-
از کرامات شیخ ما اینست
19 آبان 1389 11:44
بییییب بییییییییییییییب بیییییییییییییییییییییییییب بییییییییییییییییییییب بییییییییییییییییییبب بییب بییب بیییییییییییب بیییب ؟ اونوقت آپ کردنم به چی میره؟ کرم که شاخ و دم نداره، عرض و ارتفاع هم! فقط یه طول داره :) اگه مریخی باشی میفهمی چی میگم! پ.نون: بیییب بییییییییییببب بیییییییییییییییییییییییبببب دلم نیومد...
-
زنگ انشا
18 آبان 1389 01:13
موضوع انشا: اگر به بالاترین نقطه آرزوهایتان رسیدید چکار میکنید؟ آقا اجازه؟ سریع برمیگردیم سر جای اولمون آقا! این چه حرفیه عزیزم؟ چرا؟ آقا اجازه؟ چون اونجا یخ میزنیم آقا! یعنی چی؟ آقا اجازه؟ شما هیچ کوهنوردیو دیدین که سر کوه بمونه تا همیشه؟ نکته کنکوری: به هرجا که برسی اونجا برات میشه نقطه صفر برای آرزوهای بلندتر...
-
مزخرف
17 آبان 1389 01:38
آدم چیز مزخرفیه اگر...... دارم روی این قضیه فکر میکنم. تمام فاکتورهای مزخرف بودنو ناخودآگاه تو خودم جمع کردم. شدم خوکچه هندی آزمایشگاهی خودم. کسی حاضر نمیشه اینهمه مزخرف باشه در آن واحد :( مثل دانشمندی که واکسن اختراعی خودشو اول به خودش میزنه. امیدوارم یه روز نتیجه تحقیقاتم رو مقاله کنم. این فاکتورها رو هم...
-
عاقبت
15 آبان 1389 04:09
گرگه این روزا همهش زیر لب غر و لند میکنه، به من چپ چپ نگاه میکنه. خیلی کم حرف میزنه اگه هم بزنه یا بله هست یا نه. اگه دیدی یه روز نیومدم بدون گرگ منو خورد! گرگه دیگه حالا از نوع با فرهنگ و با ادبش! گرگ میدونی چیه؟ گاف ر گاف با تعدادی دندون تیز دوتا گوش و مقدار زیادی موی بلند خاکستری و سایر مخلفات...
-
قصه تکراری
13 آبان 1389 10:57
پیشنون: دیدم واسه بعضیا سوء تفاوت شده یه ریزه قصه رو عوضش کردم. مامان پسربچه براش یه کیسه بزرگ پاستیل خریده بود. گفت، پسرم اینو بهت میدم ولی روزی دوتا بیشتر نخور دلدرد میشی! فرداش پاستیلشو لای کیف مهدش قایم کرد و برد همراش. تو حیاط یه دختر چشم عسلی بود با موهای حلقهحلقه و لپای گلانداخته با یه لباس خیلی خوشگل و...
-
شخصی
12 آبان 1389 12:38
یه بیل، دو تا ، سه تا ، چار تا، سنگین میشه سینه. پنج تا، شیشتا، هفتتا، تاریک، همهجا تاریک وسط ظهر. هشتتا، نهتا، دهتا، بیستتا پنجاهتا، تنها نیستم. منم و چندهزار ساعت نوار ضبط شده درست اینجا..... اما جام تنگه، سینهم تنگتر. پ.نون: از یه دیوونه وحشتزده چه توقعی داری؟ دیوونه که ترس نداره خودشم میدونه.
-
یه عصر خنک پاییزی
12 آبان 1389 02:32
هیزمی که آتیش گرفته حرارت داره گرمت میکنه تو هوای خنک میچسبه بشین کنارش لذت ببر وقتی سوخت و دمدمای آخرشه دودش چشم و بینیتو آزار میده اذیت میشی تحملش سخته ********************* فقط یادت باشه اونم یه روز درختی بود که پرندهها رو شاخههاش لونه داشتن کسی چه میدونه شاید تو هم بعضی روزها به کندهش تکیه داده باشی...
