-
مثبت به ضرب دگنک
27 فروردین 1391 08:54
موج منفی بقدری مد و باب شده که وقتی دلم نمیخواد نق بزنم به نظرم املی میاد. یاد گرفتم که آدم دلش میخواد از یکی بشنوه که حالش خوب نیست و چند برابر باور کنه. موج منفیو بگیره و رزنانس کنه. ولو اونکه داره اینو میگه خودش باشه! از خودش میشنفه یککلاغچلکلاغ میکنه و تحویل خودش میده! همینجوری برو جلو ببین چه جوجهکشی...
-
خرج
23 فروردین 1391 14:57
امروز صبح گرگ در حالی که پیپشو میکشید ابروهاشو تا دم گوشهاش داده بود بالا چشاشو گشاد کرده بود و هر از گاهی یه عجب کشداری میگفت، داشت روزنامه صبحشو میخوند. آخرش کاسه صبرم لبریز شد و پرسیدم چه خبره اون تو؟ سرشو آورد بالا و پرسید چی چه خبره؟ گفتم دارم از فضولی میترکم یه ربعه داری میگی عجب! میگه شما آدما خیلی چیزای...
-
هول مطّلع
20 فروردین 1391 13:48
دیروز مرگ خودم را به چشم دیدم. یک مرگ ساکت و بیصدا. لحظه بسته شدن پلکهایم. لحظه توقف خون در رگهایم. لحظهی سکوت مطلق. من معتاد به فکرم، معتاد به تجسم. اینبار هم تجسم کردم. همیشه به خودم فرمولوار میگفتم انسان خواهد رفت، خواهد مرد، برخواهدگشت. میگفتم هرکس و هرچیز محکوم به رفتن است اما این رفتن مثل خارج شدن از جلسه...
-
دیمیتری
17 فروردین 1391 15:31
اگر دوستش داری خود را برایش میخواهی نه او را برای خود. یادت باشه دیمیتری!
-
مسافر
14 فروردین 1391 17:00
تازه ای نیست جز اینکه گرگ از آتن برگشته. همین دو سه روزه. خسته و راضی. یه مدت طولانی نبود و دلم تنگش شده بود که بالاخره پیداش شد. کلید انداخته مثل جن بی صدا بالای سرم ظاهر شده یهو میگه خوبی؟ چه خبر؟ - میگن تو شهر گرگ پیدا شده. + شایعه س من که ندیدم. - نمیدونم مردم میگن. تو چه خبرا؟ + هیچی. میگن قهوه خارجی شده کیلویی...
-
عشق کور
8 فروردین 1391 12:12
عاشق خورشید عاقبتش کوریه. دوستش داشته باش، معمولی.
-
حموم
5 فروردین 1391 17:03
چند روزپیش حموم بودم در حالی که برق نبود پنجره نبود نور نبود تاریکی مطلق بود. یه حالت جدیدیو تجربه میکردم، حالی که چشمات بازه داری زندگیت رو میکنی ولی هیچی نمیبینی، مطلقا هیچی. نمیشد گفت جالبه. اگر کاملا داستان موقتی نبود خیلی هم ترسناک میشد اما اون دقایق برای من جالب بود. وقتی که باید تمام کارهات رو بدون استفاده...
-
باد
29 اسفند 1390 00:10
نفتتان ملی نیمه شبتان آرام سال نوتان مبارک دماغتان چاق و روزتان نو باد ارادتمند پ.نون
-
گریسخور انسانی
25 اسفند 1390 15:00
آدمم روغنکاری لازم داره! وقتی یه مدت طولانی تو گل تپیدی و ساکن شدی باز بخوای راه بیفتی نیاز داری که یه مدت خیلی به خودت فشار بیاری. الآن دارم هی زور میزنم هی خودمو هل میدم اما راه نمیفتم!! باید که روغنکاری کنم خودمو. یاد یه وسیله چارچرخ زنگزده میفتم از خودم. میخوای راش بندازی یه صدای مرگی از لای محورای چرخاش...
-
کجا بودی؟
10 اسفند 1390 09:42
خوب قول دادم باید عمل کنم!! این یه همنوشته با موضوع کاملا آزاد! اجتماعی، طنز، تراژیک، عشقی، جنگی، مامانبازی! هرکی هرجور طالبه میتونه شرکت کنه. سوژهای طبعا ندارم فقط یه فصل ابتدائی باشه فصل مشترکمون. یه نفر هست که خیلی منتظره و بیصبرانه داره بالا و پایین میره و رو ساعتش احیانا نگاه میکنه تا اینکه دری باز میشه یا...
