-
این مردم نازنین
2 مرداد 1389 11:48
از یادداشتهای گرگ آدمها موجودات غریبی هستند، همدیگر را میدرند بعد مینشینند و آه میکشند.
-
تبلیغات به ضرب تخماق
31 تیر 1389 12:02
اعتقاد متقن دارم که بیش از نود درصد حال ناخوش و استرس و چه و فلان و اینحرفها از داخل ذهن آدمها به وجود میاد و بقیهش زائیده اتفاقاتیه که بر سر من و ما و جامعه میآد. اگرچه این اعتقاد کلا در حیطه اعتقاداتم میمونه و اجرایی نمیشه که بتونم خودم مدیریتش کنم. یه روشش اینه که آدم خودشو بزنه به یه راه دیگه و به روی خودش...
-
روزگار ما
28 تیر 1389 02:44
افسرده به هر طرف که نگاه میکنی، افسرده. مثل ماهی در آب، انگار جور دیگری وجود ندارد. همه درگیریم انگار. یکی عمیقتر یکی سطحی اما درگیر. به هر که سر میزنم گرفتار است. گرفتار حال بد. منهم یکی مثل بقیه اگر نه درگیرتر. شاید کمتر سر بزنم اما حذف نمیکنم. کاش همه جای خود را بگیرند. منهم یکی از همه. پینوشت: انگار "...
-
آرس - قسمت اول
26 تیر 1389 00:50
دستانش را تا عمق جیبهای بارانی مستعملش فروبرده, یقه بارانی را بالا زده, قدری به جلو خم شده و با قدمهایی مصمم و کوتاه زیر باران ریز و خنک پاییزی در یک خیابان درختی کم عرض پیش میرفت. مرد، حدود چهل سال سن داشت با قد و بالایی نسبتا بلند و قوی هیکل و صورتی خشن و بیحالت. مستقیم به انتهای خیابان چشم دوخته بود و بدون پلک...
-
زائر
21 تیر 1389 16:14
بین هزاران نفر یکی هستی. جماعت بی شماری جدا از هم, با هم و برهم. هر یکی حرفی, دادی, اشکی, طلبی, دردی. مسابقه می دهند, می زنند, می شکنند, می درند و اگر پایش بیفتد می کشند برای نیم متر, یک مترجلوتر. انگار ارتباط تماسی نباشد همه چیز مردود می شود. بسیار می بینی سر و صورت خراشیده, ور آمده, کتک خورده با موهای ژولیده لباس...
-
خرافه
17 تیر 1389 11:37
وقتی میلیاردها چشم امیدوار به هشت تا پا خیره میشه، وقتی هشت تا پا از فاصله نههزار و پونصد کیلومتری بیست و دوتا پا رو فلج میکنه، وقتی یه بلوز یه ماه نباید شسته بشه مبادا سلسله موفقیتها شسته شه، آدم بی اختیار یه نگاه به پشت دستش میاندازه، یه نگاه به تقویم رومیزی. بعدالتحریر ۱: من آدم تعصبیی روی فوتبال و ملتها نیستم...
-
قهوه
14 تیر 1389 11:00
قهوه از مواهب مسلم الهیست اگر..... میخواستم پست عادی بذارم اما دیدم خیلیها ممکنه علاقمند باشن در این مورد حرف بزنن! پس همنوشتش کردم که هر کیخواست شریک بشه. عابر: ا گر نداره که ! همیشه هست آدن : قهوه از مواهب مسلم الهیست اگر..... توی یه کافه دنج در کنار دوستت در حال یه بحث دلپذیر نوشیده بشه. قهوه از مواهب مسلم...
-
رؤیای زیبای گرگ
10 تیر 1389 02:33
گرگی را میشناسم. خیلی مؤدب، زیادی مؤدب. از گله گوسفندها هم معذرت میخواهد، وقت شکار. گاهی موهایش را شانه میزند، شعر هم میگوید، شبها بر بلندیها به صدای بلند میخواند. بعضی وقتها برای قاصدکها قصه میگوید از آرزوهایش، بچگیهایش. گرگ خوبیست، مقید به اصول. هیچ انسانی هیچوقت برق دندانش را ندیده است. با اینهمه او گرگ است،...
-
پستچی
6 تیر 1389 12:17
بعد از ظهره، خسته از راه رسیدی و داری کلید در خونه رو از بین کلیدهای دستهکلیدت پیدا میکنی که بندازی بری تو که میبینی پستچی موتورسوار میرسه و بهت نزدیک میشه، توقف میکنه و از موتورش پیاده میشه. ازت میپرسه اینجا منزل .......... هست؟ جواب میدی بله. میگه شما خودتون هستین؟ باز جواب میدی بله. میگه یه مرسوله...
