-
دوچرخه
27 اسفند 1389 23:06
همیشه همین بوده از این به بعدشم همینه، پس نگران چی هستی؟ یه سیکل تکراری تکراری تکراری عین دوچرخه!
-
عینک آفتابی
25 اسفند 1389 10:10
هیچوقت شده تا حالا وقتی زیر آفتاب تند صورتتو تو هم کردی و میخوای وارد ساختمونی جایی بشی عکس خودتو توی شیشهای، طلقی، آینهای ببینی؟ من دیروز پریروزا دیدم، معمولا آدم این جور وقتا عجله هم داره که از زیر آفتاب درره حرکاتش هم تند و خشن میشه تقریبا. هیچکس نیست که وقتی راحت نیست ریلکس بخرامه. خلاصه من دم در ورودی بانک...
-
یه بوس کوچولو
21 اسفند 1389 13:15
بچه که بودیم تقریبا هر جورمون که میشد، با یه دونه "بوسش میکنم" یا "بیا بوسش کنم" از طرف بزرگترها خوب میشد. چی میشد اگه امروز هم "بوس" علاج هر درد و مرض و مشکلی بود؟ ورشکست شدی؟ بیا بوست کنم درست میشه. قبض گازت سر به فلک کشیده؟ بیار بوسش کنم. اضطراب شب و روز از حلقت میزنه بیرون؟ بوست...
-
چارشنبهسوری
20 اسفند 1389 15:05
میخوام اعتراف کنم! من هیچوقت چارشنبهسوری فعال نبودم. شده رفته باشم تماشا یا بعضی وقتا حداکثر یه بار اوووون سالا از روی آتیش پریده باشم اما هیچوقت از این کار خوشم نیومده. مخصوصا قسمت مواد منفجره و ترقهایش که کلا وحشت میکردم الآنم که برا خودم مرد گندهای شدم میترسم. جوونتر که بودیم نمیشد هرکاری کرد هرجا آتیش بود...
-
روزهایم
17 اسفند 1389 14:25
آفتاب گرم و سوز سرد آدم نمیداند حرف کدام را باور کند یک عدد قرص ده هزار ریال دو عدد دیگر پنجهزار ریال یک عدد سههزار و پانصد ریال و یک عدد چهار هزار ریال روزانه ، تاوان آدمی که زانوهایش خاکی شده باشد در مقابل سبک و سنگین زمانه....
-
روز نو
15 اسفند 1389 14:27
نوروز به سرعت نزدیک میشود اما کو کورسوی روز نو؟
-
سرشاخه
15 اسفند 1389 02:18
سرشاخهها را میبینی که رنگ و بوی نشاط بهاره را به خود گرفتهاند؟ هرسال مثل این روزها همین است. چقدر گیاه آدم مصمم و یکدندهایست. باید با او دوست شوم. یکی از همین روزها...
-
برهوت
11 اسفند 1389 14:38
پنجرهای که پشتش چیزی نیست پاک کردن ندارد
-
شبانه
10 اسفند 1389 02:08
بوتههای شببویی که محیط اطرافشان را اشباع میکنند از عطر مسکر و غلیظ خود، گربههای ولگرد و یاغی که میآیند و میروند مصمم، درختچهی گل یخ با صدها زنگولهی طلایی و رایحهای اشرافی، ستارگان، مدالهایی که از سینه پهناور آسمان آویخته چشمها را مینوازند، تکابرهایی که به سرعت پهنای دید را در مینوردند گاه ماه را میپوشانند...
-
پیادهرو
7 اسفند 1389 00:50
پیادهروها پر آدمهایین که وقتی میگن دوستت دارم دروغ میگن و آدمهایی که راست میگن ولی کسی باورشون نمیکنه.
-
تیرانداز
5 اسفند 1389 10:50
نمیدونم توی فیلما دیدین سالنهای آموزش تیراندازی با کلت پلیسو یا نه. یه سالن پرسر و صداست، آدمایی که همه یه عینک وسیع شفاف به چشم دارن و یه گوشی مشکی روی گوشهاشون هدفهایی که اون عقب کنار دیوار قطار شدن و روی ریل میتونن بیان جلو و برن عقب. یه آدمهای خیلی مصمم که سعی میکنن وسط هدف رو با گلولههاشون سوراخسوراخ کنن....