-
یک روز بد
11 آبان 1389 01:27
روز، داخلی، دفتر کار تو حوصلهت سر رفته یه روز کسلکننده رو پشت سر گذاشتی داری با کلید یه کمد کشتی میگیری که صافش کنی بلکه قفل صابمرده رو بتونی دوباره بازش کنی. تلفنت زنگ میخوره. بیحوصله گوشیو میذاری لای گردنت در حالی که هنوز داری با کلید ور میری - بله؟ نامزدت پشت خطه شاد و خندون - سلام عزیزم چطوری جیگر؟ خوبی؟ -...
-
مشاطه روزگار
9 آبان 1389 18:17
چه میشود اگر اولین خطوطی که پیری روی صورتت حک میکند رد پای شیرینی لبخند باشد نه یادگار روی ترش
-
حالا که چی
9 آبان 1389 00:11
دوباره همون کلاه همیشگی سرم رفت :( یک ساعت نشستم یه پست درست کردم خیر سرم. ازش هم خوشم اومده بود. حالا! من خنگول عادتا با همه درصد گاگولیت بالایی که دارم کپیش میکنم که اینطور نشه این دفعه باز یادم رفت :( پرید همهش پرید. چقدر برا خودم این وسط هنر پاشونده بودم، گلابپاش!! حالا هرچی! اصلا چرت و پرت، دلم میخواست بمونن....
-
بانجی بی بانجی
8 آبان 1389 02:20
بانجی جامپینگ یه جور ورزشه یا ماجراجویی یا دیوونگی یا هرچی که اسمش هست من که جرأت نمیکنم طرفش برم مثل خیلی از این تفریحات نفسبر دیگه که خیلیم پرطرفداره. برای اونایی که نمیدونن چیه یا با این اسم اقلا آشنایی ندارن بگم آدمو میبرن بالای یه بلندی حالا یه پله یا ساختمون یا یه سکوی آماده شده برای همین کار خلاصه ارتفاعش...
-
آسمان روشن
6 آبان 1389 00:32
به آسمان نگاه کردهای؟ منظورم نگاه کردن است نه دیدن. هیچوقت شده بنشینی و آسمان را به چشم خریداری نگاه کنی؟ آسمان روز فقط یک ستاره دارد که آنهم چشم را میآزارد، ازخودراضی! آنروزها در آسمان همیشه دنبال پرستوها میگشتم که جیغ میکشند آن بالاها و دنبال هم میکنند مثل بچههایی که پاککنشان را همکلاسی شیطانی کش رفته باشد!...
-
جذبه ادبیات - ۳
4 آبان 1389 16:01
ای یار جفاکرده پیوندبریده این بود وفاداری و عهد تو ندیده در کوی تو معروفم و از روی تو محروم گرگ دهن آلوده یوسف ندریده ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند افسانه مجنون به لیلی نرسیده در خواب گزیده لب شیرین گل اندام از خواب نباشد مگر انگشت گزیده بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم چون طفل دوان در پی گنجشک پریده مرغ دل صاحب نظران...
-
دوستان ما - قسمت آخر
2 آبان 1389 23:29
سرخط داستان را اینجا بخوانید. بیایم تخیل خودمون رو محک بزنیم. هر کی حال و حوصله داره یه بار سرجمع از اول داستان رو مطالعه کنه و بعد هرجور که دلش میخواد هرقدر ساده یا مفصل، اکشن یا احساسی، عرفانی یا فانتزی داستانمون رو به سلیقه خودش جمع کنه و قصه رو تمومش کنه. پ.نون: بعد از آن روز من و فلرتیشیای من مدام مشغول بحث و...
-
جذبه ادبیات - ۲
25 مهر 1389 13:44
آن یــــار که عــهد دوســتاری بـشکست میرفت و مـنش گرفـــته دامن در دست میگفت دگــر بــاره بــه خــوابـم بـــینی پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست این روزا با مصلحالدین خیلی ندار شدیم دیروز بهم ایمیل زده میخواستم این شعرو تو روزنومه چاپ کنم گفتن بدآموزی داره قبول نکردن!! بهشون گفتم آخه باباجونا اون یاره الآن حدود...