-
نیمه خالی لیوان سابق
5 تیر 1389 01:39
در این محل مقادیری حرف دل دفن شده است بعدالقیچی: شاید برای نوشتن دلتنگیهام یه وبلاگ دیگه درست کردم. اینجا انگار برداشت نداره.
-
نمره
31 خرداد 1389 23:15
میگه چند میگیرم؟ میگم خودت فکر میکنی چند میشی؟ میگه نمیدونم.... ولی خوب شدم. میگم خوب، خوشحالم. میگه اگه بیفتم خیلی بد میشه. میگم اگه خوب جواب دادی چرا باید بیفتی؟ میگه نمیدونم ولی نباید بیفتم. چون پدرم.......... مادرم........... خواهرم............ خودم........... درآمدم.......................
-
خدای مهربون
28 خرداد 1389 19:49
خوب شد من بنا نیست دنیا رو بگردونم. هیچوقت نتونستم خدای مهربونی باشم.
-
پرده نقرهای معجزهگر
24 خرداد 1389 00:43
سینما چیز عجیبیست. میتواند روح تو را در فضای تاریک خود از جسمت بیرون بکشد و تا دوردست ترین نقاط همراه خود بکشاند. میتواند به مدت یک ساعت و نیم الی دو ساعت معهود تورا خوشبختترین آدم دنیا کند. میتواند تو را بخنداند، بگریاند. میتواند کاری کند احساس حماقت کنی، احساس رشادت کنی. ممکن است بر اسب سوارت کند و ماهها و سالها...
-
تزریقی
20 خرداد 1389 14:05
کسی میدونه متادون اعتیاد به نت چیه؟ میخوام ترک کنم......
-
یه ده زورکی بهارانه
19 خرداد 1389 00:06
سلام از همکاریتون توی همنوشت خیلی منبسط شدم! الهی که همنوشتتاتون پربار، جیبهاتون سرشار و پایههای میزهاتون استوار یا حتی تیمسار باشه بیحرف پیش! هذیون؟ کی؟ من؟ نه!! به این میگن روانپریشی غیر مسری خیالتون راحت... پریروزا به شاگردام میگفتم خلاصه ببخشید این ترم بهاره اونقدر کوتاهه که با جبرانی و وقت اضافه هم نمیشه...
-
نامردی یعنی...
14 خرداد 1389 03:07
پ.نون : نامردی اصطلاح درستی نیست. اگرچه خیلی مصطلحه. اونایی که در نیمه لطیف بشریت هستن چون مرد نیستن پس نامردن؟ اینجور که نیست. به هرحال این پنجتا حرف که پشت سر هم میشه یه صفت رو القا میکنه و یک رفتار رو که ناپسنده. هدف من اینجا اشاره به نمونههای نامردی و افراد نیست و بیشتر نظرم روی ماهیت نامردیه. نامردی چیه؟ چه...
-
اصول همنوشت
14 خرداد 1389 02:41
پستهای با موضوع همنوشت در این وبلاگ پستهایی هستند که با همکاری همه خوانندگان تکمیل خواهد شد. همه خوانندگان این وبلاگ اعم از کسانی که افتخار آشنایی با آنها را دارم و دوستانی که موردی به اینجا سر میزنند و حتی کسانی که فقط یک مرتبه این صفحه را باز میکنند اعم از اینکه خود صاحب وبلاگ باشند یا نباشند، من ایشان را بشناسم...
-
به یاد هم نوشت
14 خرداد 1389 01:28
دوستانی که از سری قبل با من بودن که خوب میدونن. یکی از جاذبههای توریستی وبلاگ بابونه همین همنوشتها بود. جدیدا هم غیر از دوستمون بهاره نفر اضافه نشده و هرچی ریزش داشتیم متأسفانه. دوستان خوبی که اون موقع حسابی فعال بودن و تو کار رفت و آمد و الآن فقط وبلاگهاشون به یادگار مونده. حالا اینجا دلم میخواد همنوشت رو دوباره...
-
رویای مخدوش من
12 خرداد 1389 03:39
این خط را بگیر و بیـــــــــــــــــــا...................................... .......................بیـــــــــــــــــــــــــــا............................... ..........................................بایست، ....اکنون بایست. خوبه خط تموم شد وایسا دیگه! هووووی کرگدن بهت میگم خط تموم شد! راست دماغتو گرفتی مثل لودر...
-
دری وری
10 خرداد 1389 11:45
قناری انتخاب کن دانه و ویتامین ، آب تمیز، موچ موچ مهرآمیز، میلههای قفس.... ته مانده غذای آدمها، آب گندیده، گربه گرسنه، سنگقلاب بچه، آزادی.... اگر تناسخ امکان داشت همه همان اشتباهات را تکرار میکردند. مطمئنم.