-
سنگ سیاه
3 اسفند 1389 02:51
روزی بود روزگاری بود. یه صخرهی سیاه بود کنار یه دریاچه بزرگ. دریاچه با موجهاش هر روز به سر و روی صخره میکوبید. وقتی هوا خوب بود تلاطم آب با موجهای لطیف و کوچیک به روی صخره بوسه میزد. وقتی هوا طوفانی بود موجهای وحشی و کوهپیکر تمام صخره رو زیر ضربات خودشون میگرفتن. صخرهی سیاه هم موجکهای دریاچه رو دوست داشت و هم...
-
کرکره
21 بهمن 1389 14:28
به مدت نامعلومی نخواهم بود امیدوارم این مدت زیاد نباشد روزهاتان به کام و شبهاتان آرام
-
خرت و پرت
21 بهمن 1389 14:05
کیسهبوکسی که یه مدت تو انبار مونده و خاک خورده باشه هرقدر فرنگی هرقدر جنسش خوب با مشت یه دختربچه پاره میشه. حواست هست؟ کفشهای پارسالی رو که میخوای از کمد درآری اول باید واکسش بزنی. اولین نون خشکی که اومد سرتو از پنجره بکن بیرون بهش بگو آهای یارو! کفش و کیسه بوکسم برمیداری؟ شاید برداشت.
-
دختری با دامن کثیف
20 بهمن 1389 23:48
توی خاطرت یه چشمه هست با آب گوارا، خنک، شفاف با دونههای رنگرنگی ریگهای گردگوشه پشت یه تپه توی دامنه یه کوه بلند. چشمهی پر آبی که آبش شرشر و به شتاب پی کارش میره و مسیر خودشو قلم سبز میکشه به دامنه کوه. درختهای کهنهی سایهدار اینجا و اونجا اطراف چشمه جا خوش کردن. پرندهها دستهدسته میان و میرن. عطر پونه مستت...
-
هکر
19 بهمن 1389 18:48
کاش هکرها یه ویروس مینوشتن برای ذهن آدمها، هرچی توش میگذشتو آنلاین برات میفرستاد. چیزی شبیه فیلم وات ویمن وانت. بعضی وقتها شدیدا بهش نیاز دارم. خیلی آدمها ویروس لازمن. زبون ذهنشون اونقدر فعاله که مجالی برای زبون تنشون باقی نمیمونه.
-
من گمشده
19 بهمن 1389 16:20
تو یه بعدازظهر الکی الکی اینا از گوشهی ذهنم پرید بیرون. طولانیه و بیخودی. نتیجه اخلاقی خاصی هم نداره... بچه که بودم پدربزرگم یه خونه حاشیه شهر داشتن به مساحت یه محله فعلی با حیاطهای بزرگ اندرونی و بیرونی با سقفهای بلند با دیوارهای ضخیم. من و داداش و خاله و دخترخاله که سنهامون تقریبا نزدیک هم بود چارتایی بشقابهای...
-
قفل
19 بهمن 1389 14:24
هیشکی یه کلید مغز این دور و بر پیدا نکرده؟ قفل شده افتاده یه جایی همین جاها نمیبینمش...
-
هواشناس
17 بهمن 1389 10:35
از این سایتای هواشناسی خیلی خوشم میاد. آسمون خونه ما رو یه آفتاب توش نشون میداد قد یه دوری مس! در حالی که یه ملافه ابر قد تا قدشو پوشونده بود و تهدید به تگرگ! راست تو چش آدم نگا میکنن و دروغ میگن مام هر روز میریم ازشون میپرسیم دیگه چه خبر. چند وقت پیش یکیشون میگفت حداقل درجه حرارت 13- یکی دیگه میگفت 6- اون یکی...
-
شب و روز من
16 بهمن 1389 18:00
من، در، کوبه.... من، در، کوبه،... من، در، کوبه،... من، در، کوبه،... من، در، کوبه،... م ن د ر ک و ب ه .... م د ن ک ر و ب ه.... م د ک ن و ر ب ه.... م د ک و ر ب ن ه .... د م ک ب و ن ه ر....
-
بارانی
14 بهمن 1389 18:26
میبارد، زار میبارد به حال من و توی سنگدل که چه میشد باشیم و گذشت...