-
جذبه ادبیات - ۱
24 مهر 1389 12:25
تو از هر در که باز آیی بدین خوبی و زیبایی دری باشی که از رحمت به روی خلق بگشائی ملامتگوی بیحاصل ترنج از دست نشناسد در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمائی به زیورها بیارایند وقتی خوبرویان را تو سیمینتن چنان خوبی که زیورها بیارائی چو بلبل روی گل بیند زبانش در حدیث آید مرا در رویت از حیرت فروبستهست گویائی تو با...
-
فریاد زیر آب
22 مهر 1389 13:11
حس غریبیست وقتی که نیاز داری با تمام وجودت داد بزنی اما نفست در نیاید... نفست نباشد
-
دوستان ما - قسمت سوم
18 مهر 1389 13:54
سرخط داستان را اینجا بخوانید. در حالی که براندازش میکردم به خودم میگفتم از حق نگذریم همسایه زیبایی دارم. چقدر هم با سلیقه لباس پوشیده بود و با حرکات و سکنات اشرافی مجموعه تمام و کمالی از یک اشرافزاده بود. خلق و خوی اشراف هم به ناچار عادتش شده بود. تحسینش میکردم. - نه، بدسلیقه هم نیستی! - با این لباس و سر و ریخت...
-
دوستان ما - قسمت دوم
13 مهر 1389 13:49
سرخط داستان را اینجا بخوانید. - خیلی جالبه هیچ فکر نمیکردم بین اینهمه کتاب خاکگرفته آدم زندگی کنه! - البته نمیشه گفت قصر بسیار راحتیه اما روی هم رفته بدک نیست. فلرتیشیای من همانطور که روی دکمهام جا خوش کرده بود پایی روی پا گرداند و چند لحظه به چشمانم خیره شد. مدتی سکوت بود و نگاه. - راستش تو خیلی آدم سختی هستی. -...
-
عروسک خیمهشببازی
10 مهر 1389 11:59
آدم با طنابهای نامرئی به روزمرگیش گره خورده. روزمرگی چیز خوبیه واقعا! وقتی مجبوری ازش جدا باشی اونم یه مدت طولانی دلت براش تنگ میشه. بندی به شغلت، بندی به تفریحت، بندی به دوستهات، بندی به سوپر سر کوچهت، بندی به اون یارویی که بعد از ظهرها توی پیادهرو میبینیش و نمیدونی چکار میکنه، بندی به نتگردی، دوستهای اون ور...
-
برمیگردم
21 شهریور 1389 00:21
ببخشید یه مدت نبودم یه مدت هم نخواهم بود. برمیگردم... اونوقتنوشت: سلام. برگشتم اما هنوز قرار نگرفتم! :) اونهایی که بدون گودر بهم سر میزنن اینو میبینن. قرار که گرفتم ادامه میدم. امیدوارم به زودی...
-
دوستان ما - قسمت اول
10 شهریور 1389 23:53
با قلم دوباره آشتی میکنم. آخر دوستش دارم و فاصله آفت رفاقت است. میخواهم راز کوچکم را با تو در میان بگذارم. بالأخره باید به کسی بگویم. نمیشود تا ابد آنرا در یک سینه زندانی داشت. میخواهم از دوستان کوچکم برایت بگویم که تا همین روزها آنها را در داستانها میشناختم و کودکیم را با آنها تقسیم کرده بودم. آدمکوچولوها...
-
دنیای از زاویه دید یک افقی
1 شهریور 1389 01:00
روی تخت اتاق عمل دراز کشیده و به سقف خیرهشده. تجهیزاتی که بالای سرش نصب شدند به نظرش مثل دایناسورهای درندهای میآد که برای گرفتنش با هم مسابقه میدهند. نگرانه و توی دلش داره خالی میشه. انگار از ترس فشارش افتاده و داره یخ میکنه. لباس مسخرهای که اجبارا پوشیده هیچ گرمیی نداره، لرز کرده و چونهش بیاختیار میلرزه. به...