-
قاصدی از آینده
7 خرداد 1389 01:38
بعضی وقتها کار مهمی پیش رو داری یا بناست در آینده اتفاقی بیفته که براش نگرانی، فرض کن چهار روز بعد باید توی یه مصاحبه شرکت کنی یا نمیدونم میخوای با یکی حرف بزنی و برای یک کار مهم نظرش رو جلب کنی. بری توی یه اداره و برای یه پرونده مهم از مدیرکل تاییدیش رو بگیری. نتیجه آزمایش پزشکی مهمی رو گفتن شنبه آماده میشه،...
-
یه توپ دارم غلغلیه
4 خرداد 1389 01:06
کودکی..... کودکی خیلی قشنگه. خیلی دوست داشتنیه. اما اگه 30 سال طول بکشه به طرف میگن دیوونه. پس چرا همه حسرتشو میخورن؟
-
توالی ایام
2 خرداد 1389 11:10
امروز یکی داشت میگفت چه جالب! امروز دوم خرداده.... نفر بغلدستیش گفت که چی؟ خوب فردام سوم خرداده.....
-
چرخ چرخ عباسی
31 اردیبهشت 1389 19:07
از در میای تو، صدتا کار داری. خیلیاشون عجلهای بعضیاشون توی تعارف، یه عده دونپاشیدی مشتری جلب بشه. یه کدومایی هست که یه قولی تو تاریکی دادی حالا گریبانت رو گرفته که یالا باش چی شد کار ما؟ یکی هست صاحب کارت رو خیلی دوست داری نمیخوای یه ذره هم معطل بشه. اون یکی از دست زبون طرف به تنگ اومدی میخوای کارش رو بدی زود بره...
-
G
28 اردیبهشت 1389 09:56
ببین چقدر برای هر کاری یا هر کسی میذاری، از نصف کمترش که بهت برگرده برندهای دنیا استهلاک داره. برچسب انرژیشو دیدی؟ G !!!
-
من و لئوناردو - سرنوشت
26 اردیبهشت 1389 00:25
روزهای خوشبختی و آرامش لئو تموم شده بود اما اونم دیگه یه مرد سرد و گرم چشیده و با تجربه بود. توی شهرهای مختلف دوستان زیادی داشت که توی این مدت یا آوازهش رو شنیده بودند و با نامهنگاری باهاش آشنا بودند یا به دیدنش آمده بودند. به خارج رفت. سری به فرانسه و هلند کشید و برگشت. در هر شهر و ولایتی یک مدت ساکن شد و برای اهل...
-
من و لئوناردو - اونوقت
24 اردیبهشت 1389 17:20
وقتی که از وروچیو جدا شد بیست و پنج سال داشتیم. من تاجر نسبتا موفقی بودم و به خوبی تونسته بودم جای پدر و عموجوانی رو در رم و توابع پر کنم و لئو برای خودش یه شهرت بینالمللی به هم زده بود. اگرچه همدیگه رو کم میدیدیم اما به جرأت میگم بهترین دوستهای همدیگه بودیم. برای همین شاید بزرگترین علت دلتنگی من برای فلورانس در...
-
حرف مفت
22 اردیبهشت 1389 18:50
وبلاگ مال خودمه. بعضی وقتها دلم میخواد توش چرت و پرت بگم خوب میگم. این طرز فکر احمقهاست. چون وبلاگ جاییه که آدم داره حرفاش رو با یه عده نامحدود به اشتراک میذاره و اون عده نامحدود هم عقایدشون رو با اون . بنابراین تقریبا یه تشریک مساعیی میشه و مالکیت حقیقیش بین افراد تقسیم میشه الا اینکه یکی میتونه به دلیل اینک...
-
من و لئوناردو - بعدش
21 اردیبهشت 1389 01:12
لئو آدم بخصوصی بود. هیچوقت یک جا قرار نمیگرفت. هر چیزی خیلی سریع دلش رو میزد و میرفت سراغ یه ایده جدید. شاید قضیه اصلا برعکس بود٬ چون ایدههای ذهنش به سرعت برق و باد تولید میشدند و از سر و کول هم بالا میرفتند ناچار میشد پروژهای که روی دستش بود به سرعت رها کنه و یه ایده دیگه رو دست بگیره. این وسط اعصاب ملانی بود...
-
سگ سخنگو
16 اردیبهشت 1389 11:26
آقا یه جوک یا داستان طنز جالبی امروز دیدم حیفم اومد اینجا نگم برای رفع تنوع هم که شده جالبه. حالا لئو یه کم صبر میکنه دیگه! رفیقیم نمیرنجه :) میگن که: یکی داشت تو یه جاده بیرون شهر میروند که کنار جاده دید نوشتن : سگ سخنگو برای فروش نظرش جلب شد و به سمتی که تابلو فلش زده بود پیچید تا رسید به یه منزل روستایی. پیاده...