-
هیچی و همهچی
11 بهمن 1389 16:39
ببخشید. خیلی نوشتم و پاک کردم. خیلی حک و اصلاح کردم اما... انگار بابونه طلسم شده. جوهر تو قلمم خشکیده. چرا واقعا؟ من که نمیدونم شما طفلکیا از کجا خبر داشته باشین؟ قدیم میگفتن منکه پشت دستمو بو نکردم بدونم! دستشونو که بو میکردن از چیزی خبردار میشدن آیا؟ هرچی دستمو بوکردم چیز جدیدی نفهمیدم جز اینکه از نزدیک دیدم...
-
مهپاره
7 بهمن 1389 18:43
شیرین لبی شیرین تبار مست و میآلود و خمـار مه پارهای بی بند و بـار با عشوههای بی شمـار هم کرده یاران را ملـول هم برده از دلها قـرار مجموع مه رویان کنـار تو یار بی همتا کنـار زلفت چو افشان میکنی ما را پریشان میکنی آخر من از گیسوی تـو خود را بیاویزم به دار یاران هوار ، مردم هـوار از دست این بی بند و بـار از دست این...
-
ستاره
6 بهمن 1389 02:14
دیشب... برایت از آسمان ستاره چیدم. یادت هست؟ از شبهای ابری شکایت داشتی و از آسمان تاریک. درشتترین ستارهها را برایت آوردهام. بعد از این، شب هیچکس درخشانتر از شبهای تو نخواهد بود. ببخش اگر سبد کوچک من به اندازه تمام ستارههای آسمان جا نداشت...
-
بازگشت
2 بهمن 1389 23:02
همچین قصدی نداشتم اما انگار دوستهام این عمل بستن کامنتها رو به صورت یه توهین برداشت کردن که از دید من اصلا اصلا همچین قصدی در کار نبوده. اگه کسیو ناراحت کردم عذر میخوام. برای بستن دلایل خاص خودم رو داشتم و برای باز کردن مجدد چندین پیام با اعتراض سنگین. عذر مجدد.
-
گرگ تنها و بیحوصله
30 دی 1389 23:44
گرگ خیلی تنهاست. شبها روی تپهها زیر مهتاب زوزه میکشد. دم صبح خسته و خاکآلود ورودی و پلهها را خاکی میکند و در اتاقش را با سر و صدا به هم میزند. بد شده است. باید به حرفش بیاورم....
-
آدمیزاد
30 دی 1389 00:25
شاید یک تعریف آدمیزاد این باشد موجودی با آرزوهای نشدنی کاشهای محال
-
انتظار
28 دی 1389 00:21
بیرون تاریک است. صندلیم را کنار پنجره بارانخورده خنک میکشم. پرده سنگین را در مشت میفشارم و به گونهام میچسبانم. بیرون سرد و تاریک است. نفسم بر پنجره نقاشی میکند. نفسم گاهی بازیگوشی میکند، گاهی بدخلقی. امشب نقاشی میکند. دلم میخواهد بدانم آن دورها زیر باران سرد و تاریک چه میگذرد. پیشانیم را به شیشه میچسبانم و...
-
زندان شیشهای
27 دی 1389 12:23
دوستان خوبم عذرم را بپذیرید که اینجا از این به بعد به صورت یک روزنامه دیواری در میآید. نه به دلیل شما که نازنینید بلکه به علت من که ناپایدارم. کانتری ندارم که خرج و دخل کنم، دوربینی حفاظی مالالتجارهای هیچ چیز ارزشمندی. اینجا روزنامه دیواریی خواهد بود برای من و شما دوستان. روزهایی بود که هر روز میشمردم که که...
-
وبلاگ چیست
26 دی 1389 13:46
داشتم با خودم فکر میکردم همینطور هم دارم فکر میکنم کلا وبلاگ چطور جاییه؟ اگه یکی هر شکلی هست باید راست بیاد توی وبلاگش همونو انعکاس بده؟ ملت هزار و یک مشکل و نامیزونی برا خودشون دارن بعد بیان اینجا ببینن یکی هست که هزار و یک اشکال دیگه داره. بماند که اینها بالفرض از کوتاهیهای شخص خودشه نمیدونم مرفه بیدرده،...