-
یک پست
30 مرداد 1389 00:39
امشب سه تا پست گذاشتم به چه معنیداری!! هر سه تا پریده، اعصاب معصاب قاطیه. سلام خوبی؟ چه خبرا؟ قربانت خوشحال شدیم شب به خیر :) پینوشت۱: کیمیگه به این نمیگن پست ها؟ پینوشت2: ببین کرم از بلاگسکایه! یه پست گذاشتم در مورد دانشگاه پرید، یه پست گذاشتم در مورد مسائل اجتماعی پرید، یه پست نوشتم در مورد غرغر پرید حالا چرا...
-
هذیان روزانه
27 مرداد 1389 11:14
گرگ دیروز میگفت دیوانه الآن که چیزی نمینویسی خیلی طور تازهای شد؟ خیلی خوش به حالت شد؟ هرچی فکر کردم جواب دندانشکنی براش نداشتم. خوب هم شد. گرگ بیدندون مصیبتیه! برای همین بهش گفتم تو چرا نمیری به بچهت غذا بدی؟ دیدم فوری یه کتاب برداشت عینکش رو زد و شروع کرد به مطالعه، انگار چیزی نشنیده!! این یه حربه خیلی قویه که...
-
مرخصی
19 مرداد 1389 17:28
یه مختصری باید مرخصی برم. تجدید قوا. امیدوارم وقتی برمیگردم انرژی کافی برای یه وبلاگ پرانرژیتر داشته باشم. خیلیها از بابونه توقع بالاتری دارند که ندارد. بر من ببخشید.
-
خاطرات طفل معصوم
13 مرداد 1389 13:27
بر و بچههای بابونه اول حتما یادشون هست. یه دونه پست داشتم با همین عنوان. وقتی که یه بچه زبوننفهم شر و بلا خاطرات شیطونیهای روزمرهش رو تعریف میکنه! دلم میخواست بذارمش توی لیست سری پستهای شبیه هم که نشد خلاصه. الآن به نظرم رسید که بد نیست یه همنوشت با همکاری همدیگه بذاریم. باید جالب باشه، یه بچهای هست که چاردست و...
-
پیام رمز
12 مرداد 1389 00:12
فشذقهن ئهلشئ :) ناثهمه ذشاعساه!! کسی میتونه بفهمه چی نوشتم اینجا؟ توضیح: اصلا هم چرت و بیمعنی نیست. یه نکته ساده داره فقط. برندهها تا این لحظه: عادله، سنجاب ، نهال ، آدن ، زمرد، دکتر خودم و نوشا . معذرت از: سنجاب و زمرد بابت اینکه کامنتهاشون رو به علت اشاره مستقیم به جواب حذف کردم! جواب: خوب حل مسأله اینه که من و...
-
مراسم ما مراسم آنها
8 مرداد 1389 23:59
چند شب پیشها رفته بودیم عروسی یکی از دوستانزادهها! من و گرگ. یه مدت که بیا و برو و مراسم رو پایید یواش دم گوشم گفت چقدر بدبختی داره داماد شدن اینجا!!!! میدونی من که قصد تأهل ندارم حالاحالاها اما اگه یه روز بخوام داماد بشم کافیه سر یه بلندی بگم آاااووووووووو!!!!! بعضی وقتها بهش حسودیم میشه. پیش خودم فکر میکردم آیا...
-
قانون بقای انرژی
6 مرداد 1389 10:53
قانون بقای انرژی راسته! این چند وقت به این نتیجه رسیدم. الآن فکر میکنم هر آدمی عین یه لیوان میمونه، یه ظرف انرژی... هر آدمی یه ظرفیتی داره و یه مقدار انرژی رو میتونه حداکثر نگه داره و در هر زمان یه مقداری انرژی توش جمع شده. آدم میتونه ظرفیت خودش رو تغییر بده کمش کنه یا زیادش کنه اما این تغییر ظرفیت کنده و نیاز به...