنم می‌شناسی که؟ گفتم وایسن اینو بهشون برسونم.... چرا مگه شمشک چشه که دیوونگیه؟

- بر و بچ می‌گفتن راه بسته‌ست عصر بهمن اومده کل منطقه رو پوشونده، علی می‌گفت........اونجا پلیس جلو..............هرچی اصرار کرد.........باید زنجیر................نشد دیگه...........این سی‌دیه...........برگردم؟

جلوی چشمام سیاهی رفت حواسم قطع و وصل می‌شد دیگه چیزی از حرفاش نمی‌شنیدم زدم کنار و پیاده شدم.

- یه لحظه صبر کن حامد یه لحظه لطفا...

- چیه خوب الآن نرو می‌گم راهت بسته‌س فردا بازش می‌کنن. الآنم هم خودت می‌تونی بری سراغ چاپخونه من خونه دستم تو رنگه!

- نفهمیدی بهمن چه ساعتی اومده؟

- درست نمی‌دونم به نظر قبل از غروب بوده.

- باشه ممنون.

- چرا منگی؟ هوی! چت شد یهو؟ الو؟


تلفنو قطع می‌کنی و یه خورده برف به صورتت می‌زنی و دو سه تا چک به خودت و می‌پری پشت فرمون.

به سرعت راه می‌افتی....


××××××××××


شب، خارجی، پاسگاه بین راهی


راهو بسته بودن. تا اونجا خدا خدا کرده بودی که اطلاعات غلط باشه. می‌پری پایین.


- سلام سرکار خسته نباشید. چی شده راهو بستین؟

- طور خاصی نشده یه خورده جاده کار داشته بستیم اصلاح کنن.

- من یه خورده عجله دارم نمی‌شه استثناءا رد شم؟

- فردا بیا اخوی الآن با این وضع و تاریکی و برف و بوران چرا خطر می‌کنی؟

- آخه وضع اورژانسه چطوری بگم باید امشب شمشک باشم!

- نمی‌شه آقا جون مسئولیت داره! تازه راه بسته‌ست من بذارم بری می‌خوری به بهمن!

- بهمن؟ گفتی اصلاحات دارن که!

- همون دیگه دارن بهمنو جمعش می‌کنن. اصلاحات می‌کنن.

- ببین جون مادرت بذار برم من تو این جاده مسافر داشتم امروز!

- دعا کن اون زیر نباشن چون تا فردا هیچ کاری براشون نمی‌شه کرد. روز که بالا بیاد از هلال احمر و استانداری و همین پادگان پایینی میان الآن راهداری تنها داره کار می‌کنه زیاد پیش نمی‌ره.


صورتت وضعو حالتو خوب نشون می‌ده چون یارو هول برش می‌داره.


- هی آقا چرا اینطوری شدی؟ ممد! ممد بدو بیا اینجا!!


××××××××××


شب، داخلی، کانکس استراحتگاه پرسنل پاسگاه


چشم که باز می‌کنی توی یه کانکس کثیف کنار یه بخاری گرم لای چندتا پتوی سربازی دراز کشیدی. گوشیتو می‌گیری دستت و برای هزارمین بار شمارشو می‌گیری و برای هزارمین بار می‌ره رو انسرینگ. شماره هر کدوم از دوستاشم که می‌گیری جواب نمی‌دن.

لرز کردی شدید و تمام وجودم به هم می‌خوره دندونات سر و گردنت دست و پامت می‌لرزن، به خودت می‌پیچی. از بیرون صدای آژیری نزدیک می‌شه و صدای پارس سگی که به سیرن اعتراض می‌کنه.

به سرعت در باز می‌شه و دو نفر سفیدپوش وارد می‌شن با یه برانکارد. می‌ذارنت توش و یه راست  داخل آمبولانس و حرکت. اونکه بالای سرته سرمی برات وصل می‌کنه و چیزی بهت تزریق می‌کنه. کم‌کم جلوی چشت تار می‌شه و  آروم می‌گیری لای پتوی گرم.


××××××××××


روز، داخلی، اتاق یک بیمارستان


بار دیگه که چشم باز می‌کنی نامزدتو بالای سرت می‌بینی با چشمای ورقلمبیده قرمز مثل خون غرق اشک با یه دماغ قرمز بسکه فین کرده. اون طرف مادر و برادرت نشستن و دور اتاق دوستان اسکی‌باز همگی جمعن.

چشمتو برمی‌گردونی طرف مهتاب، لبخند می‌زنی.


- خدا رو شکر....


و چشمات پر اشک می‌شه.


- هیچی نگو!! هیچچچی نگو!! همه‌ش تقصیر من بود! تورو خدا منو ببخش.

- چیو ببخشم؟ چی داری می‌گی؟


بغضش می‌ترکه و چند دقیقه هق‌هق می‌کنه. کم‌کم که آروم می‌شه می‌گه:


- ما امروز مستقیم رفتیم شمشک و مستقر شدیم. داشت بهمون خیلی خوش می‌گذشت. به بچه‌ها گفتم چکار کنیم تورو بکشونیم اینجا که این فکر احمقانه به ذهنمون افتاد که بترسونیمت هول کنی پاشی بیای! ما چه می‌دونستیم که همون ساعت قراره بهمن بیاد راهو ببنده؟ خداااا!!!


و دوباره به گریه می‌افته.


- برا همین هیچکدوم جواب تلفنتونو نمی‌دادین؟

-............ قرار نبود کسی جواب تورو بده. باید خودت می‌اومدی و اینجا گیرت مینداختیم :(

- خدای من. چقدر خوشحالم. کابوسم تبدیل به یه شوخی بی‌مزه شد، به همین راحتی...


برمی‌گردی طرف مادر و می‌بینی داره اشکاشو از گوشه چشمش پاک می‌کنه.


به روش لبخند می‌زنی. به روت می‌خنده...





پی‌نوشت: ببخشید من اصول و قواعد فیلمنامه رو نمی‌دونم. مثلا فیلمنامه نمی‌تونه از داخل ذهن بازیگر خبر بده مگه اینکه راوی داشته باشه یا این جور فولها که ممکنه گوشه و کنار مرتکب شده باشم و الآن حوصله ندارم درستش کنم. یه فول گنده رو خودم دیدم گرفتم بقیه‌شو به کارگردانی خودتون ببخشید...


مشاطه روزگار




چه می‌شود اگر اولین خطوطی که پیری روی صورتت حک می‌کند رد پای شیرینی لبخند باشد


                                                                                                نه یادگار روی ترش





حالا که چی



دوباره همون کلاه همیشگی سرم رفت :(


یک ساعت نشستم یه پست درست کردم خیر سرم. ازش هم خوشم اومده بود. حالا!


من خنگول عادتا با همه درصد گاگولیت بالایی که دارم کپیش می‌کنم که اینطور نشه این دفعه باز یادم رفت :( پرید همه‌ش پرید. چقدر برا خودم این وسط هنر پاشونده بودم، گلاب‌پاش!!


حالا هرچی! اصلا چرت و پرت، دلم می‌خواست بمونن. حرصم گرفته خوب! گفتم تو رو هم تو حرص خودم شریک کنم.


این پستم ارزش دیگه‌ای نداره.




پی‌اس:   من خرم من خرم من خرم  ،  بقیه‌شم نمی‌گم از شدت مأخوذیت به حیا!