-
پادوچرخه
7 اسفند 1390 15:27
تا حالا گفته بودم دلم برای خودم تنگ میشه؟ میشه! یه محیط فانتزی داشتم از درونیات خودم که به اشتراک میذاشتم. اونایی که از اول با من بودن احتمالا یادشون باشه. البته توی دوستای ناطقم شاید فقط قزن مونده باشه و آلبالو. وبلاگی داشتم به اسم همونولییهجوردیگهش بعد به دلایلی که یادم نیس چی بود ترکید و بابونه رو ساختم که...
-
بز نر شیرده
6 اسفند 1390 15:55
میدونى چیه؟ نمیتونم!! نمیتونم!!!! میگى مرد خرس گنده غلط میکنه نمیتونه، میگى مشکل خودته به من چه، میگى بچه سوسول مالش نبودى و نیستى، میگى به درک سیاه میخوام صدسال نتونى، میگى حقته، میگى چه بهتر، میگى آخى، میگى کاش بشه، میگى برات دعا میکنم بتونى، میگى میتونى سعى کن . هرچى میگى درست میگى. نتیجه ش برا من یکیه، نون زیر نِ...
-
ماهی قرمز کوچولو
2 اسفند 1390 14:37
بزرگترین و دورترین آرزوت رو با درشتترین خطی که میتونی روی بزرگترین کاغذی که دم دستت پیدا میشه بنویس بعد برو از یه جای دور بهش نگاه کن. خودتو بذار جای یه رهگذر، یه شخص ثالث بعد به اون مسأله فکر کن. از جایی که نشستی هم کاغذ خودتو ببین و هم کاغذهای دیگران رو. بعضی وقتا آدم به این نتیجه میرسه که چقدر خودش و آرزوهاش و...
-
محکوم
1 اسفند 1390 14:26
وقتى تبعید شدى زیر دریا ، دو روز هم که بتونى خودتو بکشونى لب ساحل غنیمته. تا یه ماه حرارت خورشید رو رو پوست نمناکت مزمزه میکنى. اخلاق گه به حالتى میگن که این! چرا آدم باید همیشه؟ رو چه حساب و منطقى آدم پیش خودش دنیایى میسازه که؟ پ.نون: من یه غرغرایی میکنم واسهخودم! شما جدی نگیرید رد میشه خودش...
-
جذبه ادبیات - 5
27 بهمن 1390 12:16
به حریم خلوت خود شبی چه شود نهفته بخوانیم بــه کــنار من بــنشینی و بــه کــنار خود بــنشانیم من اگر چه پــیرم و نــاتوان تو ز آستان خـودت مران که گذشته در غـمت ای جـوان همه روزگـار جوانیم منم ای بــرید و دو چشم تـر ز فـراق آن مه نــوسفر به مـــراد خــود برسی اگـر به مـــراد خــود برسانیم چوبرآرماز ستمش فغان گله...
-
مراسم آنها؟
25 بهمن 1390 17:06
تدی، قلب چاق قرمز براق، شکلات و سایر قضایا!! بعدش چی؟ ها؟
-
مبهوت
21 بهمن 1390 23:04
هیچوقت شده تمام انرژیتو جمع کنى براى رسیدن به پریزاد؟ هیچوقت شده عاشق سراب بشى؟ هیچوقت شده فقط یه قدم با مهتاب فاصله داشته باشى؟ هیچوقت شده... - هوووییى کجایى؟ خوبى؟ هان؟ هان! خوبم، خوبم؟ اوهوم، هیچوقت شده... - آره شده، شده. تو چى؟ هوم، یه بار فقط.
-
جوونه پررو
17 بهمن 1390 12:02
هر سال این فصل و حدود که میرسه انتظار بهارو میکشم. انگار زمین و زمون انتظار میکشه. حساب گل یخ جداست. وسط سرمای سیاه زمستون انگار که به سرمای منهای ده درجه دهنکجی میکنه و گل میده گلستون. بچهی خیلی باحالیه، عین این لوطیای بیادعا. شبها برای خودش و اطرافش یک عطری راه میاندازه که هوش از سرت میپرونه. اما دار و...
-
دوستان کودکی من
13 بهمن 1390 12:10
بچه که بودم در دیوار روبروی در خانهمان آجری لق بود. وقتی میایستادم آجر لق تقریبا روبروی صورتم قرار میگرفت. کمی پایینتر یا بالاتر در سالهای مختلف. پشت این آجر، داخل دیوار همیشه یک بابالنگدراز زندگی میکرد از این عنکبوتهایی که هیکل نسبتا کوچکی دارند با هشت پای نخمانند خیلی بلند. همیشه هم به طرز مضحکی دست و پایش را...
-
دیوانه وار
10 بهمن 1390 22:57
همینو میخواستى واقعاً؟ احتمالا منم میخواستم. رفاقت برا کى خوبه.... همچین روزى.... پرق ترق گمپ بنگ جرررررت فسسسسسسس...... بیب
-
ساده ترین
8 بهمن 1390 00:31
یک هفته هست که تمام خوابم. یکى از همین روزهاست که چشمم رو ببندم و... مطمئنم بیشتر افراد سرشونو به چپ و راست سه چاربار تکون میدن. بعضیام وسط لبشونو میبرن بالا دو طرفشو میکشن پایین و با قیافه ى مضحکى میگن جدى؟ عجب! و خلاص، به همین سادگى... پ.نون: نخون آقاجون کرم که ندارى ضجه مویه بخونى الکى اعصاب خودتو خراب کنى. اون روز...
-
رسیدهی نرسیده
5 بهمن 1390 14:01
بدشانسی آوردم. شاید فقط یک قدم مانده بود به یک جای امن و مطمئن. خدا نخواست، باز به مغز افتادم همان دور و برهایی که بودم. در وبلاگ را که مجدد باز کردم اشتباها خودم را رسیده میدیدم. آمدم که از تجربهام بنویسم و از اینکه بالاخره رسیدم. گلایهای نیست. کسی که تا آنجا مرا رساند یکبار، باز هم میتواند.
-
سقوط
6 دی 1390 16:56
دارم به آخر قصه نزدیک میشم خداحافظ
-
سفسطه
4 دی 1390 17:24
چرا؟ دلیل دارم. کو؟ نمیدونم کجاست........ داشتهم. داشتم. داشته بودم. کاش میداشتم. الآن چی؟ ............
-
ننه من غریبم
1 دی 1390 14:57
قلمت که میخشکد چه میکنی؟ دلت اگر بخشکد چه؟ اشکت چطور؟ اه ننه من غریبم. به جهنم.
-
بدقول
30 آذر 1390 15:51
یه جایی، یه جای دور، یه تکجزیرهی تنها وسط برهوت و غربت... داره رو ساعتش نگاه میکنه و زیر لب غرولند میکنه. ـــــــــــــــــــــــــــــازم دلخوره که چرا دیر کردم.
-
خاطراتم
28 آذر 1390 12:06
خاطره کودکیم در خانهام را میزند و فرار میکند. خاطرهی بزرگسالیم میپرسد چقدر کم داری کمکت کنم. خاطره جوانیم دستم را میگیرد و با من میگرید. خاطره های بداخلاقم دهنکجی میکنند و رد میشوند. خاطرات خوشاخلاقم لبخند میزنند. یک مشت آدم نفهم. یادم باشد وقتی خاطره شدم فقط سکوت کنم.
-
کو
26 آذر 1390 10:18
مطلب جدید نیست عزیز من یک کلبهی گردگرفته این گوشه افتاده است دربسته با یک اتاق نمور و یک تراس یخگرفته رو به کوهستانی وحشی کو اشتیاق حرکت و برکت ، کو برف رقصان و آتش لرزان ، کو فراغ خاطر و پر پرواز ، کو جرجر بیامان باران ، کو تفنگ شکاری پرنقش و نگار ، کو....
-
دارم برات
19 آذر 1390 13:08
آدما یکیو توی ذهنشون دارن که همیشه داره دلداری و امید میده و یکی که همیشه داره غر میزنه و آیهی یأس میخونه. بسته به اینکه کدومشون قویتر باشن وضع آدم فرق میکنه. امروز صبح نامردا دوتایی دست به یکی کردن. دارم براشون.... پ.نون: احتیاطا اگه دیدید پیدام نشد بدونین که داشتن برام!!
-
آدم متوقع
16 آذر 1390 14:40
! Mirror Mirror upon the wall - ? Who's the fairest fair of all !!! Shut up!! You nasty beast - .....and he lived like that ever after و اینطوری شد که پ.نون برفی عصبانی شد و با آینهش قهر کرد و رفت برای روشوییشون یه آینهی معمولی خرید که اگه حرف نمیزنه لااقل فحشش نده تازه بالاشم چراغ داشت کنارشم جا مسواکی! پ.نون:...